دیشب خواب دیدم , خواب یک بشقاب را

دیشب , خواب یک بشقاب را دیدیم

درونش پر بود از سالاده الویه

رویش را نمی دانم کدام کدبانویی تزیین کرده بود که نمیتوانستی چشم ازش برداری

بح بح خیار شور ,تخم مرغ ,چیپسو کاهو هویجو زیتونو بقیه چیزها

همین که دست بردیم تا یک لقمه ی گنده ازش برداریم , زنگ تلفن ناجوانمردانه ما را از جا پراند

دلمان که کلی لواشک شده بود گفتیم ,امروز به هر قیمتی شده باید برای خودمان یک سالاد الویه دستو پا کنیم

این شد که سیب زمینی ها را چپاندیم در قابلمه , مرغ را هم جدا فکندیم در قابلمه ی دیگر , بعد تخم مرغ ها را گذاشتیم تا بپزد

خودمان هم شیک نشستیم تا خیارشور ها را اسلایس اسلایس بفرمائیم , البته جایتان خوب شد که خالی کمی ناخنک هم به اسلایس ها زدیم
بح بح , دلتان لواشک , عجب خیارشورهای تندی بود

اندکی این پا آن پا کردیم , سرمان را به کارهای دیگری گرم نمودیم تا انتظاره پختن مواده الویه را نکشیم

رفتیم نشستیم در بالکن , کمی سرما نوش جان نمودیمو فلکه ی بینیمان را باز کردیم , آنوقت هی با دستمال خواستیم جلوی چک چک آب را بگیریم

بعد کمی احساسه لطیف مخملیمان را به تحریک در آوردیم , کنار گل ها نشستیم , حالشان را پرسیدیمو برایشان از شعر های سهراب خواندیم

احتمالا در آن محفل سوسک ها و حشرات موضی هم بودند , اما دلتان خنک نشود که ما ترسیده باشیم
هح , نه , یک صندلیه چوبی از آنها که تکان تکان میخورند را کشان کشان آورده بودیم
و نشسته بودیم در آن , پاهایمان را هم کشیده بودیم تو آغوشمان , تا سوسک ها ما را مورد عنایت قرار ندهند

بله آنقدر سر گرم شدیم که قابلمه ها با محتویاته درونشان رفتند هوا,
تقریبا مسافران , نزدیکی های کهکشان راهه شیری بودند که ما یکهو صدای جیکو جیکه جوجه ای را شنیدیم . دست جنباندیمو
دوان دوان فشنگی سوسک ها را با عجله لهیدیم و به در و پنجره , میز , کتابو کتابخانه , اصابت کردیمو
خیلی فضایی و با مهارته زیاد , همه چیز را در بین را منهدم ساختیم تا رسیدیم به آشپزخانه

دیدیم یعنی چیزه شنیدیم یا بهتر لمس کردیمو دیدیم , بح بح تخم مرغ ها جوجه شدندو تا ما بخواهیم به آشپزخانه برسیم بالغ گشتند

از شوخی که بگذریم کمی تخم مرغ ها ته گرفتندو پوستشان برنزه ی شکلاتی گشت
یعنی چیزه , کمی سوخت , بح بح پوستشان را تندی کندیمو در زباله دان چپاندیم
تا مرد مریخی فردا فردا ها با خودش فکری نشود که بح , این هم از یک دستو پا چلفتیه ونوسی

بله بعد از مقداری انتظار , بقیه ی خرتوپرت ها هم پختندو از قابلمه , سوزان سوزان کشیدیمشان بیرون
اما دیدیم یعنی حس کردیم وای , وای وای , وای وای وای چه داغه , گویی نعل گداخته شده ی اسبی را در دست گرفته باشیم
هی از این دست به آن دستشان کردیم , دیدیم نه خیال سرد شدن به جانشان نیست

چرا دروغ
آنقدر گرسنمان بود که مثل سوسکی که لنگه کفش بر فرق سرش کوفته باشن , داشتیم حالی به حالی میشدیمو می افتادیم به کف
خب به مثال نیوتن که بعد از اصابت سیب به مخش چاره ای برای درد سرش اندیشید , چراغ ذهنمان جرقه ای زدو منفجر شد

درجه ی یخچال را چسباندیم به سقف  و فرآورده ها را قبل از اینکه علویه ازشان بسازیم , همانطور داغ داغ نهادیم در آن

بعد بدو با همان ضعفه شدید که بر مامستولی بود نشستیم به مطالعه , خواندیمو خواندیمو خواندیمو , یکهو ناباورانه دریافتیم که , بله خوابمان برده
حسابی تلافیه این چند وقت بیخوابی و خانه لرزانی را به در کردیمو اینها

شب که از گشنگی بیدار شدیم یادمان گرفت , محتویات قابلمه الان سرد شده , بح بح دلمان را صابون گلنار مالاندیمو
همچنان کف کف کنان رفتیم سراغ یخچال

چشمتان نبیند روز بد را , چقدر باحال , ناباورانه یخچالی نیافتیم بلکه یک صخره ی یخی یافتیم سرد سرد سرد برفیو داغان

همه چیز در یخچال یخ زده بود , وای اگر بدانید چه سوختنی کردیم , آخ سوختیم آخ سوختیم

انگار اینبار نعل اسب را قورت داده باشیم معده مان عصبی می سوخت غصه ی تمیز کاریه یخچال از طرفی
غصه ی گشنگی و انتظاره دوباره هم از طرف دیگر
خلاصه به زحمت قابلمه ی ماسیده به طبقه ی زیرین یخچال را جدا کردیم بعد در درون سینگ نهادیمش تا یخشان آب شود

بح بح , باز بالشت را زدیم زیر بغلمان و به مثال یک سوسکه لهیده ی افسرده رفتیم افقی گشتیم روی تخت
چشممان را بستیم و دعا کردیم تا شاید خواب مارا ببرد و شانس بی آوریم الویه بیاید باز به خوابمان

لی لی لی لی لی

پایان
تمام
تماس , داغون
هح

درباره یلدا

سلام که . یلدام که . متولد ۱۳۶۵ هستم که . عاشق هنر و دکوراسیون و نوشتن که . اهل بابلم که . از سال ۱۳۹۰ نابینا شدم که .
این نوشته در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل, دسته‌بندی نشده, شاد, طنز ارسال و , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

35 دیدگاه دربارهٔ «دیشب خواب دیدم , خواب یک بشقاب را»

  1. سعید پناهی می‌گوید:

    سلام یلدا خانوم.
    ورودتان را به سایت خودتون.
    آهان چی گفتم خودمون شب روشن تبریک میگویم.
    بسیار پست باحالی بودش.
    از خنده دل درد گرفتم.
    چه بلاها که سر شما نیامده.
    ولی این آخرشو نفهمیدم.
    بالاخره مرده مریخی به شما چی گفت بعد از این که این همه بلا سر شما و خودش اومدش.

  2. laleh می‌گوید:

    سلام یلدایی .در اول ول ورود خودت و خودمو به سایت خودمون خوش آمد میگم .دوم خیلی زیبا مینویسی واقعا لذت بردم منتظر پستهای بعدیت هستیم

  3. ثنا می‌گوید:

    سلام بانو جون آعجیب بوددد شخصیت جالبی داری ها یلدا
    این نوشتنها واسه من غریبن حالا آخرش خواب بود یا بیداری
    اگه خاب بوده قطعً مال دیشب نبوده چون این ماجرا رو مدتی پیش توی گوش کن دیده بودم
    آخه دختر کسی قابلمه دااغ رو میذاره یخچال خخخ
    من صخره شکلاتی من زیتون من لواشک
    پا شم برم واسه خودم یک غذایی درست کنماا
    راستی کلی از بینی خندیدم هاهاهاها

  4. ملیسا می‌گوید:

    سلاااااام خوبی جیگیلی من
    واااااایییییییی چه عالی سایت جدید یعوووووووووـووووووووـووووووو
    میگم یلدایییی من خواب دیدم خواب یک کاسه را
    خخخخخ
    خوب خیلی خیلی مرسی وااااااییییی من عاشششششششق سالاد علویه هستم خیلی خیلی دوست دارم
    خوب آهان ورود خودمون رو به این سایت از طرف خودم و خودت و خودش تبریییییییییییک و خوش آمد میگم
    ههههههههخخخخخخخهخهخهههههخخخخخههههخخهخ

  5. powersoft می‌گوید:

    سلام جا داره منم ورود تازه وارد ها رو به این سایت خوش اومد بگم ایشالا با مطالب خوب و زیبا و آموزنده یه این دوستان در آینده این سایت هرچه بهتر و بهتر شه که حتما میشه خوش اومدین دوستان تازه وارد به افتخار دوستان تازه و به افتخار دوستان گزشته و به افتخار دوستان در گزشته یه دست و جیق و هورا بزن دست قشنگه رو … صدا اون اقبیا نمیاد ها آها یادم رفت بگم منم دیشب وقتی این پست رو میخوندم بعدش تعید کردم خابیدم و خاب دیدم خاب یک قابلمه رو

  6. ثنا می‌گوید:

    آره دوستیم:عزیییزم
    نااازی
    به به امروز مهمونی شده آقای پناهی چه باحال همه خوش اومدن نه بابا من که بخاطر چیزای الکی ناراحت نمیشم ولی مرسی

  7. آریا می‌گوید:

    درود
    بح بح یلدا
    ورودت و ورودم به سایتمون مبارک
    بدرود

  8. آرتیمان می‌گوید:

    سلام منم واسه اولین بار هست که اینجا کامنت میذارم جالب بود یلدا سپاس راستی به بچه های سایت هم خسته نباشید میگم درود بر شما

  9. بهنام نصیری می‌گوید:

    سلام یلدا خانم
    من همیشه گفتم و بازم میگم
    خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ مینویسید
    اینجا ایشالا بهتر تر تر تر مینویسید

  10. علی اکبر زینالی می‌گوید:

    سلام به یلدا خانوم.
    خیییییییییییییییییییییییییلیییییی خووووووووووووووووب مینویسین!
    خووووووووووووووووبه دیگهههههههه! خخخخخخخخخخخخ حءحءحء خءخءخءخء هءهءهءهءهء
    این هم یک update از خندیدن! جدیییده! جدییدِ جدید! خودم همین الان کشفش کردم!
    خوب بود؟
    باز هم از این خوابها ببیین البته نه در خواب! این بار، تو بییداری ببیییییییینِش! حالا میگی: کاشکی!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *