“حتماً بخوانید”به مناسبت یک ساله شدن فعالیتم تو شب روشن, دردودلی با دوستان عزیزم

سلام, سلام دوستان و همراهان خوب و باوفا و با صفای
شب روشنی
خوبو خوشو سلامتید؟
قبل از اینکه به پستم بپردازم لازم میدونم مراتب تأسف و ناراحتی خودم رو از حادثه تلخی که واسه بهنام عزیزمون پیش اومده رو اعلام کنم.
دوستان من: یک سال پیش در چنین روزی یعنی در چهارشنبه ۱۶مهرماه ساعت ۹:۲۱ دقیقه بود که من با انتشار
این پست
من رسماً وارد
شب روشن
شدم و فعالیتهایم رو شروع کردم.
به همین مناسبت, من میخوام توی این پست کمی از گذشته حرف بزنم و مروری نسبتاً کوتاه به آغاز فعالیتم تو این سایت خوب داشته باشم و به قول معروف کمی دردودل کنم و در پایان هم مطلبی رو خدمت شما دوستان خوبو صمیمی بگم.

یادش بخیر, آن وقتها یعنی سالهای ۹۰ ۹۲ یا حتی ۹۳ من فقط تنها سایت نابینایی رو

محله مجتبی و دوستان (نابینایان)
میدونستم و همش فکر میکردم هرچی هستو نیست تو
محله مجتبی و دوستان (نابینایان)
هست, خب طبیعی هم بود چون من آن موقعها دسترسی آسانی به اینترنت نداشتم, فقط تنها دلخوشیم آن بود که از همراه اول یه طرح ۱۰۰۰ تومنی بخرم و با این ۱۵۰ مگابایت وبگردی بکنم. البته هرچند وقت یکبار یواشکی از سوپر مارکت کارت شبکه میخریدم و همانجا از صاحب مغازه میخواستم USERNAME, PASSWORD و شماره تلفن رو برام بخونه و من یادداشت میکردم و شبها وقتی همه خواب بودند با اینترنت خانه میرفتم تو دریای مجازی خخخخ خلاصه فقط و فقط تنها منبعم
محله مجتبی و دوستان (نابینایان)
بودو بس, خلاصه, گذشت و گذشت تا اینکه دقیقاً یادم هست که روز دوشنبه ۱۵ اردیبهشتماه ۹۳ بود که ما شام منزل خاله خودمان مهمانی بودیم که دوست بسیار عزیزم آقا عادل اکبری به همراهم زنگ زد و گفت: مهدی یه سوژه جالب برات گیر اوردم امشب که به منزل رفتی, برو به این سایت
SHABEROSHAN.IR
و دنبال TTS ها هم دل دارند بگرد, گفتم خب این
شب روشن
و ttsها چی هستند؟ گفت تو برو ببین دانلود کن میفهمی؟ گفتم: جالبه؟ گفت: بعله جالبتر و خنده دارتر از اونی هست که فکرشو بکنی.
خلاصه بماند که از زمان اتمام این مکالمه تا آمدن به منزل برام به قدر ۷-۸ سال گذشت و بماند که شام رو با چه عجله ای میخوردم و چه فریادهایی که بخاطر همین خصلت عجول بودنم سرم نزدند, خخخ اومدیم خونه و با اینترنت تلفن ثابت شب هنگام رفتم به
شب روشن
دیدم میگه:
شب روشن از هر دری سخنی
خلاصه این سریال رو تعقیب کردم و دانلودیدم و کیف کردم, بحدی جالب بود که یادم هست اولین باری که آنرا گوش میدادم چون شب بود و همه از جمله احمد خواب بودند, ظاهراً احمد نیمه‌خواب بود که با شنیدن صداهای eloquence و Espeak چنان نعره ای از فرط خنده زد که منم خندم گرفت و ناگهان همه رو از خواب پروندیم.
از همان بازدید و دانلود سریال tts بود که من با شب روشن آشنا شدم و فهمیدم که بعله شب روشنی هم هست و فقط محله بنده نواز نیست! خخخ یادم هست وقتی خوندم مدیر سایت آقای سعید پناهی هست, از اسمش خوشم اومد و دوست داشتم با این شخص آشنا بشم, ضمناً با برخی از نویسندگان پست مخصوصاً حاج ممل آمریکائی ارتباط روحی خوبی برقرار کرده بودم, شکلک: الآنم خعلی خعلی مخلصشیم. اما مطالب سایت رو که میخوندم میدیدم که همه کامنت میدن و تشکر میکنند و میگن و میخندند خیلی دوست داشتم کامنت بدم اما بلد نبودم, از همانجا بود که علاوه بر
گوشکن
شب روشن
هم به لیست بازدیدهای من اضافه شد و هروقت اینترنت دستم میاومد علاوه بر محله مجتبی, خخخ محله سعید پناهی هم میاومدم خصوصاً که سریال TTS ها برام جالب شده بود و مایل بودم هرگاه قسمت تازه ای اومد فوراً بگیرمش.
یادش بخیر, چون همیشه دسترسی به اینترنت همراه اول نداشتم دوست و یار باوفای من عادل اکبری با غرغرهایی که سر این بنده خدا میزدم برام قسمتهای سریال رو میگرفت و هرطوری بود به دستم میرسوند تا ولش کنم خخخخ
تا اینکه روز ۵ مهرماه بود که ما تونستیم از شرکت پارس‌آنلاین اینترنت تهیه کنیم, با نصب اینترنت پر‌سرعت کارم بسیار آسان شده بود, چرا که همیشه به اینترنت دسترسی داشتم و میتونستم هر لحظه, ایمیلهای خودم رو چک کنم و سایتهای محبوبم که همانا
شب روشن, از هر دری سخنی
و
محله مجتبی و دوستان (نابینایان)
بودند رو رصد کنم. و از همه مهمتر سریال رو از دست ندم خخخ پیش میاومد که قسمتی رو من شبانه دان میکردم بلافاصله به عادل میگفتم در حالی که عادل بنده خدا نمیدونست چون سرش شلوغ بود.
این قضایا همچنان ادامه داشت تا اینکه دقیقاً یادم هست که روز ۱۵مهرماه سال ۹۳ بود که بقول معروف مشغول گشت‌زنی در سایت شب روشن بودم که برخوردم به این پست سعید پناهی:
دانلود نرم افزار: Ultra Mobile 3GP Video Converter به همراه آموزش صوتی
و در این پست که سعید جان نوشت گفته بود من دارم میرم زنجان و تازه شماره تلفنش رو هم که تغییر کرده بود داد, خخخ من اینقد ناوارد بودم که تاریخ انتشار پست رو دقیق نشدم و فکر کردم الان سعید زنجان هست غافل از آنکه پست, ۲۷ مردادماه تنظیم شده و من داشتم ۱۵ مهرماه میخوندمش خخخ بعد از دانلود این پست و گوش دادنش فوراً با سعید تماس گرفتم و بهش گفتم ببخشید میدونم الآن مسافرتید و مزاحم‌تون شدم! سعید گفت: نه بابا الان خونه هستم! خلاصه ضمن سؤال از ابهاماتی که برام برای این نرمافزار بود ازش راهنمایی خواستم که منم میخوام تو سایت اسمم باشه و کامنت بدم و برای دوستانم آموزش بذارم سعید با کمال بزرگواری راهنماییم کرد و حتی لینکهایی رو که نیاز داشتم از قبیل آنکه چطوری ثبتنام کنم و حتی آپلود کنم و نوشتن پست رو برام فرستاد تا محتاج جستوجو تو سایت نشم. البته اینم بگم که من اون وقت اصلاً نمیدونستم آپلود چیه؟ نازوکا چیه؟ از این رو هی به سعید بیچاره میگفتم: من باید چطوری فایل بدم؟ آیا باید فایل رو براتون ایمیل کنم تا بذارید تو سایت؟ چطوری کامنت بدم؟ و…… سعید این دوست بامرام من اینقد معرفت داشت و داره که با اینکه مشغول انجام کاری بود در پاسخ سؤالاتم لبخند ملیحی زد و گفت: آقای عزیززاده شما این اطلاعاتی رو که دادم دانلود بفرمایید همهچی دستگیر‌تون میشه.
توضیح آنکه اون موقعها ایمیل رو کامل بلد بودم و اگه کسی برام چیزی میفرستاد یا حتی لینک دانلودی میداد استفاده میکردم.
خلاصه بعد از اینکه بقول معروف مواد رو از سعید گرفتم خخخخخ اومدم ثبتنام کردم و در حین ثبتنام یه شناسنامه کوچولویی از خودم نوشتم و گذاشتم و همان وقت پستی نوشتم.
سلام دوستان گرامی! من میهمانی آملی هستم! لطفاً مرا بپذیرید
بعد که پست رو فرستادم با سعید تماس گرفتم و گفتم سعید جان پست ارسال شد اما نمیدونم چرا تو سایت نیومد؟ سعید گفت: آهان باید برم تأییدش کنم تا منتشر بشه, شکلک: سعید جان مگه من نویسنده نیستم؟ خخخخ خلاصه تأیید کرد و منتشر شد و دیدم تکتک دوستان مییان کامنت میدن و نظر میذارن اولین نظرم مربوط به بهنام عزیز بود که به من خوشآمد گفت: یادش بخیر وقتی اونجا کامنت ممل رو دیدم با توجه به اینکه قبل از این هم باهاش از لحاظ روحی ارتباط برقرار کرده بودم و فک کنم تو پستم هم بهش سلام داده بودم کلی ذوق کردم خخخ میگفت: بشین تا برات چای بریزم. کلی از لحن داش مشتیش لذت میبردم. کیف میکردم وقتی نوشتههاش رو میخوندم یادش بخیر چه کامنت بازیها که باهم نداشتیم, بهم میگفت: داش اسکایپتو روشن کن. اون وقت زیاد اهل اسکایپ نبودم با آنکه حساب داشتم اما چون نتم رو به راه نبود سر نمیزدم. لذا بخاطر همین تو شناسنامه ذکر نکردم. یادم هست که در کامنتهایی که با هم داشتیم من نرمافزار فارسی نویس رو بعشق ممل منتشر کردم.
تا آنکه روزی شماره همراهش رو گرفتم و باهم رسماً پیمان دوستی بستیم و باز بخاطر ممل هم که شده اسکایپم رو راه انداختم و باهم صحبت میکردیم. از اینکه بهم میگفت: حاجی کیف میکردم و لذت میبردم, اینقدر خاکی بود که با آنکه اولین بار بود با من تماس میگیره بهم میگفت: غلامتم خاک پاتم. من شرمندش میشدم. خخخ من وقتی صداش رو میشنیدم با خودم میگفتم این بنده خدا جای پدر منه و ۴۰ ۵۰ سال داره خخخخ تازه نه اینکه تو شناسنامه اش نوشته بود من تو ۲۷ سالگی متولد شدم خخخ گفتم بیچاره تو ۲۷ سالگی نابینا شده, ماشاالله به این همت, پیرمرد ۴۰ ۵۰ ساله چقد سرحاله. خخخ روزی تو اسکایپ بهش گفتم: خواهش میکنم پدر شما جای پدر منید. دیدم ممل داره کلی میخنده گفت: حاجی من ۲۸ سالمه منم کلی خندم گرفت و بهش گفتم: پس چی میگی تو ۲۷ سالگی متولد شدی؟ دیدم بیشتر خندش گرفت.
خلاصه از دوستانی که اوایل باهاشون آشنا شدم مجتبی مرتضوی عزیز بود که همیشه اول بود. و تا پستی میدادم اولین کامنت از آن او بود. شکلک: الآن ابوالفضل هست. خخخ
همچنین از آنجایی که بنده خواهری ندارم لذا خیلی تمایل داشتم و دارم که از مطالب خواهران محترمم هم استفاده کنم و به نوعی بجای برادر کوچکترشون با مطالب و کارهاشون ارتباط برقرار کنم, لذا از خواهرهایی که کارهای خوبی از آنها مشاهده کردم, یکی خانم سارا بشارت بودند که پستهای جالبی چه در شب روشن و چه در محله منتشر میکردند, خصوصاً از داستانهایی که از روی برجسته نگار میخوندند و صوتی میکردند, دیگر از آنها سرکار خانم زهرا آیت بودند که ایشون همیشه طالب نرمافزارهای رایگان بودند و هستند که همین ایده ی شون برام جالب بود, یکی دیگر از افرادی که پستهای خوبی میدادند و خصوصاً نمایشهای قشنگی میذاشتند و ما استفاده میکردیم خانم ثنا بودند که واقعاً از مطالب مذهبی ای که کار میکردند لذت میبردیم, آنقدر شیفته کارها‌شون بودم که یادمه چند بار این نمایشهایی که میذاشتند چون در نازوکا آپلود میکردن, لذا لینکها بعلت بد اخلاق بودن نازوکا دانلود نمیشدند یا مثلاً دانلود تا ۶۰ ۸۰ میرفت و متوقف میشد, چند بار تو کامنتها بهشون میگفتم اما ایشون با اینکه من متوجه اشکال نازوکا نبودم هربار با بزرگواری بهم پاسخ میدادند و در نهایت لینکها رو اصلاح میکردند. داخل پرانتز عرض میکنم: خانم ثنا ما مشتاقانه منتظر کارهای خوبتان هستیم مخصوصاً نمایشهای قشنگ, البته معمولاً بانوان خوشسلیقه هستند لذا نمایشهایی خوبی انتخاب میکنند. خلاصه,
هر پستی میدادم ضمن آنکه مشتاقانه کامنتهای دوستان رو میدیدم وقتی میرسیدم به جایی که صفحه خوان میگفت: ممل آمریکایی میگوید: قند تو دلم آب میشد اول قبل از خوندن کامنتهاش میخندیدم آخه همیشه حرفاش آمیخته با طنز ملیحی بود که بهم میچسبید. این خوشو بشها و پست نوشتنها و کامنت دادن‌ها و کامنت گرفتنها ادامه داشت تا روزی که اون سریال تلخ که حتی از قهوه تلخ هم تلختر بود آغاز شد, البته من نمیخوام و قصد بازگو کردن تلخیهای گذشته رو ندارم و نمیخوام دوستان و سروران خودم رو مکدر بکنم اما خب باید از گذشتهها عبرت گرفت.
لذا در اوایل نوروز بود که وقتی اسکایپم رو باز کرده بودم از قول یکی از دوستان شب روشنی که نمیخوام اسمشو اینجا بگم اما قطعاً خودشون میدونند در پیامی نوشتاری بهم گفتند: سلام برادرم میگه: دستت درد نکنه همه چیز رو تو شب روشن یاد میگیری و میری به جایی دیگه؟ که حقیقتش من اول از خواندن این پیام کمی تا نیمه ابری ناراحت شدم ولی بعد با خودم گفتم: بنده خدا بد هم نگفت. از شب روشن بود که من با فرآیند آپلود آشنا شدم, از شب روشن بود که من تونستم تگ‌نویسی رو یاد بگیرم, شکلک: یادش بخیر اون موقع اوایل, وقتی پست میدادم که توش لینک برا دانلود داشت به سعید میگفتم خیلی دوست دارم
اینجا
رو بسازم و هرکار میکنم نمیشه, سعید گفت باشه تو لینک رو بذار من اینجا رو حلش میکنم. خخخ بعله شب روشن من رو با بسیاری از فرمولهایی که نیازم بود آشنا کرد, شکلک: لطف امیر FJ مستدام باد.
خلاصه گفتم بی‌احترامیست که شب روشن رو رها کنم.
حقیقتش منم تقصیر داشتم, من نمیبایست عجولانه تصمیم میگرفتم و از سایتی که شروع فعالیتم بود می‌بریدم و به جای دیگه میرفتم, خب درسته کار ممل آمریکایی درست نبود و حرفهای زشتی زد. اما اینها دلیل نمیشه که یه سایت رو بذاری کنار و کلاً تعطیلش کنی. البته در همینجا لازم میدونم یک نکته ی ظریفی رو خدمت دوستان و سروران خودم به عنوان یه برادر کوچکتر عرض کنم و آن اینکه دوستان, بنظرم ما باید خیلی مواظب گفتهها و رفتارها‌مون باشیم, خب تا زمانی که من نوعی خودم هستم و خودم باکی نیست و هرچی بگم و هرکاری بکنم به نفع یا ضرر خودم تمام میشه, اما وقتی اومدیم و عضو گروهی یا کاربر سایتی شدیم, باید بیشتر مراعات کنیم چون هر حرف یا عمل خوب یا بد ما نه تنها به نفع یا ضرر ما تمام میشه بلکه به پای اون گروهی هم که درش هستیم هم خواه یا ناخواه نوشته میشه. مثلاً من اگه خدای نکرده برم و تو سایتی به مدیر سایت یا به کاربرانش اهانتی کنم این نه تنها برا من گرون تموم میشه, بلکه طبعاً به ضرر شب روشنم هست, چرا که ممکنه بگن این فرد به پشتی شب روشن داره اینطور میگه, بعله ممکنه اینطور نشه و فقط منو محاکمه کنند که اگه چنین بشه مطمئناً از بزرگواری اون افراد یا اون مدیر سایت هست که عمل من رو به حساب گروهی که درش عضویت دارم نمینویسند اماااا خب همیشه تضمینی نیست که افراد چنین بزرگواری ای به خرج بدن. خلاصه من با استدلالهایی که برا خودم ردیف کرده بودم رفتم که رفتم.
شکلک: از برت دامن کشان, رفتم ای نامهربان از منه آزرده دل, کی دگر بینی نشان, رفتم که رفتم, رفتم که رفتم خخخ
امااا در این مدت هرچند وقت یک باری به یاد سعید پناهی و بهنام میافتادم و دلم نمیاومد که پستی نذارم و چیزی ننویسم و کلاً سنگر رو خالی کنم, خصوصاً آنکه سعید جان نقشم رو در آغاز هفته وحدت, از مشارکتی به نویسندگی تغییر داده بود.
این بود که در نوروز امسال بود که دیدم در پستی که برادرم تو شب روشن منتشر کرده بود, در کامنتهای اون پست آقای یعقوب سرچمی عزیز فرموده بودند که لطفاً آلبومهای چنگیز حبیبیان رو هم بذارید, این شد که من بهانه و فرصتی مناسب یافتم که فول آلبوم این خواننده خوشصدا رو کار کنم. که خاطرم هست در ۱۴ فروردینماه منتشرش کردم و با استقبال دوستان مواجه شد. در وهله بعد تصمیم گرفتم آموزش WEBVISUM رو برا شب روشن کار کنم وقتی قسمت اول رو داشتم منتشر میکردم خدا شاهده خودم رو برا هرگونه کامنت تندی آماده کرده بودم, حتی با خودم قبلش تمرین کرده بودم که فلانی, اگه بهنام یا سعید یا هرکسی بهت حتی متلکی هم انداخت یا اهانتی هم کرد, صبور باش چون حقته و مقصرم خودتی.
این بود که وقتی قسمت اول رو در ۲۹ فروردین منتشر کردم برخلاف تصورم دیدم دوستان مانند همیشه مرا مورد لطف قرار دادند خصوصاً بهنام و سعید هم که ازم تشکر کردند و استقبال کردند.
بهرحال, من آموزش WEBVISUM رو در چهار قسمت کار کرده بودم.
برام جالبه که
با اینکه بعد از چند ماه آموزش این افزونه رو تو چهار قسمت کار کردم که البته اگه مقدمه رو هم حساب کنیم میشه پنج قسمت اما بعلت استقبال دوستان فهیم من جزو صفحه پستهای پیشنهادی شده و حد اقل یک یا چند قسمتش تو این صفحه هست.
اما بعد از این آموزش چهار قسمتی جسته و گریخته کارهایی انجام میدادم. و از اول شهریور که رسماً بازگشتم رو به سایت محبوب شب روشن اعلام کردم, از آن وقت تا حالا دارم محکمتر و جدیتر به فعالیتم در این سایت ادامه میدم و اگه خدا بخواد تا لحظه ای که جان در بدن دارم در خدمت دوستان و سروران گلم خواهم بود در حد توان.
خب در پایان این پست نسبتاً طولانیم از شما مخاطبین فهیم و بزرگوار شب روشن به جهت آنکه حوصله کردید و مطلبم رو که همانا به مناسبت تولد یک سالگی من تو شب روشن تنظیم شده خوندید تشکر و سپاسگزاری میکنم و در همین قسمت پایانی عرض میکنم که در این مدت یک سال که اومدم از دوستان خیلی چیزها یاد گرفتم, از دوستانی خوب که همیشه با من همراهند و همواره با ارتباطها‌شون دلگرمم میکنند و مرا تشویق به ماندن و بودن میکنند تشکر و قدردانی میکنم و امیدوارم بتونم کارهایی درخور محبتها‌شون ارائه بدم.
همه شما رو به امید داشتن سایتی پربار تر و با نشاطتر ب خدای تعالی میسپارم.
والسلام علیکم ورحمتالله وبرکاتُه
مهدی عزیززاده خرمی
پنجشنبه: ۱۶ مهرماه سال ۱۳۹۴

درباره مهدی عزیززاده

بنام خداوند بخشنده مهربان ضمن عرض سلام و درود به خدمت بازدید کنندگان این جانب: مهدی عزیززاده خرمی هستم این جانب در روز شنبه مورخ 5 آبانماه سال 1363 هجری شمسی، 27 اکتبر سال 1984 میلادی و 2 صَفَر سال 1405 هجری قمری در استان مازندران شهرستان آمل متولد شدم. از همان ابتدای کودکی من نابینا به دنیا آمدم. دوران ابتدائی را در مدرسه استثنائی دین و دانش آمل به پایان رساندم. سپس مقاطع راهنمایی و متوسطه و پیشدانشگاهی را مثل خیلی از همنوعانم در مدارس عادی سپری کردم. این جانب در سال 81 در آموزشگاه شهید مدنی آمل همگام با گروهی از همنوعانم مهارتهای ICDL را زیر نظر خانم نائیجیان گذراندم. و در پایان آن دوره در امتحان مربوطه این جانب با نمره عملی 100 و نمره تئوری 99 به عنوان نفر اول انتخاب شدم. بعد از آن چون آن زمان من کامپیوتری نداشتم به مدت 5 سال از رایانه به اجبار فاصله داشتم. بعدها در سال 86 با تهیه کامپیوتر و تهیه بستههای آموزشی و راهنمایی دوستان خصوصاً دوست و یار با وفایم آقای عادل اکبری توانستم اکثر مهارتها را بیاموزم. در همینجا بر خود لازم میدانم در وهله اول از سرکار خانم نائیجیان که مهارتهای پایه و اساسی کامپیوتر را به بنده آموختند و در وهله بعد از جناب آقای عادل اکبری که با صبر و حوصله در راه یادگیری مهارتهای بیشتر کُمَکَم کردند و از هیچ کوششی دریغ نکردند و حتی هنوز هم من از محضرشان درس میگیرم صمیمانه و متواضعانه تشکر و قدردانی کنم. این جانب در سال 87 در خانه نور جانبازان آمل به مدت 3 ماه به تدریس کامپیوتر به جانبازان عزیز شهرمان اشتغال داشتم. همچنین در سال 89 در مدرسه استثنائی شهرمان به تدریس رایانه به دانش‌آموزان پرداختم. هماکنون نیز گاهاً جسته و گریخته به طور خصوصی به برخی از بچهها کامپیوتر میآموزم یا مشکلاتشان را در این حیطه برطرف میکنم. این جانب پس از اتمام دوره پیشدانشگاهی در سال 82 در آزمون ورودی دانشگاه شرکت نمودم. و با رتبه 47747 مجاز به انتخاب رشته شدم اما در انتخاب رشته پذیرفته نشدم. با این حال امیدم را از دست ندادم و مجدداً در سال 83 در آزمون شرکت کردم و با رتبه 23000 موفق به پذیرفته شدن در دانشگاه پیام نور شهرستان محمودآباد در رشته الهیات و معارف اسلامی با گرایش فقه و مبانی حقوق اسلامی شدم. و در سال 90 موفق به اخذ مدرک کارشناسی در رشته فوق گردیدم. من یک فرزند دختر به نام مریم دارم. که خیلی هم دوستش دارم! الآن که دارم اطلاعات بخش شناسنامه ام رو بروز میکنم مریم خانُمَم کلاس دوم دبستان رو تمام کرده و انشاالله در مهرماه امسال به کلاس سوم دبستان خواهد رفت. یک برادر نابینایی هم دارم اما متأسفانه خواهری ندارم البته خیلی دوست داشتم خواهر داشته باشم چون اعتقاد قلبی من این است که خواهر نعمتی بزرگ است چرا که میتوان در کنارش یا با حرفهایش یا با قربان صدقه رفتن برادرهایش یک تسکین دهنده روح و جان برایمان باشد. البته ما برادرها هم باید هوادار خواهرمان باشیم. میتوانید از دو راه ایمیل و تلفن همراه با من در ارتباط باشید البته من نیز مانند اکثر دوستان نابینا تلفن گویا دارم و با پیامک هم مشکلی ندارم البته کاربر اِسکایپ نیز هستم. از افتخارات معنوی من تشرف 15 مرتبه به مشهد مقدس و 4 مرتبه به حرم حضرت معصومه (سلامالله علیها) و همچنین سفر روحانی کربلای معلا میباشند. از غذاهای محبوبم ماکارونی و خوراک جگر البته جگر سیاه است. من آدم زیاد احساسی نیستم اما خیلی زود به اشخاص دلبسته شده و به آنها وابستگی عاطفی پیدا میکنم. به مباحث کامپیوتری و خصوصاً آموزشی در این حیطه علاقه دارم و تا آنجا که بتوانم پیگیری میکنم. این جانب مدت یک سال در گروه تواشیح سبحان عضویت داشتم و هماکنون مثل خیلی از همنوعانم در قرائت قرآن و خوانندگی دستی دارم. شاد باشید و سرفراز. راههای ارتباط با من: ایمیل m.azizzadeh.amol@gmail.com تلفن: 09114140583
این نوشته در حرفای خودمونی, خاطرات, درد دل, سرگرمی, شاد, گفت و گو, مسائل مربوط به نابینایان عزیز ارسال و , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

19 دیدگاه دربارهٔ «“حتماً بخوانید”به مناسبت یک ساله شدن فعالیتم تو شب روشن, دردودلی با دوستان عزیزم»

  1. سلام داداش! اول بگم تولدت مبارک. بعدش بگم که عجب پستی بود. من با گوشی تا خوندمش چون جدیدا با لپتاپ می اومدم تو سایت کفرم در اومد. البته ارزش داشت. به محض درست شدن ویندوز دوباره میخونم تا بیشتر بهم بچسبه. الآن هم برم تا اولی رو از دست ندادم

  2. سعید پناهی می‌گوید:

    سلام مهدی جون.
    واقعا از پست لذت بردم.
    مرسی استاد.
    همشو لایک میکنم.
    عزیززاده ها,.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    عاشقتونم, حرف ندارین.
    فداااااتون.

  3. مهدی ترخانه می‌گوید:

    سلام مهدی
    امید وارم چندین ساله بشی و موفق . خیلی خوب و خودمونی نوشتی و با احساس . خالی بودن جای ممل هم که دیگه گفتن نداره حاجی .
    آرزوی موفقیت برات دارم

  4. وحید می‌گوید:

    سلام آقا مهدی میدونم دیر رسیدم ولی میخواستم بگم خوشحالم که شما رو توی این سایت میبینم و همیشه از پستهای سودمندتون استفاده میکنم

  5. سلام آقای عزیززاده.
    تولدتون مبارک باشه.
    امیدوارم تولد ۱۰۰ سالگیتون رو در بین جمع ما شب روشنی ها ببینیم و جشن بگیریم.
    ولی راجع به ممل هم واقعا حیف شد. اونم کارش درست بود. ولی چه میشه کرد دیگه.
    بازم مرسی.
    خیلی از پست لذت بردم.
    انشا الله فعالیتتون و وجودتون در بین ما شب روشنی ها ۱۰۰ ساله بشه.
    بازم مرسی.

  6. علیرضا نصرتی می‌گوید:

    سلام تولدتون مبارک

    راستی….
    این ممل که میگید کیه؟ آخه جست و جو کردم کاربری با این اسم نبود

  7. سعید پناهی می‌گوید:

    خب استاد تو ادامه ی پروژه را دستت بگیر دیگه خخخخ.

  8. شهاب می‌گوید:

    سلام مهدی جان بابا ای ول به این نوشتن و ماشا الله به این انگشتها خخخخ .
    مهدی جان منم دقیقا مثل خودت با تی تی اس ها شب روشن رو شناختم که مهدی صفیلو باهاش آشنام کرد .
    بعد فرایند پست گذاشتن ,لینک درست کردن , آپلود کردن و به قوله تو تمام مواد رو از سعید جان عزیز یاد گرفتم که صبورانه بهم یاد میداد و مشکلم رو حل میکرد .
    بهنام رو هم از ختم قرآن دو سال پیش پیداش کردم خخخ امیر رو هم کم و بیش می شناختم تا الان که دیگه کاملا میشناسمش .
    در کل عالی نوشتی موفق و شاد باشی مهدی جان .

    • مهدی عزیززاده می‌گوید:

      سلام شهاب جان.
      ببخشید که دیر جواب میدم آخه ایمیل کامنتت بهم اومد اما فرصت نشد جواب بدم.
      مرسی از نظرت. خخخ میگم تو هم مثل من مواد رو از سعید گرفتی؟ خخخخ شکلک: مأمور سازمان مبارزه با مواد مخدر.
      آقای سعید پناهی شما هستید؟
      بله قربان.
      شما باید با ما بیایید کلانتری. واسه یه سری توضیحات. خخخخ

  9. مهدی عزیززاده می‌گوید:

    سلام بچهها! من الآن که دارم این پست رو میخونم همچین با حرارت نوشته بودم که خودم از خوندنشون کیف کردم! خخخخ یه استکان قهوه گذاشتم رو میز کامپیوتر و با لذت دارم به مطالبی که خودم به عشق شب روشن و شب روشنیها نوشته بودم گوش میدم.
    همه تون رو از صدر تا ذیل دوست دارم.

پاسخ دادن به ابوالفضل سعيديفر لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *