ویژژژ تالاپی افتادم تو جوب . شکلک یلدای جیغان . علامت تعجب و اینا

تق . در آپارتمان بود .
تک تک . از پله ها دارم میام پایین .
تق . در حیاط رو بستیدم .
اگه فکر کردین من یه کرم هستم که از تو سیب اومده بیرون ، درست فکر کردین .
فکر کنم بعد سه سال دومین باری هست که دارم تو کوچه پس کوچه های شهر قدم میزنم .
خورشید رو کسی ندزدیده بود . تیرچراغ برق ها ، خط کشی عابر پیاده ها ، بلوار ها و خلاصه حتی چاله چوله های مزخرف سر جاشون بودن .

همه چیز سر جاش بود ، جز من ، چیزی از شهر کم نشده بود ، اتفاقا بوتیک و پاساژهای زیادی هم بهش اضافه شده بود .
این تنها من بودم که ازم چیزی کنده شده بود .
خبری از راه رفتن به سبک قدیم نبود . محتاط قدم بر میداشتم . جاهایی رو حتی با مکث و تردید گام بر میداشتم .
خبری از ویترین های رنگی ، خبری از آبشارهای وسط میدون ، خبری از هیچ تصویری نبود .
همش صدا بود و صدا . صدای بوق ماشین ها ، آدم های بی تفاوت درگیری ، که حتی شاید هرگز نفهمیدند من نمیبینمشون .

×××××

اون بالا چه مرگم شده بود لفظ قلم حرف زدم یکهویی .
هیچی داشتم میم ویسیدم . تق ، در حیاط رو به سبک یک نینجا ، بستیدم .
لک لک  . الان دارم تو کوچه راه میرم .
صدای موتور میره تو مغزم . فکر کنم میخواد مثل هندونه قاچم کنه . .
سمت راستیه فاطیماست ، چپیه مریم . یکی خواهرمه ، یکی دختر خالم .
معمولا مالیخولیایی هستن مثل من ، یه وقتایی گیس همو عاشقانه میکشن .
الان یه قدم مونده از جاده عبور کنم . این دو تا مالیخولیایی دارن منو به چپ و راست میکشن .
یکم بخندیم . دارم قشنگ نصف میشم . این میگه اینور ، اون میگه اونور .
کاش یه ماشین بزنه …. چیه فکر کردی میگم بزنه به من رضا نظری راحت بشه .
خخخ ، توضیح اینه که رضا گفت ، سوسک تو رو بخوره ما راحت بشیم . ایشششش .
ماشینه بزنه به بلوار ، اینا بترسن ، جیغان منو رها کنن .
هیچی الان من به سبک یک ونوسی تکامل یافته ، جیغغ زدم .
الان این دو تا مثل چوب بستنی ایستادن . کسی به من دست نمیزنه .
خب مثل اینکه اینور خیابون هستم . چوب بستنی ها هم دارن منو میبرن ، الان ما سه تا رو ببینین شدیم ۱۰۱ .
نخند ، اونقدر چاق نیستم که بگم صفر هستم . خواستم چوب بستنی ها رو بهتر تجسم کنین .
خب دقیقا همین حالا یه سکندری خوردم . نزدیک سف تاکسی هستم . در ماشینو نمیدن به دستم ، عینکم رفت تو در . چوب بستنی اینوری رو که فاطیماست نیشگون گرفتم .
من وسط نشستم . گوشت دست فاطیما تو دستمه . ول هم نمیکنم تا دلم خنک بشه یعنی .
ماشین قان قان میکنه . قدمتش میره تا عصر یخبندان ، شاید این راننده هم یک ماموت باشه . حالا ولش ویژژژژ رسیدیم .
تق درو بستیم . در تاکسی بود ایندفعه .
خب الان دو تا چوب بستنی ها دارن نگاه میکنن منو از کدوم طرف ببرن تو پیاده رو .
هیچ راهی نبود . داریم زیکزاک فحش میشنویم ، از بین ماشینا لایی کشان راه میریم . خخخخ .
خب الان دقیقا صد متر جلوتر از جایی هستم که پیاده شدیم . کفش ، پدر جد پاهامو در اورده . نق هم میزنم ، گرمم هم شده ، فالوده هم دلم خواستیده ، دانمارکی هم مو خام .
الان میخوام ، اون موقع فقط دو چشم بینا میخواستم ، که این دو تا چوب بستنیو بزنم له کنم .
خب الان بسه نخند دم بانکم .
نشستم رو صندلی . مرده گیر داده بگو خواهرت بیاد . من الان دقیقا صاحب حساب هستم .
هیچی سه چهار نفر رو زدم لهیدم تا رسیدم به باجه .
سلام علیکم . کثافتو میبینی ، میگه برو بشین تا نوبتت بشه . مرض منگولیسمی داشتی صدام کردی پس . ایششش .
باز زدم یه دو جین کفشو به گند کشیدم نشستم سر جام .
ایندفعه مرده گفت باید بریم اینوری ، منظورش چوب بستنی اینوری من نبود ها ، منظورش پیش رئیس بود .
خب تق تق تق . سه تا بودیم سه تا تق تق تق . خب الان نشستیم .
صندلیشو کشید اومد تو صورتم . الان دقیقا فکر کرد من از فضا اومدم . دست زدم  رو سرم ببینم شاخکی چیزی نداشته باشم بره تو چشم رئیس .
نه مثل اینکه خوش شانس بود .
الان بهم گفت بلدی امضا بزنی . نه خدایی چی فکر کرد . یعنی حقش نبود بچسبونمش به دیوار . گفتم بله ، گفت چهار تا بزن . یعنی حقش نبود چهار تا می نواختم دم گوشش .
یعنی من اعصابم میلرزه . یعنی ریشتر داره در حد زلزله بم .
نه خداییش خودت چهارتا امضا ، یک شکل میتونی بزنی . من زدم اما .
. گفت همش یه شکله . بعد پررو شد سه تا برگه داد دوازده تا امضا زدم . اه لامصب کاش میگفتم بلد نیستم .
هیچی بعد گفت غذا بلدی درست کنی . من همینجوری مات ، گفتم بله اما کاش میگفتم خاک تو سر اژدر به سرت بشه ، خب به تو چه مربوط .
بعد گفت چرا اینجور شد . گفتم خب شد ، با مخلفات توضیح دادم . کاش میگفتم خب مرد نا حسابی به تو چه .
بعد یه دوجین سوالای مسخره پرسید که تقریبا جواب دادم . بعد الان یکهویی تو خیابونم دارم میرم خونه . دم بانک نگفتم بهتون . چهارتا پله داشت .
چوب بستنی ها بهم نگفتن . داشتم اسکیت میکردم . یعنی چیزه داشتم سرسره بازی میکردم . دقیقا داشتم با مغز میرفتم وسط خیابون که منو گرفتن .
الان باز گوشت دست فاطیما تو دستمه . ول نمیکنم . زیر لب نق هم میزنم . فاطیما بنفش مایل به سورمه ای شده .
خب تاکسی گیر نمیاد که با عینک برم توش . همینجوری رفتیم و رفتیم و من یه دنیا سکندری خوردیدم . بعد رسیدیم به یه جوب ، چوب بستنی اینوری که فاطیما بود گفت : همسطح ، هشتاد سانت .
نه خداییش شما فهمیدین چی گفت .
نه خب بگین دیه . انگاری مثلا داشتیم شنود میشدیم . انگاری وسط یه عملیات سری بودیم . این چه مدل گرا دادنی هست .
اینو گفت منو برد .
جاتون خالی تا حالا این وقت روز وسط جوب ننشسته بودم . یعنی خوشمزه افتادمااا . یعنی یه جیغی زدم که جیغ بودااا . یعنی مرده که جلوتر راه میرفت یه متر رفت بالا هااا .
یعنی فاطیما الان گم شده هنوز پیدا نشده هااا . الان مریم دستمو نگر داشته هااا .
یعنی مچ پام سه تیکه شد هااا .
من تا ذهنم پردازش کنه . رمز گشایی کنم ببینم چی گفته . منو کشوند . تالاپی کله پا شدم . هیچی الان تو خونه نشسته هستم . پام درد داره . نق دارم فراوون . فاطیما متواری شده .
خداییش شماها چطور تو سطح شهر تردد میکنین . حالا این جوبا هیچ کوفتی ، شبیه به پل هم نداشتن . خیابونا پر از چاله چوله بوداااا . از فرهنگ ملت دیه نگم . اصلا حالم در نوسان هست . وه یکیو بدین بکوبونم دلم خنک بشه .
اتفاق هایی که براتون افتاده رو بنویسین یکمی دلداریم بدین . مهربونباشین باریکلا ، نه خدایی تا حالا منو اینقدر جدی خونده بودین .
پی نوشت . امیدوارم ابولفضل و محمد پست رو بی نیاز به مترجم بخونن .
پی نوشت بعد از پی نوشت . راستی چطور باید راهنمایی کنیم کسی رو که داره کمکمون میکنه  . علامت سوال پررنگ

درباره یلدا

سلام که . یلدام که . متولد ۱۳۶۵ هستم که . عاشق هنر و دکوراسیون و نوشتن که . اهل بابلم که . از سال ۱۳۹۰ نابینا شدم که .
این نوشته در آموزش, حرفای خودمونی, داستان, درد دل, طنز, مسائل مربوط به نابینایان عزیز ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

71 دیدگاه دربارهٔ «ویژژژ تالاپی افتادم تو جوب . شکلک یلدای جیغان . علامت تعجب و اینا»

  1. به به به به خانم پرستار شالالالالالالالام!
    من الآن میتونم تصور کنم چه سختی کشیدی.
    اول اگه جات بودم به اندازه اون امضاها تالاپی دوتا میکشیدم تو گوش رئیس.
    آخه تو شهر ما اینجور نیست.
    تازه بهت یه پیشنهاد میدم یه مهر درست کنی که اسم خودت روش باشه.
    اینجوری هرجا بری وقتی ازت امضا خواستن اونجایی که باید امضا بزنی فقط مهر میزنی و بس.
    بعدش من تا میخوام از خیابون رد بشم میرم پامو میزارم رو قالبی که گذاشتند اگه همراهی که باهامه گفت ۸۰ سانت من تا جایی که پام کش بیاد میکشم و میزارم اونور جوب بطوری که ۴۰ سانتی پام میره اونور.
    البته کار از محکمکاری عیب نمیکنه.

    • یلدا می‌گوید:

      شلالالالامی مجتبی آقای مجتبی . آخ گفتی . باید یه چکیده مینواختم دم گوشش . بهش گفتم من اثر انگشت بزنم چطوره ها . گفت باید مهر داشته باشی . این مهر ها که میگی خب ، باید برم کجا سفارش بدم . چیا رو مهرم مینویسن . میشه یکمی توضیح بدی . در مورد جوب هم . من همیشه مشکل دارم . اینا بلد نیستن راهنمایی کنن . با کلی استرس رد میشم و البته حتما شانسی . این جوبه خیلی بلند بود لامصب . میدونی دو نوع جوب هست . اونایی که طول بلند دارن عرض کوتاه و اونایی که عرض بلند دارن طول کوتاه . من همیشه با این دو مدل درگیرم و حتما و یقینا با کسایی که بلد نیستن راهنمایی کنن .

  2. راستی یلدا خانم؟ یه انتقاد کوچولو هم میکنم امیدوارم ازم ناراحت نشید.
    با توجه به اینکه نوشته هاتون سرشار از انرژی هست نمیدونم چرا تو کامنتهاتون مثل پستهاتان جملاتتان خط به خط نمیره پایین.
    و کل کامنتی که میزارید تو یه خط نوشته میشه.
    اگه ازم ناراحت نمیشید چون من با گوشی میام کامنتهاتون رو طوری بنویسید که گوشی سیمبین بتونه کامل بخونه.
    یعنی تو کامنتهاتان چنانچه جمله تموم شد و نقته گذاشتید جمله بعدیتون رو طوری بنویسید که بره خط بعد. اینجوری talks‏ ‏ هم کامل میخونه.
    من مثلا الآن با گوشی مینویسم دارم این نکته رو رعایت میکنم.
    پس کل کامنت رو تو یه خط ننویسید. الآن پستهاتون خیلی عالی نوشته میشه.
    کامنتهاتون رو با همون انرژی و مثل پستهاتان بنویسید.
    یعنی هر جمله از کامنتتون رو تو یه خط بنویسید.
    اینجور کل کامنتتون رو موبایلیها هم میتونند بخونند.
    باز هم شرمنده از این که ناراحتتون کردم و معذرت میخوام

  3. gentleman می‌گوید:

    درود۰مثل همیشه جالب بود و آموزنده افتادن تو جورو لایک میکنم خیلی جالب بود امیدوارم بازم قسمت بشه خخخ خب یچیزی من بگم قدیما که بحث استقلال نابینایان گرم بود یروز حس استقلالطلبیم گل کرد ز زدم آژانس تلفنی آدرس دادم ماشین خواستم البته اینم بگم ماخونمون طبقه اول یک مجتمع آپارتمانیه؛ هیچی دیگه باکلاس و خوشحال رفتم پاین دیدم یماشین یکم اونطرفتر ایستاده داره بوغ میزنه منم فکر کردم ماشین آژانسه هی میرفتم دنبالش هی اون میرفت اونطرفتر و لابلای آپارتمانا خلاصه آخرشم گازشو گرفت رفت بعدفهمیدم یارو دنبال آدرس کسی میگشته چشمتون روز بدنبینه وسط مجتمع گم شدم جالبش اینجا بود که راه برگشت بخونرو هم گم کرده بودم صبح روز جمعه هم بود و همه جا خلوت میخواستم مجدد آژانس ز بزنم اما آدرس جای۰که بودمرو۰بلد نبودم خلاصه بعد کلی الافی زنگ زدم برادرزادم اومد پیدام کرد
    نتیجه اخلاقی استقلال نابینا کشکه پاتونرو یک قدم از جلو خونتون اونطرفتر نگذاریدا شمارو به همین توافقنامه اخیر قسم استقلالرو بی خیال بشین خخخ

    • یلدا می‌گوید:

      سلام جنتلمن .
      وای گناه داشتی . اه چقدر بد شانسی .
      چقدر حس بدیه . الان دقیقا لایکت میکنم به شدت هر چه تمام تر .
      من همینجوری هم میترسم از تنها بیرون رفتن .
      گم بشم که میشینم وسط خیابون زارزار گریه میکنم .
      بازم شما یه مردی . فکرشو بکن یه خانم گم بشه . اوه من میترسم . خیلی حس ترسناکیه .

  4. hamzeh.khaghani می‌گوید:

    شما و ۲ نفر دیگر این پست رو پسندیدید!
    خیلی توپ نوشتی
    جوب می بینم جیغم میاد!!

  5. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    سلام
    آخه فقد مشکل جوب نیستش که!, کلا خیابونا داقونه!
    هنوز ما نتونستیم با استانداردای جهانی خیابون درست کنیم
    اتوبانی که باید ۵ ۶ لاین باشه, تو ۳ تا لاین جم میکننش میره!
    بعد فکر سمت برگشتم نمیکنن
    یعنی واقعا ترکوندن

  6. شهاب می‌گوید:

    سلام .
    خب از افتادن بگم ,
    بازار مرکزی مشهد پله برقی .
    دسته چپم تو دست امین پسر خواهرم در دسته راستم یه بسته نون و کلی خرید که انجام داده بودم .
    من کلا از پله برقی میترسم بخصوص وقتی میخاد بره پایین .
    گفتم امین من نمیام ,
    گفت نه با من نمیزارم اتفاقی بیفته تو بیا و از این حرفا .
    منم قبول کردم
    پله در حال پایین رفتن بود ,
    امین گفت هر موقع گفتم تو پاتو بزار منم گفتم باشه .
    گفت منم گذاشتم ولی خب یکم زود خخ
    به شدت خوردم زمین دسته امین که تو دستم بود و برادر کوچکتره امین هم دستش تو اون یکی دسته امین بود .
    خلاصه هر ستامون با کلی وسیله پهن پله برقی شدیم .
    یه آقایی که به پایین پله ها رسیده بود بلافاصله وقتی این صحنه رو دید خدا خیرش بده سریع پله رو خاموش کرد .
    و ما تونستیم بلند بشیم .
    از اون موقع امین هرگز نگفت بیا از پله برقی ببرمت خخخ .

  7. محمدحسین ملکی می‌گوید:

    سلام زیبا بود تشکر به امید این که یه روزی همه خیابون ها استاندارد سازی بشه یه روزی یهروزییییییی!‏

  8. میلاد نصرتی می‌گوید:

    پس عملا از بحث سوسک خارج شدیم.‏ ولی اگه تو جوب چارتا سوسک بود میفتادید روش و پاتون نقص فنی پیدا نمیکرد.

  9. سعید پناهی می‌گوید:

    سلاآآآاآآآآاآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاااااااااااامممممممممم.
    واااای عجب پست خوشگلی بوداااااا.
    حاااااال کردم.
    واااای سید منم دقیقن کار تو رو میکنم.
    صد در صد جواب میده.
    تست کردم.
    هرچی بیشتر سانط بگیری موفق میشی.
    خخخخ.
    راجب امضا هم منم تازه تازگیها رفتم تو کارش.
    ۱۰ تا امضا میزنم یکیش با قبلی هم خونی نداره/ خخخ.

    حالا جالب اینجاست من هفته ی پیش رفته بودم پلیس +۱۰,
    برای گرفتن گذر نامه!
    اون خانومه میگفت دستتو بزار رو دستگاه تا دستگاه اثر انگشتتو بگیره.
    من بیش از ۱۰ بار این کارو کردم.
    اما سیستم اثر انگشتمو نمیشناخت.
    خخخ.
    فکر کنم نابینایی رو اثر انگشت هم تعصیر گذاشته.
    خخخ.
    شهاب من عاشق پله برقیم.
    این دلیل نمیشه که تو ی بار ی اشتباه کردی, دیگه ازش استفاده نکنیااا.
    میگم بد نیست این موضوع پله برقی را هم بزاری برای کنفرانس.
    خخخ.
    میسی میسی فرااوان از پست.

  10. شالالالالالالالالالالام یلدا. الآن عالی شده. جنتلمن و میلاد؟ یاد بگیرید. همینجور عالیه

  11. محمد عسکری می‌گوید:

    سلام یلدا خانم. به نظرم بعضیی از بیناها رو که دلشون به حال نابیناها به رحم میاد, یا اونایی رو که سؤالای چرت و پرت از ماها میپرسند, باید جوری زد که با مخ برن تو دیوار و ما هم بخندیم.

    • یلدا می‌گوید:

      سلام محمد ، جات تو پست قبلی خیلی خالی بود .
      کلی منتظرت بودم ها ، باید حرفای جالبی داشته باشی برای گفتن و خندوندن .
      تازه من گلچین کردم ، کمی از سوالاتشو گفتم .
      یکی از مزخرف ترین سوالاش این بود .
      از امضاتون مشخص هست تحصیل کرده هستین .
      یا اینکه پرسیده بود تو خونه چطور راه میرین .
      یعنی باید خودت میبودی از خجالتش در میومدی محمد .

  12. قاسمی می‌گوید:

    سلام یلدایی. خیلی قشنگ مینویسی. هرچند که توش کلی درد داشت.
    عزییزم. قرار بود که من پستهای مربوط به جهتیابیمو اینجا هم منتشر کنم. اما نمیدونم که چی شد که فقط یکیش رفت بالا. ولی چشم میذارم. توش فکر میکنم اکثر سؤالات تو هست. عصا زدن صحیح، نحوه ی صحیح عبور از موانعی مثل جوب و پله، طرز صحیح راهنمایی یک بینا و …. انشا الله میذارم. یکم توی نوشتن تنبلم. ولی درست میشم. قول میدم خخخ.

    • یلدا می‌گوید:

      هوم شکلک گریه ، شکلک دیدمت لوش شدم .
      خب افتادیدم ، پام اوخش شوت ،
      برای چلا به من یاد ندادی زهرایی ، شکلک منو نگاه ، هوم بغض بغضی .
      من منتظرتم هااااا ، میخوام بلم بیرون ، مثلا پارک هااا ، شکلک تاب تاب عباشی ، اوتا منو ننداسی .
      بدوبدوووو . الان پام هنوزشم درد میکنه . ببین . هوم اینجااااا

  13. gentleman می‌گوید:

    درود داش مجی من ۰ گوشیم مشکل داره اونطوری نوشتن سخته
    ولی تاجای که بتونم باشه
    خوش باشی

  14. میلاد نصرتی می‌گوید:

    والا راستش من چون دوربینم مختصری کار میکنه خاطره ی جالبی ندارم.‏ نمیگم اصلا نیفتادم اتفاقا تو بچگی تو ی چاه ی متری سقوط کردم.‏ جاتون خالی تو عالم بچگی فکر میکردم کارم تمومه و نمیتونم بیام بیزون که پدر مربوطه دستم رو گرفت و کشید بیرون.‏

  15. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    شما بیا خیابونای ایرانو ببین, خیابونای کشورای دیگه رو هم ببین!
    این از مزاییکای مسخره ای که شهرداری گزاشته که پات میره روش به جایی که راهنماییت کنه, پاتو سوراخ سوراخ میکنه, اون از مترو که خط قرمزش یه سانت با ریلش بیشتر فاسله نداره, اونم از میله هایی که وسط پیاده رو نصب میکنن که مثلا موتور رد نشه!, هالا جالبه موتوره ردم میشه خوبشم رد میشه!, ولی نابینا باید یه برخورد جانانه داشته باشه, داورم نیست پنالتی و خطا بگیره!

    • یلدا می‌گوید:

      خخخ همیشه از وسط این میله ها میخواستم رد شم این کیفم میچسبید لامصب ،
      یعنی داستانی داشتمااااا . الانو که هیچی توضیح ندم بهتره .
      من کلا میرم بیرون دو تا بادی گارد باید با من باشن .
      یکی اینور ، یکی اونور ،
      ملت همینجوری شعورشون نمیرسه که ما یک ونوسی هستیم .
      حالا خیابونا درست بشن ملت رو چی کار کنیم . همینجوری تقی میزنن بهمون . اینقدر بدم میاد

  16. میلاد نصرتی می‌گوید:

    اما راجع به مهر هم باید بگم که انواع مختلفی داره اما رو همش اسمتون رو خوشخط جوری که نشه جعلش کرد مینویسند.‏ انواعش هم ارزونترینش فلزی هست که حدودا اندازه ی ی سکه ی پنجاه تومنی هست که با دو هزار تومن میشه سر و تهش رو هم آورد.‏ گروناش هم هست مثلا من یکی دیده بودم که ‏۸۰‏ تومن بود و جوهر میریختی توش و اینا اما فلزیه بهتره که منم دارم.‏ طرف میگه امضا لطفا میگم استامپ لطفا.‏ مهر رو میکوبم پای برگه.‏ عین این حاکمان قدیم که حکم اعدام رو مهر میکردند

  17. مصطفی می‌گوید:

    سلام دوستان!
    من همه اش با خودم میگم
    خدا پدر و مادر و اموات معلم ابتداییمون رو بیامرزه
    ما در دوره ابتدایی هر هفته یک ساعت به عنوان تحرک و جهتیابی داشتیم
    در حالی که ما از این درس بیزار بودیم معلم ما بسیار سختگیری میکرد که یاد بگیریم
    اون موقعها همه اش نق میزدیم که بابا این دیگه چه چیز بیخودیه!
    ولی الآن میفهمم چه نعمتی بوده به خدا!خمخخخ
    ولی خودمونیمها پله برقی که دیفه کاری نداره
    ما روی پله برقی اسکیت میریم
    برعکسی میریم و یا حتی گاهی مسابقه دو میذاریم بابا خخخخخ
    البته بگمها! من تقریبا مطلق هستمها!یعنی فقط درک نور دارم
    فکر نکنید تقلب میکنم
    جوبها هم که اگه عصا دستم باشه کاری نداره
    رد شدن از خیابونها رو هم تقریبا راحتم
    ولی اصلا اهل ریسک نیستم
    جایی که شک داشته باشم (حالا یا به مسیر یا احتمال گم کردن راه رو بدم) اصلا ریسک نمیکنم
    ترجیه میدم آژانس بگیرم ده ها هزار تومان خرج کنم ولی ریسک نکنم
    یه بار یادم هست که برای مسابقات دو با یکی از فامیلها که یه ۱۵ سالی از من کوچکتر هست رفته بودیم بابلسر!
    این بنده خدا به من گفت بیا تمرینی تو همین محوطه اردوگاه بدویم یه دو دور بزنیم ببینیم چه خبره
    داشتیم میدویدیم مثل اسب!خخخخخ!
    یه دفعه چشمتون روز بد نبینه!
    از این میله هایی که میذارن موتور اینها وارد محوطه نشه سر راهمون قرار گرفت:
    این رفیق نامرد ما یه مرتبه با یه پرش استثنایی از روی این میله ها پرید اون طرف
    من چنانی خوردم به میله ها که باور کنید فاتحه زانوم خونده شد!
    هنوز هم پس از چند سال با اون زانوم کمابیش مشکل دارم

    • یلدا می‌گوید:

      آآآآآی زانوم ، چقدر حس درد بد بهم منتقل شد .
      من با همه چیز مشکل دارم ، حتی خودم .
      با تنها بیرون رفتن ، با عصا زدن ، با جوب ، با پل ، با همه چیز .
      هیچ معلمی هم نداشتم . اما با اینکه آموزشی بهم داده نشده تو جهت یابی کمی ، فقط کمی راه افتادم .
      کلا از پله برقی بدم میاد . ایششش بدم میاد . در حد چیز بدم میاد .
      اصلا استرس میگیرم نا فرم و ناموزون .

  18. رضا نظری می‌گوید:

    یعنی داشتم به همین میفکریدماااا. آخ نشد که بشهههه
    اه
    ولی چ حالی میداد در حال بستنی خوردن میوفتادی تو جوب ، آخ که چ بستنیی میشد اون بستنی .
    پاشنه کفشتم ۳۰ / ۴۰ سانتی بزرگتر بود بهتر میشد
    ——
    پی نوشت::
    موقع بیرون رفتن با چند نفر ترجیحا سعی بشه که فقط ی نفر دست فرد رو بگیره
    ترجیحا هم بازو فرد رو
    رد شدن از جوب هم ، بهتره اول فرد بینا بره اون سمت، دست نابینا رو بگیره ، و فرده نابینا با تشخیص دادن ارز جوب اول پای راستشو بذاره اونور بعد پای چپشو ..

  19. hamzeh.khaghani می‌گوید:

    خوب اول ۶ +چی می شه ۱۳؟
    رضا نابینا باید دسته بینا رو بگیره .یه قدم هم عقبتر از بینا باشه درسته؟.
    من خودم ۲بار جوبزدم!!!
    یه بار یه آقای من برد اونور خیابون نگفت جوبه .افتادم زود دستمو گرفت آورد بیرون فرار کرد!!!چرا؟برام سواله؟!!/یه بار دیگه در ماشین واکردم دنگ یه لنگه تو جوب لی لی میرفتم دستم تنه در ماشین!!!!.هنوزم دارم میرم !!/.
    اما پله برقی خوراکه !!!مثله هرچی تو بگی .
    یه بارم آقا از یه چنتا پله افتادم چشمت که نمیبینه نبینه!!!کلا من اون ساق پا رو عوض کردم //.پی غذا همون پی نوشت !!هنوز با اسا تو جوب نرفتم شادش کن چشمم نزن!!

  20. مصطفی می‌گوید:

    دوستان!شدیدا شدیدا شدیدا همزه رو لایک میکنم!مبادا فرد بینا بازوتون رو بگیره ها!فاجعه هستش!خیلی خطرناکه!
    اصلا تصورشو هم نمیشه کرد!
    وااااااااایییییاااااااایییییییییی!بابا نکنید این کارها رو!

  21. میلاد نصرتی می‌گوید:

    نخیل نمیسه.‏ بالد اسمتون لو بنبیسید.‏ ای واچ چلا من اینطولی حلف میژنم

  22. امین می‌گوید:

    سلام,‏ من اگه بخوام تو این سایت ثبت نام کنم چه باید بکنم?‏

  23. hamzeh.khaghani می‌گوید:

    میلاد معتاد شد نمیدونم این جوب چقد تاثیر گذار بوده!!
    برم لالا کنم دیروقته .اوم اوم بسه دیگه انتظار !!!آره بسه بسه دیگه انتظار

  24. میلاد نصرتی می‌گوید:

    اگه معتاد شده بودم اینطوری حرف میژدم ش رو ش میگفتم نه ش.‏ شکلک کشیدن بینی.‏ شیکار کنم دیگه دوتا کامنت دادیم معتادمون کردند.

  25. بهنام نصیری می‌گوید:

    سلام یلدا خانم
    خیلی پستتون خوبه
    جلوی باشگاه دامادم، یه جوب تقریبا ۸۰ سانتیه، که من همیشه تو پریدن ازش مشکل دارم.
    به این صورت که وقتی از خیابون میخوای بری پیاده رو، به این مشکل بر میخوری که عرض پیاده رو کمه و تقریبا ۱ متر اونورتر از لبه جوب، دیوار مغازه ها و ساختمون هاست و تو همون عرض یه متری، یه عالمه آدم دارن رفت و آمد میکنن.
    حالا حساب کن من نابینا، باید پامو دقیق رو لبه دوم جوب بذارم. چون اگه جلوتر بذارم، امکان برخورد با عابرا وجود داره.
    از یه طرف دیگه، لبه دوم، یعنی سمت پیاده رو، تقریبا ۱۰ سانت از لبه اول مرتفعتره.
    من هم که هیچوقت پامو دقیقا رو لبه دوم فرود نمیارم. همیشه میذارم اونور لبه، تو پیاده رو
    و همیشه بعد از اینکه پای راستمو گذاشتم، ساق پای چپم محکم میخوره به بالای لبه سمت پیاده رو.
    خیلی بده
    واقعا بده

  26. hamzeh.khaghani می‌گوید:

    ساق فروشی داریم جنسشم آهنه برا جوبایی که شیرجه میرین توش!!
    میگم بهنام ساق پایه چپت رو یه ساق بند ببند خخخخخ !!!
    راستی یاد ماه رمضون یاد اون ساندویچه که حساب کردی یاد کنترل نگه داشتن جوراب کلاغ !!!
    شکلک ساقهایه نالان!!

  27. hamzeh.khaghani می‌گوید:

    آخ آخ زولبیا خخخخخخخخخخخخ!!
    من نمیتونم دیه انقد بیدار بمونم وایییییییییییی نه
    یادباش گرفته!!.میگم فرنی سوسکی هم اومده بازار .

  28. مظاهری می‌گوید:

    سلاام بر یلدا, خخخ با حال مینویسی پست سوسکت رو هم خوندمش با حال بود,
    نگو که دلم پرههه, یه وقتایی دلم میخواد بگم نابیناها اصلا بشینین تو خونه نمیخواد مستقل بشین نمیدونم, خوبیهاش که خیلیه, ولی بدبختیهاش, سوتیهاش, ضایع شدنهاش زیاده, باید تحمل کرد,
    دقیقا پریروز چند قدم مونده به اتوبوس اتوبوس داشت راه میفتاد که یه آقایی به راننده گفت نگهدار, فکر کن اتوبوس شلوووغغ, منم سوار شدم,
    یه دفعه راننده با مرده دعواش شد که چرا به من گفتی بایست, تازه خوبه من ازینا نیستم که لفتش بدم, سریع پریدم سوار شدم, خلاصه مرده گفت خب نابیناست, راننده هم بلند داد میکشید که خب, نابینا باشه, وای یعنی ۵ ۶ بااار, بغض کردم و نذاشتم اشکم بریززه
    اعصاب خرد کن بود, در حد پارا المپیک, زن و مرد, پیر و جوون, ملت فهمیدن من کورم,
    اگه شد بازم میام, حرفام زیاادن
    در آخر خییلیی با حااللییی

    • یلدا می‌گوید:

      وااااایییی ببین کی اینجاست .
      جیگیلی منی که .
      دلم تنگولیده بودااااا . همیشه تو پستام جات سبز بوداااا .
      چقدر این حرفت بغضیم کرد .
      خوب کنترل میکنی . من نمیدونم چه برخوردی میکردم .
      اما شک ندارم گریم میگرفت .
      یا دست کمش کلا دیه نمیرفتم بیرون .
      خیلی گاهن حسرت میخورم به شماهایی که مستقل هستید .
      میدونی چیه جیگیلی یه خوبیه استقلال اینه .
      وقتی دلت از همه میگیره . وقتی دیوارای خونه قدر یه قبر بهت تنگ میشه .
      وقتی دلت تنهایی میخواد .
      وقتی دلت قدم زدن میخواد .
      میتونی بزنی بیرون . میتونی زیر بارون خیس بشی .
      میتونی رو یه نیمکت خالی وسط کلی کلاغ و مترسک بشینی .
      میتونی کلی کار انجام بدی .
      من آرزومه مستقل بشم . اما این توان در من نیست .
      قدر خودتوبدون خیلی ها هستن که آرزوشونه مستقل باشن . اما خب باید یه روحیه عالی داشته باشن .
      این راننده ی بی فرهنگ هم خاک تو سر بشه حقش بشه .

  29. سیتا می‌گوید:

    سلام بر یلدا رفیق و هم محله ای قدیمی.
    تعجب نکن عزیزم نگو که سیتا رو یادت رفته من که همیشه به یادتم عزیز ونوسی و همیشه تو گوش کن برات دست تکون میدم. راستی گلم به من بگو که اینجا چطوری ثبتنام کنم؟

    • یلدا می‌گوید:

      اوه اینجا رو . شیطون بلای خودمی که .
      واسا چی بهت میگفتم . شکلک خاراندن مغز با نوک انگشتان پاااا .
      ها سیتا چی میگفتم . بانوی گیلاسی . آلبالویی . هوم یادت هست . شکلک علامت سوال گنده .
      یادت بخیرا . یادم بخیر ها . تو پستا کامنت بازی . ویژژژژ .
      خوشحالم دوباره اینجا میخونمت .
      خوشحالم جات رو سبز میبینم .
      من خودم دقیق نمیدونم . اما احتمالا باید ایمیل بزنی به مدیرای سایت .

      بازم بیای ها . ببینمت تو پستام .

  30. سیتا می‌گوید:

    سلام یلدا جان حالا بگو ببینیم که داشتی میرفتی بانک خب میرفتی بانک مرد مریخیت خخخ راستی آجی جان حال طوطی قشنگت چطوره بزرگ شده ازدواج کرده ههه یعنی چیزه کلا سر حاله
    از مرد مریخی چه خبر گلم خوبین

    • یلدا می‌گوید:

      خخخخ ملودی پدر شد . من مادربزرگ شدم . شکلک دندان ها در کف دست . کرم ها میدوند و سرسره بازی مینمایند بین انگشتان .
      وای نمیدونی چه جیغای بنفش مایل به سبزی میکشه .
      بابا خیر سرمون گفتیم یکمی مستقل بشیم اینقدر با ماشین اینور اونور نریم .
      بانک مریخی نیاز نمیشد من برم . میدونی این مردا استقلال آدم رو چیز میکنن . خخخ یعنی پنیر میکنن .
      کارای بانکیو خودش انجام میده برا همین من حس کردم دیه دارم فسیل میشم هیچی از بانک و اینا نمیدونم .
      داشتم قشنگ و پر انرژی ، به عصر اورانگوتان های قورباغه نما بر میگشتم .
      هیچیتصمیم کبری زدم بر لنگ های خود ایستاده بنمایم . خخخخی .
      فرود زدم تو جوب . دنیاییی ضایعات داشت .آبروم یعنی دقیقا چیز شد .

  31. سیتا می‌گوید:

    سلام عسلم چه خوب که ملودی پدر و خودت به همین زودی میانبر زدی از مادر شدن رسیدی به مادر بزرگی ولی اندازه موهای سرم کلی خوشحالیدم اول صبحی دیدم که شناختیم و یادت نرفتم
    مرسی منم خیلی خوشحالم که کنارت هستم اوه سرتو تکون نده الان میخورم زمین خخخ

  32. شهاب می‌گوید:

    سلام خانومه سیتا .
    شما باید یه ایمیل به این آدرس بفرستین .
    shaberoshan.ir@gmail.com
    و مشخصاتتون رو واسه ما بفرستین تا ثبت نامتون کنیم .
    منتظر شما هستیم موفق باشید .

  33. hamzeh.khaghani می‌گوید:

    شهاب .خوبی ..بهبه .چخبر . تو جوب نرفتی تا حال کنم ؟به به شادش کن.شادش کن !!شکلک مرموز !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *