بحث, لایک, کامنت آذاد. بفرست بیاااد.

سلام دوستان.

همون جوری که تو عنوان  نوشتم اینجا بحث آزاده..

آزاده خانوم, نه نه نهها.

اون یکی آزاد.

هرچی دوست دارین, هرچی عشقتون میکشه تو کامنتا برا هم دیگر به اشتراک بگذارین.

لینک دانلود, فیلم طنز, جک, داستان, کل کل, آهنگ,  نرم افزار,

هرکی کامنت نده, چیزه, نه, نه ببخشید: همون پنیره.

هاهاهاه.

اصلا هرچه میخواهد دل تنگتون بگین.

 

اما با بی ادبی نه هااااا.

احترام هم دیگرو نگه دارین.

شهاب, بهنام, و سایر مدیرا.

حواستون  به اینجا باشه ها.

اگر حواستون اینجا نباشه اضافه کاری این ماه خبری نیستاا.

من تا جمعه نیستم.

اما اگر نت پیدا کردم میام اینجا با همتون چت میکنم.

کلا: حالشو ببرید.حواستون

درباره سعید پناهی

با سلام. بنده سعید پناهی هستم. متولد 9 اسفند سال 1375. از علایقم میتونم بگم به اینترنت, مبایل, موزیک, بازیهای نابینایی,گوش کردن به رادیو و نمایش رادیویی و و و خعععععیلی چیزهای دیگه اشاره کنم. کلا با همه چی حال میکنم. رفیق بازم, و رفیقهای ثمیمی را بیشتر از داداشهای نداشتم, دوست دارم. زاده ی استان زنجانم و از 1 سالگی در کرج یا همون استان البرز زندگی میکنم. در حال تحصیل در مقتع کارشناسی علوم تربیتی هستم. عاشق مطالعه صفحات اینترنتی هستم. پیگیر اخبار علم و فناوری هستم. به علاوه که در اسکایپ هستم, تو واتساپ و تلگرام و اینستا هم هستم. خخخ. کلا مسنجر بازم. فکر کنم هدفم کلا از اندروید خریدن همین بوده. اردیبهشت 92 با ی n73 وارد دنیای نت شدم. و اون وقتها 3g و این حرفا نبود با gprs آهنگ دانلود میکردم. بعد توسط معرفی یکی از دوستانم با سایتهای نابینایی آشنا شدم. بعد مهر ماه بود که دیگه ماهور خریدم, باورتون نمیشه من تا مهر 92 هنوز صفحهخان فارسی نداشتم. با این که از سال 83 پای کامپیوتر بودم. میدونین چرا؟ چون اون وقتها نت نمیرفتم. بعد از مهر ماهم اسکایپ نصب کردم و کم کم همه را add کردم و با همه آشنا شدم. عاشق گفت و گو تو اسکایپ بصورت صوتی هستم. کمو بیش چت هم دوست دارم. بعد اوایل آذر ماه بود که تصمیم گرفتم ی سایت بزنم, اول چنتا بلاگ تست کردم, خوشم نیومد. بعد کم کم بسرم زد, برم رو وردپرس. بعد به کمک آقای سعید درفشیان اینجارو بنا کردیم. روز 17 آذر 1392 بود که اینجارو بنا کردیم. اون وقتها زیاد اینجا کسی نمیومد. بعد دوستان کم کم با اینجا آشنا شدن. و الان هم که دیگه ی خانواده ی بزرگ شدیم به نام, شب روشن. اینجا ی سریها بهم مدیر ارشد هم میگن. اما خودم قبول ندارم. ی نو گرداننده میشه اسممو گذاشت. بیخودی هندونه تو پاچمون میکنن ههه. من تقریبن 10 درصد بینایی دارم. و از خط بریل استفاده میکنم. فقط 5 سال ابتدایی را در مدرسه ی پویا مخصوص نابیناها و کم بیناها درس خوندم. بعدش دیگه بصورت تلفیقی در مدرسه ی عادی مشغول به تحصیل شدم. راستی یادم داشت میرفت, جهت تماس با من میتونین از راه های زیر استفاده کنین. ایمیل: saeedpanahi2200@gmail.com اسکایپ: saeed-panahi تلگرام: https://telegram.me/sp1000 اینستاگرام: https://www.instagram.com/saeed10055/ خوشباشید.
این نوشته در حرفای خودمونی, گفت و گو ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

515 دیدگاه دربارهٔ «بحث, لایک, کامنت آذاد. بفرست بیاااد.»

  1. سعید پناهی می‌گوید:

    خب اولیش خودم:
    شما این پست رو پسندیدید!.
    ایول.
    خب دوستان برین تو پست داستانهای ناب ببینین این ابولفضل چه خاکی تو سرم ریخته.
    ای ابولفضل دستم بهت نرسه دیییییییییگه.
    بالاخره من ساوه میام دییییگه.
    بهت میگم.
    من برم.
    فردا باید برم مدرسه.
    الفرار.
    وییییییییییییژ.

  2. سعید پناهی می‌گوید:

    دوستان راستی الان شهاب گفت.
    اگر کامنت های این پست به ۵۰۰ تا برسه به نفر ۳۱۸ صد هزار تومن از جیب بهنام جایزه میدم.
    خخخخخ.
    بهنام ببینم جیباتو.
    ؟
    ای بابا شهاب تو جیب این که باد میوزه.
    بزا ببینم امیر چی.
    اوه, اصلا نمیشه طرف این بری.
    آتیشت میزنه.
    خودت بده شهاب جون.
    خخخخ.
    وییییییییییژژژژژژژژژ.

  3. سعید پناهی می‌گوید:

    روزى بود روزگارى نداشت ! جنگلى بودکه درختى نداشت! شکارچی بود که تفنگ نداشت ! روزى این شکارچى باتفنگی که فشنگى نداشت آهوئى شکار کرد که سر نداشت ! انداختش توى کیسه اى که ته نداشت این شعراز شاعرى است که اسم نداشت !اگر چه این شعر سر و ته نداشت! ولى ارزش سر کار گذاشتن تو یکى رو داشت !!!

  4. سعید پناهی می‌گوید:

    بچه ها بهنام رو مود اسکایپش نوشته:
    خوب حذف شدم، نیگا داره؟ یه بار هم آدم به عشق رفقاش حذف بشه دیگه
    بنظر شما منضورش چیه.
    ما که بهنامو نمیبینیم پس چرا میگه نگاه کردن داره.
    منضور از عشق به رفقا چیه.
    haan?
    حق مطلب را برسون.
    اه ادبیاتم نمیکشه.
    مث نت مخابرات میمونه.
    مثلا اگر رفاقتی بود چرا امروز منو ban کردی هاااااان.
    چچچچچچچچچررررررااااااااا نننننننننننننننننننففففففففففففففسسسسسسسسسسسسسسسس کش.
    این دروغ میگه.
    هههه.
    اون عطا کوشش هان.
    بمن میگه تو عاشق شدی.
    آخه کجای من به عاشقها میخوره.
    اون ورم ی پست روانشناسی زن و شوهر میزاری همه میگن تو زن میخوای.
    خدا یا گیر کردیماااااااااا
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    آقا من قصد ازدواج نداااااااارم.
    .
    .
    .
    .
    الکی مثلا خاستگارا صف کشیدن.
    الکی مثلا جهیزیهشونم کامله.

  5. سلام! تا کسی نیومده خودم اول بشم. چون صاحب پست نمیتونه اول بشه. سعید چطور شده پست ۴ کامنت خورده همش هم سعید پناهی. میخوای کامنتهاتو ۵ رقمی کنی. خوب نمیتونی.
    وای. الفرار. سعید با چاقو افتاده دنبالم.
    من رفتم. وییییژژژژژژژژژژژژ

  6. هیس. بچه ها سلام! تا سعید خوابه اومدم یه معما طرح کنم. هرکی بتونه حلش کنه از جیب سعید ۵۰۰ هزار تومان بر میدارم بهش میدم.
    خوب بریم سر معما.
    مردی زنی را بوسید. از او پرسیدند چه نسبتی با اون زن داری؟ گفت: مادر شوهر آن زن با مادر زن من دختر و مادرند. حالا اگه ۵۰۰ هزار تومان رو میخوای. اون هم از جیب سعید جواب این معما رو بگو.
    بزار یواشکی کارت بانکی سعید رو از تو جیبش در بیارم.
    .
    آخ جون رمزش هم پیششه. من فرار کنم تا سعید بیدار نشده.
    ویییییژژژژژژژژژژژژ

  7. صادق می‌گوید:

    سلام میگم راستی یارانه ها را میخان قطع کنند نظر شما چیه
    من یک سری بحث سیاسی دارم اگر خواستید تا مطرح کنم

  8. gentleman می‌گوید:

    پسری عاشق دختری شده بود
    ولی دختر همیشه به او جواب رد میداد!
    یک شب پسر تصمیم گرفت عشق خودش را به دختر ثابت کند
    به دختر گفت:
    یا مال من باش یا خودکشی میکنم!
    دختر سر حرفش بود و باز هم جواب منفی داد …
    پسر بعد از شنیدن جواب منفی به خودش بنزین تزریق کرد و تا چند هفته به کما رفت.
    بعد از مدتها بهوش آمد و در همان لحظات اولیه پس از به هوش آمدن
    دختر را بالای سرش دید که به ملاقاتش آمده بود
    اما…….
    عشق آن پسر به نفرت تبدیل شده بود
    چاقوی جراحی را برداشت تا دختر را بکشد
    در راهروی بیمارستان دنبال دختر میدوید تا اینکه در انتهای سالن بیمارستان دختر را گرفت…….
    آقا…. چشمتون روز بد نبینه
    تا چاقو جراحی رو برد بالا که بزنه به قلب دختره
    یهو پسره بنزین تموم کرد!!!!
    حالا پمپ بنزینم اون نزدیکیا نبود
    هیچی دیگه…..
    هیچکسم تو این گرونی بهشون بنزین نداد
    دختره خیلی شانس آورد ……. خلاصه …..
    اگه فحش بدید دیگه داستان براتون نمیسازم

  9. ثنا می‌گوید:

    سلام هورااا من عاشق هیجانات مثبت و تنوعم
    امیدوارم بچه ها پایه باشن و از این اتفاقا بیفته تا به بچه ها اینجا هم خوش بگذره
    میگم آقای مرتضوی معما تون تکراری بودااا تو یکی از سایتا جوابش رو یه استان فارسی کشف کرد البته دو جواب داره
    دایی خواهر زاده و عروس پدر شوهر

  10. عطا می‌گوید:

    سلام اول جواب معمای سید.
    به نظر من که این دو میشوند باهم پسر و مادر.
    یعنی مامانی با پسری حله.
    پسره مامانشو بوسیده.
    از همین جا دست تمامی مادران محترم را به عشق میبوسیم و همه مادرها مادرهای ما هستند.
    فعلا.

  11. عطا می‌گوید:

    اما عشق سعید.
    امروز اثبات خواهیم کرد که سعید عاشق شده.
    در ابتدا سعید پستهایی خاص قرار میداد.
    گفتیم تو عاشق شدی میگفت نه.
    کار رسید به جایی که بهش پیشنهاد دادیم دختر همسایه پنجاه سالمونو.
    ولی گفتش من عاشق کسی دیگه هستم.
    پس نتیجه میگیریم.
    ۱ سعید کسی را دوست دارد ولی به دلایلی نمیتواند ابرازش کند و از خانواده بخواهد براش آستین بالا بزند.
    ۲ به همین سبب با انتشار پستهای مشکوک خود را در سایت تخلیه میکند.
    در نتیجه آقا سعید پیچوندنه ما کاریست که تو ازش نتیجه ای حاصلت نمیشود.
    فقط میتونی به من رشوه دهی تا اسمشو لو ندهم چون من فهمیدم عشق تو کیست و در همین پست اسمشو خواهم گفت.
    ولی اگر باجی یا رشوهای بدهی شاید راضی بشویم نگویمش.
    هاهاهاها
    سعید بجنگ تا بجنگیم.
    راستی بخواهی تا جمعه نیایی منم نیستم هااا.
    با تو هرگز بی تو شاید.
    خخخ
    ببخشید با تو شاید بی تو هرگز.

  12. عطا می‌گوید:

    سلام مججججججججدددد.
    شب قبل آمدم تا به سایت سری بزنم.
    سید رو دیدم داخل یکی از کوریدورهای سایت با گوشی سیمبینش نشسته پرسیدم سید چه میکنی گفتش که منتظر یکی از بچهها هستم خدا حافظی کردم امروز صبح باز طبق معمول آمدم تا سری بزنم جالب اینجاست که سید رو دوباره همان جا دیدم گفتم سید تو که هنوز اینجایی سید بنده خدا گفت عطا گیر دادی هااا.
    به کسی نگی من تخت خابمو هم آوردم تو مهمانسرا شب روشن گذاشتمش که هر وقت پستی منتشر بشه کامنت اولی مال من باشه آخ عطا طلا میدن منم که شغلی بهتر از این سراغ نداشتم پس من شب و روز تو سایت هستم تازه سعید از من اجاره هم نمیگیره.
    حالا فهمیدی ولی تورو خدا به کسی نگی هااا.
    منم به شرافتم قسم خوردم که به کسی نگمش
    چرا اینجوری نگاه میکنی
    خب از دهنم پرید.
    وای سید داره چپ چپ نگاه میکنه.
    چِِِِِِِ شََََراااافَََََتییییی.
    خُُُُدااااااا.

  13. ابوالفضل می‌گوید:

    به به
    سعید عاشق آزاده خانم شد! مبارکه.

  14. عطا می‌گوید:

    نه سید دقت کن جواب من صحیح است است.
    است.
    ببین مادر شوهر مادر من میشود مادر مثلا عمه من من هم داماد عمه هستم پس در این صورت مادر شوهر مادر من میشود مادر زن من یعنی زن من دختر عمه من هست.
    به بیان ساده. مادر شوهر آن زنه که دخترش مادر زنِ من است یعنی رابطه میشود مادر و پسر
    پسره مادرشو بوسیده.
    ببین نمیخاهی پونصدی بدی خب دبه در نیار باشه.
    پسره مادرشو بوسیده.

  15. ثنا می‌گوید:

    درود من کاملً درست گفتم یه تجدید نظری در جواب معما تون بکنیدا اینا بهانست که پولی ندید هها یعنی چی که روش نمیشه وا حالا بیخیال ولی من پول نمیخوام ببینین
    پدر شوهر می گوید که مادر شوهر این زن که همسر بنده است دختر مادر زن من میشود آره دیگه شک نکنید اگه دختر و مادر باشن قضیه چیز دیگه ای میشه
    راستی من دو تا سوال هم بپرسم راجع به گوشی اولی سیمبین که اگه میشه طرز استفاده از این گوشیها رو در اینترنت و چرخیدن به راحتی در سایتها تا پست گذاشتن رو برا ما و بچه ها اینجا یا تو یه پست از طریقی اگه ممکن بود توضیح بدید ممنون میشیم البته هر کس موقعیتش رو داشت و نکات چار چوبیشو و نه همش چون من میخوام باهاش در موارد ضروری آشنایی داشته باشم تا پیش نیومده و اندروید کارای بهتری میشه باهاش کرد که خوب آموزشهاش خیییلی کمه توی سایتها و شاید ناپیداست ولی سوالم درباره این موضوع اینه که کسی آیا کار با برنامه اکسسیبل ادیتور رو دقیق بلده من یه سوال بپرسم

  16. ثنا می‌گوید:

    اگه مادر و دختر باشن eHH? گیج میشه آدم.اینا کشف شده میتونید توی سایت sdl ببینید

  17. عطا می‌گوید:

    وای سعید کجاییی داره دعوا میشه.
    من پونصدی مو میخام.

  18. عطا می‌گوید:

    آقا ی معما.
    مردها در یک شبانه روز سه مرتبه انجامش میدهند ولی زنها در تول عمر مبارک انجامش نمیدهند.
    بگو و جایزه بگیر.
    خخخخ

  19. شهاب می‌گوید:

    سلام برید کنار اعصاب ندارم
    از دست این داورای مسابقات اسکوپا
    دوستان همین داور محترم همین آقای …..
    دیشب دو بار منو از میز مسابقه b n کرد .
    آخه به چه جرمی ؟
    مگه من چیکار کردم ؟
    دوستان فقط یکم شلوغ کردم همین این بده ؟

  20. عطا می‌گوید:

    سلام سعید بین کامنتها نظر نده بابا دیوانم کردی.

  21. عطا می‌گوید:

    ببین سعید ساده هستش تو مثلا داماد عمه خودت هستی حالا این وضعیت رو با مامان خودت تطبیق بده اون وقت منظور منو میفهمی.

  22. ثنا می‌گوید:

    اصرار نفرمایید جناب عطا
    اونی که شما میفرمایین از جهتی اشتباهه واسه اینکه
    هم پیچیدست و مهم چون اون طوری مادر شوهر خانم و مادر زن آقا مادر و دختر میشن
    در صورتی که باید دختر و مادر باشن
    فقط کمی دقت میخواست معما

  23. عطا می‌گوید:

    بانو ثنا از شما انتظارشو نداشتیم.
    اگر پیچیده نبود که بدردی نمیخوردش.
    اتفاقا شما کامنت سید رو با دقت بخونی اول نام مادر بعد نام دختر از این گذشته در اصل موضوع تفاوتی نمیکنه.
    بانو ثنا من برنده شدم باور کنید خیلی تول نکشید که گفتمش.
    حالا اگر سید جایزه ندهد من از شما خواهم گرفت چون شما باید جریمه شوید.
    راستی به معما من جواب دهید که در کامنت بالا طرح کردمش.

  24. عطا می‌گوید:

    آقا سعید مدیر داداش خب جواب بده ولی بین که جواب میدی پیدا کردنش سخته همه آخر بنویسند بهتره افتاد یا از مدیریتی برت دارم.
    شکلک ما وکیلها هر کار بخواهیم میتونیم بکنیم.
    تازه یا رشوه بده یا بجون مادر زنم اسمشو به همه میگم.
    راستی امیر کجاست.

  25. عطا می‌گوید:

    ترانه خونی سعید برا همون طرفی که میدونه.

    چقدر بهت بگم تنها تو هستی عزیزم
    تو فقط اشاره کن دنیارو بر هم بریزم
    وقتی لحظه‌های من پر شده از خاطره‌هات
    چه جوری راضی میشی اشک دمادم بریزم
    چه جوری دلت میاد هی تلافی دربیاری
    این دل عاشقمو میون آتیش بزاری
    چه جوری دلت میاد اشک منو دربیاری
    چه جوری دلت میاد حوصله ‌مو سر بیاری
    چه جوری راضی میشی گریه کنم اشک بریزم
    چه جوری از ته دل غصه ‌رو نوبر بیاری
    وقتی نیستی پشت پا بر همه دنیا میزنم
    روی آبی چشات دل رو به دریا میزنم
    واسه اینکه بدونی چقدر هوادار توام
    تو فقط اشاره کن کوهها رو از جا بکنم
    خخخ
    سعید بابا غصه نخور شاید نامش بیاد.

  26. ثنا می‌گوید:

    عجب
    مهم اینه که
    هم سندش موجوده که چی نوشته شده و متاسفانه با اون چیزی که در جواب به بنده فرمودید متفاوت و متضاده
    رفتم دیدم ببینم من اشتباه کردم یا نه که اگه آره با شجاعت اعتراف کنم
    هم خیلی فرق میکنه کدومش باشه چون معما جوابش به اینه که به نکات ریزش دقت کنیم
    و هم اینکه من خودم میدونم که برندم حد اقل حالا میخوان همه بگن نیستی چه اشکال داره
    شما میخواید برنده باشید به هر قیمتی خوب وکیلید دیگه و نمیتونید احساس شکست کنید پس تبریک

  27. عطا می‌گوید:

    سلام بانو ثنا دستهای ما بالاست.
    تسلیم.
    ولی حق با منست زیرا در هر حال چه مادر و دختر و چه دختر و مادر.
    فرقی نمیکنه.
    از این گذشته کسی که طرح معما کرده پاسخ هیچ کدام ما را تایید نکرد.
    به هر حال خوب بودش تشکر از بانو ثنا گرامی.

  28. ثنا می‌گوید:

    جواب معما تونم نمیدونم ولی اگه نظر بدم میشه بد اخلاقی:گشنشونه داد میزنن خسته میشن داد میزنن بیحوصله میشن داد میزنن البته نه همشون ولی بیشترشون

  29. ثنا می‌گوید:

    من به پاسخم ایمان دارم و از تسلیم الکی خوشم نمیاد یه روزی ثابت میشه خیلی باید توجه کرد چون فرق این دو جواب معما رو دوتا قضیه جدا میکنه
    اتفاقً همین اشتباه شما رو مشابهش رو من توی اون سایت داشتم که موجب شد برنده جایزه خیالی نشم ولی اگه برید بخونید میبینید که جواب همونه از جناب مرتضوی واقعً عجیبه نگو که همین طوری یه چیزی گفتن یا اینکه جواب دیگه ای براش دارنو به این توجه نداشتن

  30. عطا می‌گوید:

    بانو ثنا نه بخدا ما مردها این طور نیستیم حد اقل من این طور نیستم و اکثر مردهای دیگر هم نیستند.
    ولی فکر کنم سعید باشه
    خخخ
    اگر کسی پیدا شد از الآن تا یک ماه دیگه جواب معمای منو گفت بخدا ی جایزه مناسب در نظر گرفتم.
    بهش میدهم.
    راستی سعید تو رفتی نهار بخوری یا نهار یک هفته خودتو و شب روشنیها رو درست کنی ها.
    خخخ

  31. عطا می‌گوید:

    سعید من تصمیم دارم با قهرمان جام اسکوپا مبارزه کنم حالا هر کس که میخواهد باشد.
    تازه قرار میزاریم که اون ده اسکوپا از من جلو باشه یعنی در ابتدا اون باشه ده من صفر.
    باور کن بعد از چند ثانیه این منم که برنده خواهم شد.
    میگی نه خب نگاه کن.

  32. عطا می‌گوید:

    اگر با این تفاسیر باشه معلومه که زن و شوهر هستند خب.
    اشتباه که نکردم.
    ولی سید اگر فرض منو بگیری بدون تفاوت در اینکه تفاوتی بین چه کسی مادر باشه یا دختر میشوند مادر و پسر.

  33. عطا می‌گوید:

    وای نه من پسش گرفتم همون اولی

  34. ثنا می‌گوید:

    سلام ممنون اومدم بگم جوابش چی میشه که خودتون نوشتید الان میتونم بپرسم خوب بفرمایید و با دلیل هم بگید چرا جوابم اشتباهه

  35. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    سلام
    خوب از این ۶۰ تا کامنتش ۲۰۰ تاش برا سعیده, ۴۰۰ تاش برا عتا
    اما جواب معما:
    میشن عروس مادر شوهر, البته از اونایی که با هم آشتی کردن
    در مورد عاشق شدن سعید باید بگم که این یه چیزیه که واقعا وجود داره و مدارکشم هست, پس بیخودی داره میپیچونه
    هالا عتا چرا بحث میکنی!, خوب نمیتونی جواب بدی دیگه!
    سید شمام اون قدر پلاس نباش تو سایت, یه هو میان به جرم کارتون خابی میبرنتا!
    یه نکته دیگه:
    چرا هی سنگ منو به سینه میزنید؟ نکنه میخاید ترور کنیدم!, نکنه میخاید حمله داعشی انجام بدین؟
    بابا من جوونم, هنوز باید زندگی کنم!, هنوز یه تار موی سفید تو سرم نیستش!

  36. امیر مهدی می‌گوید:

    سلام سلام بر سعید جان و رفقای گل و گلاب. آلبالو و هولو. گیلاس و انگور. توت فرنگی.آلو زرد. چی گفتم. سفارش میوه شد. به هر حال سلام واقعً پست خوبیه. بچه ها موافقید چنتا چیستان بیارم اینجا مسابقه راه بندازیم؟ جایزه هم اینه. هرکی برنده شد از سعید یک میلیون پول میگیره.

  37. عطا می‌گوید:

    امیر کاملا در اشتباهی افتاد.
    جوابت خییییلیییییییی جواب نیست.
    من درست گفتم چون مهم نیست کی دختر باشه کی مادر پس پسر و مادرند.
    شکلک حرف زور.
    امیر بیا معما منو جواب بده ببینم.
    مردها سه بار در روز انجامش میدهند ولی زنها تا آخر عمرشونم انجامش نمیدهند.
    اگر جواب دادی جایزه داری.

  38. امیر مهدی می‌گوید:

    بچه ها میگم حالا که سعید هم رفته بیرون. من کارتش رو برداشتم. خب اولین سوال چیستان. آن چیست که پر و خالی آن یک وزن است؟ فعلً جواب بدید این رو تا سوال بعدی. وایی سعید داره میاد کارتش رو بردارم برم. وییییژژ

  39. عطا می‌گوید:

    کجاست اون سعیدی که قول داده بود حال منو میگیره هان.
    منتظرم حالم گرفته شه
    نَََفَََس کِِِِش.
    راستی امیر امروز رکورد تو رو تو کامنت میشکنم.
    خخخ

  40. سایه می‌گوید:

    سلاااام بهبه جمعتون جمع خیلی پست جالبیه آخجوووووووووووووون راستی بچه ها میخوام یه چیزی بگم

  41. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    سلام بر شما, چه پست جالبی. کلی خندیدیم. کی میآید مسابقه ی لطیف گوی هر که میآید اعلام کند خوب خودمان مسابقه را شروع میکنیم.
    عروس میره گل بچینه ، شهرداری میگیرتش
    —————————————————————
    یه یارو زنگ میزنه پیتزا فروشی میگه یه پیتزا می خواستم. فروشنده میگه . به نام … ؟ یارو میگه . آخ آخ . ببخشید .به نام خدا , یه پیتزا می خواستم
    —————————————————————
    پسره تو خواستگاری از یه دختره می پرسه اسم شما چیه؟ دختره می گه اسم من توی تمام باغچه ها هست. پسره می گه: آهان فهمیدم ، اسمتون شلنگه
    —————————————————————
    به یکی میگن یه موجود نام ببر ، میگه یخ … ، میگن آخه یخ که موجود محسوب نمیشه ، میگه چرا من خودم صد بار دیدم نوشتند یخ موجود است
    —————————————————————
    خیلی خوب حالا هر کی دوست دارد بیاید و وارد مسابقه شود

  42. عطا می‌گوید:

    امیر ببین امروز فکر کنم خیلی درس خوندی پسر.
    داعش.
    خخخ
    واقعا امیر به خدا اگر جواب این معمای منو هر کی بده صد هزار تومان جایزه میدهم قول میدهم همه شاهد که عطا قول داد قول مردونه.
    راستکی راستکی مسابقه آهای اهل کمالات مسابقه مسابقه.
    هر کس صد هزار تا میخاد بیادش جواب بده.
    راستی بانو من که اصلا استعدادی در تعریف لطیفه ندارم.

  43. عطا می‌گوید:

    البته تا ساعت بیست و چهار امشب وقت دارید نه تا همیشه.
    خخخ

  44. عطا می‌گوید:

    بچهها فکر کنم که سعید بعد از نهارش خاب رفته.
    خخخ
    خب آقا سعید شبها به وقتش بخاب که مجبور نباشی هر عصر تسلیم خاب بشی.

  45. عطا می‌گوید:

    سعید یادت میادش ی وقتی بهت گفتم تو خوش قلبی و قلب قشنگ تو جایی برا کینه نیست.
    تو یکی از همین پستهای تو بودش.
    من اشتباه نکرده بودم امروز فهمیدم که اشتباه نکردم.
    آره
    خیلی ماهی داداشیی.
    الکی نیست که دوستت دارم.
    مسابقه, مسابقه.
    به شتابید.
    آتیش زدم به مالم.

  46. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    عتا, تو میگی ۱۰۰ هزار میدم, اون وقت میای میگی یارانه هاتونو بدین من برم شام بخورم؟
    عجب آدمی هستیا!

  47. عطا می‌گوید:

    امیر سخت نگیر خب.
    حرفی زدم پاش وایستادم.
    صد هزار میدهیم جواب میگیریم.
    راستی باور کن امشب شام معلوم نیست ما چی بخوریم.
    چون خانواده من رفتن سفر منم به احتمال هفتصد درصد صبح پنج شنبه میرم.
    حالا تو باشی تو اینجور مواقع چی میخوری هان.
    از غذاهای حاضری اصلا خوشم نمیاد.
    امیر جوابو بده جون عطا صد هزار نقدا آنلاین بگیر.
    ok.

  48. gentleman می‌گوید:

    درود فقط برای خنده خانم ها لطفا به دل نگیرن
    مورد داشتیم دختره رفته امتحان رانندگی

    ازش سوال کردن گاز کجاست?

    گفته کنار یخچال!!!!

    میگن سرهنگ آموزشگاه خودشو تحویل گروهک داعش داده

  49. عطا می‌گوید:

    سلام جنتلمن.
    پسر عالی بودش هم بیان واقعیت و هم خنده.
    لطفا از این دست لطیفهها باز هم برامون بیار.
    تشکر از تو

  50. gentleman می‌گوید:

    مورد داشتیم
    دختره با مامانش از جلوی مغازه ایزوگامی رد میشن، دختره میگه مامان من ازین لواشک متری ها میخوام.

    مامانشم گفته بیا بریم دخترم، تو که تحصیلکرده هستی چرا؟؟؟؟ اینا غیر بهداشتیه!!!!!

    بیچاره پدر خانواده
    خخخ

  51. عطا می‌گوید:

    یعنی آقای جنتلمن تا این حد این موجودات نشناخته کارشون درسته.
    خیلی جالب بودش.
    سعیییییید کجاااااااایییییییی.
    ببین مارو دایورت کردی رو دیوار همسایه.
    یا بیا یا من میام یا هیچی
    یا نیا منم نیام اونم نیاد
    تو نیا منم نیام اون بیاد
    من میام تو هم بیا اونم بیاد
    تو میای یا اون بیا یا هیچی
    نه نیا نیا نیا من میام اونم میاد
    ما میام همه میان سعید بیا
    تو میای من نمیام امیر نیا عطا بیا

  52. gentleman می‌گوید:

    درود راستی ۱ تبریک این روزا استقلال داره خوووووب میبره امیر شنیدم تیمتون رکورد باختو جوری شکسته که با هیچ چسبی نمیشه درستش کرد خخخ

  53. gentleman می‌گوید:

    روایتی در باب خلقت زنان:
    خداوند موجودی قوی خلق کرد و نام او را مرد گذاشت…
    از او پرسید: آیا راضی هستی…؟؟!
    مرد گفت: نه…
    … … خداوند پرسید: چه می خواهی؟!…
    … … … گفت:
    آینه ای می خوام که در آن بزرگی خود را ببینم… تکیه گاهی می خوام که در هنگام خستگی و آزردگی بر آن تکیه زنم و آرامش پیدا کنم… کسی که همدم لحظات تنهایی ام باشد… نقابی می خوام که در هنگام ضرورت پشت آن مخفی شوم… کسی که زیبایی اش چشمم را نوازش دهد… اندیشه ای می خوام که در آن غوطه ور گردم… و چراغی که با آن هدایت و راهنمایی شوم………………………

    و اینجا بود که خداوند گفت این خیلی زر میزنه
    یه موجودی بسازم پدرشو در بیاره

    و خداوند زن را آفرید(

  54. عطا می‌گوید:

    سلام آقا علی خیلی جالب بودش آفرین
    آره استقلال کارش واقعا این روزا گرفته ولی قرمزها شکست رو شکست, جالب اینجاست که با این مربی حال حاضرشون دو سال دیگه تمدید کردند احتمالا بخواهند به دسته پایینتر سقوط کنند.
    ما که قهرمان خواهیم شد و اونها دوست دارند با این مربی کار بلدشون تا دسته سه هم سقوط کنند.
    سعید مگر تو رو نبینم

  55. سلام بچه ها! میگم از بهنام خبر ندارید؟ شنیدم رفته فدراسیون تا ازش تجلیل کنند به عنوان بهترین داور. اگه کسی خبر داره بیاد بگه.
    ضمنا معمایی که طرح کردم تا ساعت ۲۴ وقت دارید جواب بدید. سعید رفته شکایت منو کرده بخاطر ۵۰۰ هزار تومانی که از حسابش برداشتم. آخه تو که پول نمیدی چرا بحث آزاد راه میندازی؟

  56. بچه های استقلالی بدوین بیاین برای قهرمانی استقلال جشن بگیریم

  57. آرتیمان می‌گوید:

    گفتین بحث آزاد منم میگم یه قضیه توی بازیا پیش اومد برادران ترکمون هم هی ملت ترک ملت ترک میکردن انگار که اونا یه ملت دیگه هستن منم اشتباه کردم تاکید میکنم اشتباه کردم و نو شتم فلانی ترکا را نابود کن منظور بدی هم نداشتم فقط میخواستم کری خونده باشم آقا فحش ناموس بود که به صورت خصوصی واسه من مرحمت فرمودن من به بهنام زنگ زدم و جریان را گفتم و گفتم جواب هیچ توهینی را نمیدم بهنام هم لطف کرد و من را بم کرد من از خودم شدیدا ناراحتم چرا باید کاری کنم که این طور شخصیتم زیر سوال بره مگه مادر معصوم من چه گناهی کرده من از همین جا از تمام کسانی که بهشون برخورده عذرخواهی میکنم قبول دارم جمله ای که نوشتم درست نبود ولی جوابشم این فحشها نبود هدف من فقط کری خوندن بود وگرنه سه تا از بهترین دوستان من ترک هستن و مثل برادر دوستشون دارم این را هم بگم که قاضیان شب روشنی بدونن من امشب جواب دادم ولی من وقتی داشتم با افسون بازی میکردم همین برادران به صورت خصوصی چنان جنگ روانی راه انداخته بودن که بیا و ببین انگار که با من پدر کشتگی دارن

  58. سلام بچه ها! یه سؤال. میگم برای اشوری چشم باید چه کنیم؟ آخه چش من خیلی شوره. از هر کسی تعریف کردم نابود شد. نمونش تو جام اسکاپا من از خانم افسون و سمانه تعریف کردم. طفلکیها چنان باختند که کسی باور نمیکرد. در حالی که فینال حقشون بود ولی نشد.
    حالا شما بگید با این شوری چشم چکار کنم؟

  59. gentleman می‌گوید:

    مورد داشتیم … رفته پمپ بنزین،طرف پرسیده:آزاد یا دولتی؟
    … گفته:پیام نور!!!!!

    میگن از شدت خنده ، مجله پاره شده !

  60. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    سلام موجدد.
    خیلی خوب ما یک رقیب پیدا کردیم, ما هم چند لطیفه نقل میکنیم اگر هم لطیفهایمان بیمز بود یا جالب نبود شرمنده اخلاق ورزشکاریتونیم. راستی ما با لطیفهایمان نمیخواهیم کسی را برنجانیم اگر لطیفهایمان بد بود یا به کسی ناخواسته بی احترام کردیم ما را بسیار ببخشید و بگویید که ما دیگر لطیفه نگوییم.
    حکمتی برای فهیمان : یارو داشته دنبال جای پارک می گشته اما پیدا نمی کرد! در همون حال گشتن به خدا میگه: خدایا اگه یه جای پارک برام پیدا کنیا من نماز می خونم، روزه می گیرم که یه دفعه یه جای پارک می بینه و به خدا می گه! خدا جون نمی خوادخودم پیدا کردم
    —————————————————————
    رئیس: خجالت نمی‌کشی تو اداره داری جدول حل می‌کنی؟ کارمند: چکار کنیم قربان، این سروصدای ماشینها که نمی‌ذاره آدم بخوابه!
    —————————————————————
    طرف یه تیکه آشغال می پره تو چشمش . می ره جلوی آینه تو چشش فوت میکنه. خانمش بهش میگه دیوونه تو فوت نکن بذار اون فوت کنه!
    —————————————————————
    دختره میره تعلیم رانندگی … ازش میپرسند چطور بود ؟ میگه : بد نبود ! اما معلمش خیلی مذهبی بود. میگن : واسه چی؟ میگه : والا من هر کاری میکردم هر جایی میپیچیدم میگفت : یا اباالفضل …یا حضرت عباس…یا امام حسین
    —————————————————————

  61. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    دوستان ما این لطیفه را میگزاریم ولی مطمؤن باشید که واقعیت ندارد. چون ما در خودمان چنین چیز نمیبینیم ولی میگزاریم که دور هم بخندیم,
    اخیرا کشف کردند که حرف مورد علاقه ی دختر های ایرانی در زبان فارسی ( پ ) و ( خ ) می باشد، مثلا : دوست دارند که ( پول ) ( خرج ) کنند. ( پسر ) ( خر ) کنند. ( پدر ) ( خام ) کنند. ( پراید ) ( خرد ) کنند. ( پاسپورت ) بگیرند برن ( خارج) . ( پر رو ) و ( خوشگل ) باشند و … ادامه دارد
    —————————————————————

  62. gentleman می‌گوید:

    سلام مجتبی میگم این پولیسی هارو ۱ چشم بزن تا ۴ سال رنگ برد نبینن خخخ

  63. gentleman می‌گوید:

    مورد داشتیم دختره می خواسته شیشه نوشابه رو بزاره توی یخچال
    دیده جا نمیشه یکم ازش خورده دوباره امتحان کرده !!

    میگن یخچال ترکیده از خنده

  64. gentleman می‌گوید:

    کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ* *فیلسوف است**

    * *کسی که راست و دروغ برای او یکی است،* *چاپلوس است**

    * *کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید،* *دلال است**

    * *کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد،* *گدا است**

    * *کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد،* *قاضی است**

    **
    * *کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد،* *وکیل است**

    **
    * *کسی که جز راست چیزی نمی گوید،* *بچه است**

    **
    * *کسی که به خودش هم دروغ می گوید،* *متکبر است**

    **
    * *کسی که دروغ خودش را باور می کند،* *ابله است**

    **
    * *کسی که سخنان دروغش شیرینست،* *شاعر است**

    **
    * *کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می گوید،* *همسر است**

    **
    * *کسی که اصلا دروغ نمی گوید،* *مرده است**

    **
    * *کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد،* *بازاری است**

    **
    * *کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد،* *پر حرف است**

    **
    * *کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند،* *سیاستمدار است**

    **
    * *کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند،*
    *دیوانه
    است*

  65. gentleman می‌گوید:

    مورد داشتیم دختره زنگ زده مخابرات که اشتراک اینترنت پر سرعت بگیره کارشناس بهش گفته پهنای باندتون چقد باشه دختره گفته زیاد نباشه،آخه خونمون ۶۰متر بیشتر نیست!!!!
    به همین گلای قالی قسم!

    میگن کارشناس بعد از اون قضیه به کویر لوت رفته و مشغول ماهیگیری میباشد

  66. سایه می‌گوید:

    دوستان حتما تو راهپیمایی ۲۲ بهمن شرکت کنید ..
    .
    .
    .
    .
    .
    الکی. مثلا من یک انقلابیی متعسبم

  67. سلام بچه ها! خب وقت پاسخ به معما تموم شد. خودتون نخواستید پول رو ببرید من هم برش گردوندم.

  68. و اما جواب معما. مرد دختر خودشو بوسیده بود. حالا میپرسید چطور؟ این دختر با پسر خاله اش ازدواج کرده و مادر شوهر اون زن میشد دختر مادر زن مرد و مادر شوهر اون دختره با زن این مرد خواهر بود. به همین سادگی. به همین خوشمزگی. ۵۰۰ هزار تومن پر کشید و رفت

  69. سعید! ۵۰۰ هزار تومانتو برگردوندم به حسابت. برو حالشو ببر
    این هم کامنت ۹۷ که مال من بود و ثبت شد

  70. gentleman می‌گوید:

    باراول که دیدمش توکوچه بودیه لباس گل گلی تنش بودباموهای خرمایی اومدطرفم وگفت؛داداشی میای باهم بازی کنیم؟بیادیگه ازچشای نازش التماس میبارید خیلی کوچیک بودم امادلم لرزید!همون یه نگاه اول عاشقش شدم،سه سال ازش بزرگتربودم قبول کردموباهاش بازی کردم!آخرش گفت:توبهترین داداش دنیایی!سالهاگذشت هروزخودم مدرسه میبردمش!هروزبه عشق دیدنش بیدارمیشدم،امااون همیشه میگفت؛توبهترین داداش دنیایی!داغون شدم که عشقم منوداداش صدامیزنه!گذشت وگذشت،شب عروسیش خودم راهیش کردم ماشین خودم ماشین عروسش بودخودم رانندش بودم!خودم اشکاشوپاک کردم باچشمای گریون بازم گفت؛توبهترین داداش دنیایی! سالهاگذشت که تصادف کردوواسه همیشه رفت وحتی یه بارنتونستم بگم آخه دیونه من عاشقتم میمیرم برات،چشمای توهمه دنیامه! یه شب شوهرش دفترخاطراتشوآوردبه من دادواشکاشوپاک کردورفت وقتی خوندمش مردم، نابودشدم نوشته بود: داداشی دوستت داشتم عاشقت بودم امامیترسیدم بهت بگم میترسیدم،داداشی امیدوارم زودترازتوبمیرم که اینوبخونی داداشی بهم فحش ندی،داداشی ببخش عاشقتم،داداشی همه آرزوهام بود

  71. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    سلام صبح بخیر. چقدر میخوابید, پاشید دیگر, ما باز هم لطیفه آوردیم کلی بخندانیمتان

  72. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    یه روز یه پسره رو میبرن کلانتری ، میگه چرا منو آوردین اینجا ؟؟ میگن واسه عرق خوری .. میگه پس چرا نمیارین بخوریم؟

  73. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    روزگاریست همه عرض بدن میخواهند / همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند / دیو هستند ولی مثل پری می‌پوشند / گرگ‌هایی که لباس پدری می‌پوشند / آنچه دیدند به مقیاس نظر می‌سنجند / عشق‌ را همه با دور کمر می‌سنجند / خب طبیعی ست که یک روزه به پایان برسد / عشق‌هایی که سر پیچ خیابان برسد

  74. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    این کاملً شوخی است
    پسر خوب چگونه پسری است ؟ پسری که اولا دوست دختر نداشته باشه – دوما دوست دختر نداشته باشه – سوما دوست دختر نداشته باشه – چهارما دوست دختر نداشته باشه….. چون دوست دختر بنای اولیه منحرف شدن این گل پاک و معصوم است

  75. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم ، وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم ، پر پروانه شکستن هنر انسان نیست ، گر شکستیم ز غفلت،من و مایی نکنیم ، یادمان باشد سر سجاده عشق ، جز برای دل محبوب دعایی نکنیم ، یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد ، طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

  76. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    لطفً این کامینت را بخوانید و بخندید ولی باور نکنید
    پسره تو کلیسا نشسته بوده، یهو می‌بینه یه دختر خیلی خوشگل میاد تو. میدوه میره پشتِ یه مجسمه قایم میشه. دختره میاد میشینه جلوی محراب و میگه: ای خدا! تو به من همه چی دادی ، پول دادی ، قیافه دادی ، خانواده خوب دادی… فقط ازت یه چیز دیگه میخوام… اونم یه شوهر خوبه …یا حضرت مسیح‌! خودت کمکم کن! پسره از پشت مجسمه میاد بیرون میگه: عیسی هل نده!‌ هل نده زشته ، خودم میرم!

  77. gentleman می‌گوید:

    مورد داشتیم تو خواستگاری پدر دختره از پسره پرسیده:
    شغلت چیه؟

    پسره گفته: وکیلم

    دختره از تو آشپزخونه داد زده؛

    با اجازه پدرومادرم بعله!

  78. gentleman می‌گوید:

    گر به دولت برسی مست نگردی مردی
    گر به ذلت برسی پست نگردی مردی
    اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
    گر تو بازیچه این دست نگردی مرد

  79. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    سرهنگه داشته امتحان رانندگی می‌گرفته. از یارو می‌پرسه: اگه یه نفر وسط خیابون بود، بوق میزنی یا چراغ؟ طرف میگه: برف پاک کن جناب سرهنگ! سرهنگه کف می‌کنه می‌پرسه: یعنی چی؟ یارو میگه: یعنی یا برو این طرف یا برو اون طرف

  80. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    شیرفرهاد میره تو صف نونوایی، شاطر نونوائی میگه: نون تا اینجا بیشتر نمی‌رسه، بقیه برن. شیرفرهاد میگه: ببخشید اگه میشه جمع‌تر وایسین نون به ما هم برسه

  81. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    غضنفر میره بالای پل عابر پیاده داد می زنه حالا من خر،من نفهم، آخه شما این رودخانه می بینید که اومدین روش پل زدین

  82. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    همیشه برای کسی بخند که میدونی به خاطر تو شاد میشه… واسه کسی گریه کن که میدونی وقتی غصه ‏داری و اشک میریزی برات اشک میریزه… برای کسی غمگین باش که در غمت شریکه… عاشقه کسی ‏باش که دوستت داشته باشه

  83. gentleman می‌گوید:

    سلامتی هر چی دوسته رفیق پرسته نه دوستی که غریبه پرسته. سلامتی اونی که حرمت نون ونمک حالیشه. سلامتی دوستی که حکمه دوستیشو با جوهر معرفت امضا میکنه, نه جوهر خیانت. سلامتی رفیقی که شریک روزای تنگته, نه رفیقی که فقط تو روزای قشنگته..

  84. gentleman می‌گوید:

    چگونه آزار دهنده باشیم؟!

    قسمت اول :
    وقتی میری دسشویی توی دمپایی آب بریزید و دمپایی رو یه جوری از پات دربیار که شخص بعدی به سختی بتونه بپوشتش و وقتی فهمید خیسه نابود بشه…!

    قسمت دوم:
    وقتی کسی خونه نیست صدای تلویزیون رو تا آخر ببرین بالا و بعد خاموشش کنید.تا وقتی یکی تلویزیون رو روشن کرد از ترس منحدم شه
    قسمت سوم: وقتی موهاتون رو بعد از حمام سشوار میکنید،سشوار رو تو حالت روشن از برق بکشید تا نفر بعدی وقتی بزنه برق سکته ناقص بزنه
    قسمت چهارم: وقتی خواستید از حمام بیاید بیرون شیر اب رو تو حالت دوش ببندین..تا نفربعدی وقتی شیر رو باز کنه آب سرد بریزو رو سر و شونش تاحدودی منهدم میشه

  85. یلدام می‌گوید:

    هوهو . شکلک بپر بپر . شکلک سوک سوک . هوهو . منم اومتم . بلا من شیلینی بیارین . من هیشی کامت نخونتمااا . چی چی گفتین هاممم . اصنش قهرم ها .

  86. بهنام نصیری می‌گوید:

    سلام سلام
    اینجا چه خبره
    عطا بیا اینجا ببینم
    سید تو هم بیا
    چه خبرتونه
    عجبا
    یه روز ما نبودیم ببین چی شد
    خخخخ

  87. سلام بچه ها حالا که رفتید تو کار لطیفه چندتا هم من میگم.
    .
    .
    دختره میره مغازه عینک فروشی میگه عینک آفتابی میخوام. صاحب مغازه بهش میگه: اصل؟ دختره میگه وای ببخشید تهران مهسا ۲۲

  88. مورد داشتیم دختره تو گوگل سرچ کرده: آهنگی که صبح تو تاکسی شنیدم.
    گوگل کارمنداشو یه هفتست فرستاده سواحل هاوایی بلکه اعصابشون آروم بشه.
    میگن یکی از کارمندا خودکشی کرده

  89. gentleman می‌گوید:

    درود به همه ۱ سوال پزشکی امروز ظهر تا الان بدجور دندون درد گرفتم اسپری زدم زیاد جواب نداد اگه کسی روشی برای تسکین دردش بلده اینجا کامنت بذاره
    سپاس

  90. تو مجلس خواستگاری پدر دختره از پسر میپرسه: شغلت چیه؟ پسر میگه وکیلم. دختره از تو آشپزخونه داد میزنه: با اجازه پدر و مادرم و بزرگترا بله.
    نخند! خب شوهر گیر نمیادمورد

  91. سلام جنتلمن برو پیش دکتر شهاب فروزش تو اهواز خیلی کارش درسته

  92. مورد داشتیم دختره میخواسته پشتشو بخارونه، دید دستش نمیرسه چندتا آجر گذاشت زیر پاش تا دستش برسه.
    اللهم اشفع کل مریض

  93. gentleman می‌گوید:

    درود مجتبی شنیدم اونطرفا حسابی هوا آلودست کاش مشکل گرد و خاکش برای همیشه برطرف بشه

  94. عطا می‌گوید:

    سلام آهای جنتلمن و سید من نبودم خوب به وکیلها تیکه اندازی کردید هااا.
    هواستون باشه مسئولیت جزایی داره هاااا.
    از من گفتن.
    خخخ

  95. عطا می‌گوید:

    سلام بهنام آره خب صاحبش نباشه اینطوریاست.
    همینی که هست.

  96. عطا می‌گوید:

    بچهها سعید کجاست.
    سعید یا بیا تو پست جواب بده یا همه کامنتها رو بجای تو جواب میدیم.
    شکلک خود مختاری عطا

  97. ثنا می‌گوید:

    جناب مرتضوی ضمن نادیده گرفتن جک هاتون و دلسوزی برای اینکه چقد شما آقایون از پیشرفت خانومها ناراحتیدو نمیدونید چی کار کنیدو جوک میسازید هاها شکلک شوخی نکته دار:جواب من غلط نبود و نبود حالا میخواید باور کنید یا نکنید

  98. عطا می‌گوید:

    راستی لطیفهها خیلی جالب بود جنتلمن بازم بیار برامون همچنین سید هم خوب بودش بنویس سید که امروز روز همهست.

  99. gentleman می‌گوید:

    درود بر وکیل بزرگ ارادت داریم زیاد آقا دور ازجون ما وکیل هارو دوست داریم حسابی خخخ

  100. عطا می‌گوید:

    بزارید یک جک هم ما بگوییم.
    زندگی بر گردن افتادست بیدل چاره چیست,
    شاد باید زیستن ناشاد باید زیستن.
    خخخخ

  101. پریسا می‌گوید:

    سلام.
    ثنا اگر منظورت از اکسسیبل ادیتور همون نرم افزار اندرویدیه که برای نوشتن و ویرایش های نوشتاری ازش استفاده میشه من کار باهاش رو۱خورده بلدم. البته تأکید می کنم فقط۱خورده خیلی کم.
    اگر هنوز اینجایی و این رو می خونی مشکلت رو بگو بلکه جوابش رو بدونم و بشه کمک کنم.

  102. عطا می‌گوید:

    بدین وسیله به تمامی وکلای عزیز ایران مخابره میشود که شخصی به نام جنتلمن علی در شب روشن از روی قصد و عمد مجرمانه دست به تخریب حضرات زده و از کار خویش نیز به دوست داشتن آن جماعت یاد کرده تا ایشان را فریب دهد پس بهوش که اگر پرونده ای از نامبرده در محاکم مشاهده شد به شدت در جهت رفع سو تفاهم هم شده در حد توان و تا قدر مقدور جبران کنید.
    تشکر

  103. سلام عطا سعید رفته خواستگاری شنیدم بهنام براش موردی پیدا کرده اونم رفته خواستگاری
    خخخخخخ

  104. gentleman می‌گوید:

    اختار؛ بجه ها آمار خانم ها زیادشد فتیله اس ام اسهای خانمهارو بکشیم پاین دیگه ممکنه نتونیم از خجالتشون در بیایم

  105. عطا می‌گوید:

    آخه سید کی حاضر که با سعید ازدواج کنه فکر نکنم تازه دختر همسایه من راضی نشد.

  106. عطا می‌گوید:

    این طوری که معلومه جنتلمن دلش از خانمها حسابی پر هستش.

  107. gentleman می‌گوید:

    بازم ارادت آقای وکیل حالا جدا ازشوخی چندمورد سوال دارم کی بعدسرفرصت مزاحمتون میشم و میپرسم

  108. سلام بچه ها! کی میتونه با پنجتا ۳ عدد ۱۰۰ رو به دست بیاره؟ هرکی تونست از جیب امیر ۱ میلیون تومان بهش میدیم

  109. چه خبره؟ با یه کامنت من ۸ کامنت اضافه میشه؟

  110. عطا می‌گوید:

    ما هم در خدمت شما جنتلمن و هم دیگر دوستان هستیم.

  111. gentleman می‌گوید:

    نه اصلا گفتم چندتا جک بگیم یکم باهم بخندیم امیدوارم کسی بدل نگیره

  112. عطا می‌گوید:

    فایده نداره سید باز تو جواب ما رو که قبول نمیکنی تازه خوب فکر کنی رابطه اونها میشود پسر و مادر شکلک زور داریییییم.

  113. عطا می‌گوید:

    بچهها سعید بعد از نهار دیروز پیدایش نیست کسی میدونه آخه چرااااا.

  114. عطا می‌گوید:

    چرا کسی به معما من جواب ندادش

  115. عطا می‌گوید:

    بچهها یک سوال چرا اصولا اعضای اینجا نشاط لازم رو ندارند لطفا جوابی جدی دهید و اگر هم قبول ندارید بیان کنید

  116. gentleman می‌گوید:

    آقا سخته بیایید بیاد قدیما اسم فامیل بزنیم خخخ

  117. gentleman می‌گوید:

    من فکر میکنم بخاطر نبود پست های آن لاین مثل همین پست باشه

  118. عطا می‌گوید:

    ببینید اعضای این سایت اکثرا زیر بیست سال سن دارند از این نوع انتظار بیشتری میرود تا شاد باشند و شادی کنند ولی چرا حالا به این نحو نیست جای سوال و تعجب دارد.

  119. بچه ها رقابت تو کامنتدونی داغه هر کی میخواد تو رقابت باشه کامنت بده

  120. gentleman می‌گوید:

    خب عطاجون ۶ سوال ۱ دکیکه البته شما وکیلی قانونت خوبه بشین قوانینشو طرح کن ۱ اسم ۲ فامیل ۳ شهر ۴ کشور ۵ رنگ ۶ شغل خب شروع میکنیم برای شما حرف چ

  121. عطا می‌گوید:

    چکاوک. چلندر.چالوس. چلوکباب. چری.
    چاقو ساز.
    چین

  122. gentleman می‌گوید:

    خب حالا شما برای ما ۱ حرف انتخاب کن

  123. gentleman می‌گوید:

    پرویز
    پرویزی
    پاوه
    پاناما
    پلنگی
    پارچه
    فروش

  124. عطا می‌گوید:

    ببین فامیلت قبول نیست چون از اسمت ساختی تایم اشکال نداره ولی زیاد وقت تلف نشه.

  125. عطا می‌گوید:

    ژاله. ژیان. ژاپن. ژوئن. ژاکت باف. ژالهگونه.

  126. gentleman می‌گوید:

    اشکال نداره اشتباه تایپی بود اسامیتون رو زیر هم بنویسید یا با :جدا کنید که ما گوشی بدستها بتونیم زودتر بخونیم مرسی

  127. gentleman می‌گوید:

    نکن آقای وکیل ژاله گونه رنگ جدیده؟ خخخ

  128. عطا می‌گوید:

    مثل گاری آره خودم اخترا کردم

  129. عطا می‌گوید:

    ژاله گونه یعنی مثل گونههای ژاله
    خخخ

  130. gentleman می‌گوید:

    آقا سخته همه ق غ غلام:غلامیفر غلام آباد: غنا: بقیش رنگ غبار آلود شغل غناد خخخ سخت بود

  131. عطا می‌گوید:

    ببین یک بر صفر تا اینجا.
    شما از گ قرار بود از غ هم گفتی اشکال نداره با صفت رحمانیت و رحیمیت برخورد میکنیم تا کریم بودنمان ثابت شود حرف مارو بگو

  132. عطا می‌گوید:

    مثال بزن من نفهمیدم منظورت کدوم حرف است.

  133. ثنا می‌گوید:

    مرسی پریسای عزیز امیدوارم تتوی کامنتا هم دیگه رو گم نکنیم به امید گشایش مینویسم اگرم نشد خدا کریمه درود بر تو
    حواسم نبود اومدم برای انتقال یک متن به یکی از برنامه هایی که نمیخواستم برای همیشه رو زدم میخوام برگرده به حالت اول تا متونم رو به هر برنامه ای که دلم خواست بدم اومدمم حذفش کنم دوباره بنصبم بلد نبودم حذفش رو پیدا کنم تو منو هاشم نبود کسی هم در دسترس نیست ازش کمک بگیرم منم خدا رو شکر خصلتم اینه که اگه کاری داشتم موقعیت طرف جور نبود دو باره یا سه باره نمیپرسم تا موقعیتش پیش بیاد عجب صبورم من خخخ

  134. عطا می‌گوید:

    برادر چی شد حرف ما رو با مثال بگو

  135. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    دوستان از این که ما لطیفه گفتیم ناراحت شدید شما به بزرگی خودتان ببخشید

  136. ابوالفضل می‌گوید:

    سلااااااااااااام سعید. خب خودت تو پست نوشتی آزاده خانم نه نه! گفتم شاید عاشق آزاده خانم شدی!

  137. عطا می‌گوید:

    ثانی.
    ثمره.
    سانفرانسیسکو.
    کشور نداریم.
    شغل نداریم
    رنگ هم نداریم.

  138. gentleman می‌گوید:

    s. Khanome zamani ma az latifeha va matalebeton estefade kardim fek nemikonam kasi narahat bashe mersi

  139. عطا می‌گوید:

    در صداهای مشترک رعایت املا مهم نیست چون نداریم بعضی از مصادیق رو

  140. gentleman می‌گوید:

    ok من‏ سرعتم‏ خیلی‏ اومد‏ پایین

  141. gentleman می‌گوید:

    خب عطاجان من یکم میخوابم آخه امشب شیفت هستمخوشحال شدم

  142. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    تست هوش : به ۷۵۰ گرم میگن چی؟؟؟ ……….. میگن نیم کیلو و نیم

  143. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    آیا میدانستید که بزبزه قندی اولین بز دیابتی تاریخ است !

  144. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    یه دفعه دو تا هزار پا همدیگر رو بغل میکنن میشن زیپ

  145. عطا می‌گوید:

    تشکر علی جان خوب بودش. موفق باشی.

  146. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    تست فیزیک کنکور : سرعت نور چه قدر است؟ ۱- بد نیست ۲- خوب است ۳- الحمدالله ۴- تو خوبی؟

  147. پریسا می‌گوید:

    ثنا جان اگر می خوایی حذفش کنی، من طبق گوشی خودم میگم امیدوارم گوشیت شبیه مال من باشه. من سامسونگ اس۴دارم و منوی گوشیم هم فارسیه.
    باید بری توی برنامه های کاربردی، بعدش توی صفحه های برنامه های کاربردیت بگردی ببینی این برنامه ای که می خوایی حذفش کنی توی کدوم صفحه هست. مثلا من۴صفحه برنامه کاربردی دارم که مثلا این نرم افزارم توی صفحه۲هست. وارد صفحه ای که نرم افزار مورد نظر داخلش هست میشی، بعدش باید کلید لمسی طرف راست کلید پایینی یعنی کلید هوم رو بزنی، همون کی وان توی نوکیا یا به گفته خیلی ها کلید آپشن.
    بعد باید بری پایین تا به۱گزینه برسی که میگه حذف یا غیر فعال کردن برنامه ها. این گزینه رو می زنی واردش میشی، با حرکت دست به هر شکلی که راحتی نرم افزار مورد نظرت رو پیدا می کنی و روی اون تیک می زنی. ازت سوال می کنه مطمئنی یا همچین چیزی. باید تعیید کنی و نرم افزار حذف میشه.
    اما در مورد انتقال به برنامه ای که گفتی انجامش دادی. الان دقیقا نرم افزارت چجوری شده؟ چون من برای اطمینان و آگاهی انجامش دادم ولی بعد از۱بار بستن و باز کردن دوباره درست شد. اگر با حذف و نصب نتیجه گرفتی که هیچ. وگرنه اگر به نظرت از دستم کمکی بر میاد بیشتر توضیح بده الان مشکل چیه بلکه خدا بخواد و بتونم کمک کنم.
    خاطر جمع باش! هرچی باشه خیلی زود حل میشه.

  148. سلام بچه ها! طبق شنیده ها سعید تو خواستگاریش از آزاده خانم جواب رد شنیده و افسرده شده

  149. gentleman می‌گوید:

    یروز ۱ مار با ۱ جوجه تیغی ازدواج میکنه حالا اگه گفتید بچشون چی میشه؟؟؟.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    خب میشه سیم خاردار دیگه

  150. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    یه شیر با یه پلنگ ازدواج میکنه بچشون میشه شیلنگ
    ……..
    دوتا بی انوه با هم ازدواج میکنن بچشون میشه ژیان, ازدواج فامیلیه دیگه!

  151. ثنا می‌گوید:

    ممنون دوستم
    تو منوهاش که گشتم حذف برنامه نبود فقط این امکان واسه داده ها بود
    بدیش اینه که نسخش آبدیت هم نمیشه مگه اینکه دوباره بنصبیم میشه دوباره بدون حذف نصب کنم
    اصلن باید این مشکل راهی براش باشه و هر دومونم یادش بگیریم اشتباه کردم برای ارسال یه متن به لاین برای همیشه زدم حالا هر وقت میخوام یه چیزی رو اشتراک گذاری کنم میره توی این برنامه که نمیخوام

  152. محدثه ضامِنی می‌گوید:

    لطیفه ی مخصوص دانشآموزان ادبیاتی البته امیدوارم شما گرفتارش نشوید.
    سپاس و ستایش دانشگاه آزاد را ، که ترکش موجب بی مدرکی است و به کلاس اندرش مزید در به دری ، هر ترمی که آغاز می شود موجب پرداخت زر است و چون به پایان رسد مایه ضرر ، پس در هر سال دو ترم موجود و بر هر ترمی شهریه ای واجب ….. از جیب و جان که بر آید …… کز عهده خرجش به در آید

  153. عطا می‌گوید:

    وای امیر بین این کامنتها پیدا کردن کامنتهای تو سخت بودش هاااا.
    نشاط یعنی نشاط امیر سوالاتی میپرسی که فیلسوفها هم گیر کنند برای جوابش.
    یعنی شادابی پر انرژی پر شر و شور.
    یعنی با حال یعنی عشق خونگرمی یعنی با هم بودن یعنی با یک دیگر حال کردن یعنی پایه بودن یعنی حتی چهار پایه بودن یعنی هم دل و دوستداشتنی که البته این آخریرو هستند.
    یعنی ی ترانه من میخونم ی ترانه تو.
    یعنی من برای تو میخونم تو برای من.
    یعنی من با تو تو با من.
    یعنی ما با شما شما با ما.
    یعنی ما با اونها اونها با ما.
    یعنی من تو او.
    ما شما ایشان.
    همه با هم یا هم با همه.
    یعنی چه بد با خوب و چه خوب با بد.
    بد با خوب خوب با بد.
    یعنی منفی در مثبت منفی.
    یعنی مثبت در منفی منفی.
    یعنی منفی در منفی مثبت.
    یعنی مثبت در مثبت مثبت.
    یعنی اگر از طریق دلتا نشد از طریق فاکتور گیری.
    یعنی اگر از طریق دلتا و فاکتورگیری نشد از طریق اتحادها.
    بعضی وقتها از طریق هر سه.
    من که اتحاد مزدوج رو دوست دارم.
    دو جمله ای و سه جمله ای هم بد نیست.
    یعنی از محاسبه میزان کربن با استفاده از فورمول بشود عمر چوب را به دست آورد.
    یعنی عدد p تا چند رقم بعد از اعشار حساب شده.
    یعنی نسبت طلایی در خطاطی یعنی چه.
    یعنی چرا تو این همه مشکلات چشمی من باید بیماری r.p. نصیبم بشه.
    یعنی چرا الآن همه خانواده من رفتن سفر ولی من نتونستم برم سفر.
    یعنی چرا حرکت جوهری که فیلسوفها ازش یاد میکنند رو من نمیفهمم.
    یعنی چرا یکسی رو دوست داری اون هم تورو دوست داره ولی عالمو آدم دست به دست هم میدهند تا به هم نرسید و نرسیدیم.
    یعنی چرا زمونه باید قدار باشه.
    یعنی چرا بغض بعضی از آدمها خیلی زود سرد میشه.
    یعنی چرا اون شاعره میگه هوا بس ناجوان مردانه سرده.
    یعنی چرا ارزش آدمها به پوله.
    از بعضیها هم به زوره.
    آره زوره.
    یعنی چرا اون خانندهه میخونه منو این همه خوشبختی محاله.
    تورو داشتن واسم خابو خیاله.
    یا اون شاعره میگه که چرا در قفس هیچ کس کرکس نیست.
    مگر کرکس زیباست.
    حالا فهمیدی معنی نشاط رو امیری.

  154. gentleman می‌گوید:

    درود خب حالا اگه گفتین که اگه ۱ استقلالی با ۱ پولیسه ازدواج کنه چی میشه؟؟؟؟

  155. عطا می‌گوید:

    نه تو بگو جنتلمن ببینیم چی میشه.

  156. عطا می‌گوید:

    حالا مقداری شعر.

    ازآجیل سفره عید
    چند پسته لال مانده است
    آنها که لب گشودند؛خورده شدند
    آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
    دندانساز راست می گفت:
    پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !

  157. عطا می‌گوید:

    من تعجب می کنم
    چطور روز روشن
    دو ئیدروژن
    با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
    و آب ازآب تکان نمی خورد!

  158. سلام امیر! ای شیطون! پولاتو گذاشتی تو بالشتت جاسازی کردی؟ امان از پدر دکتر افشار (ساختمان پزشکان) که همچین چیزی یاد تو و دیگران داده. من بالشتت رو دزدیدم سیصد میلیون توش بود. بچه ها شاهد باشید این تریلی ۱۸ چرخ داره. مهدی سعادت در جریانه تو سریال TTS HA HAM DEL DAA RAND ‎‏ ‏ مگه نبود که با تریلی ۱۸ چرخش رفت و I ven ‎‏ ‏ که مینا و آوا رو تعقیب میکرد رو کشت. سرباز مایکروسافت سم رو میگم.
    حالا بگو تریلی ندارم. تازه یه سانتافه هم داره. تریلی ۱۸ چرخت هم روزی ۳ میلیون در میاره.

  159. عطا می‌گوید:

    پزشکان اصطلاحاتی دارند
    که ما نمی فهمیم
    ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند
    نفهمی بد دردی است
    خوش به حال دامپزشکان!

  160. عطا می‌گوید:

    بهزیستی نوشته بود:
    شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
    شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
    پدر یک گاو خرید
    و من بزرگ شدم
    اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
    جز معلم عزیز ریاضی ام
    که همیشه میگفت:
    گوساله ، بتمرگ!

  161. عطا می‌گوید:

    شیر مادر، بوی ادکلن می‌داد
    دست پدر، بوی عرق
    (گفتم بچه‌ام نمی‌فهمم)
    نان، بوی نفت می‌داد
    زندگی، بوی گند
    (گفتم جوانم نمی‌فهمم)
    حالا که بازنشسته‌ شده‌ام
    هر چیز، بوی هر چیز می‌دهد، بدهد
    فقط پارک، بوی گورستان
    و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد

  162. عطا می‌گوید:

    با اجازه محیط زیست
    دریا، دریا دکل می‌کاریم
    ماهی‌ها به جهنم!
    کندوها پر از قیر شده‌اند
    زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند
    تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
    چه سعادتی!
    داریوش به پارس می‌نازید
    ما به پارس جنوبی

  163. عطا می‌گوید:

    نیروی جاذبه
    شاعران را سر به زیر کرده است
    بر خلاف منج‍ّمها که هنوز سر به هوایند
    تمام سیبها افتاده‌اند
    و نیوتن، پشت وانت
    سیب‌زمینی می‌فروشد
    آهای، آقای تلسکوپ!
    گشتم نبود، نگرد نیست

  164. عطا می‌گوید:

    مثل روزنامه‌ها، اول همه را سر کار می‌گذارند
    بعد آگهی استخدام می‌زنند
    بچه‌های وظیفه، یا شاعر شده‌اند یا خواننده!
    خدا را شکر در خانه ما، کسی بیکار نیست
    یکی فرم پر می‌کند، یکی احکام می‌خواند
    یکی به سرعت پیر می‌شود
    و آن یکی مدام نق می‌زند:
    مرده‌شور ریختت را ببرد
    چرا از خرمشهر، سالم برگشتی

  165. عطا می‌گوید:

    تعطیلات نوروز به کجا برویم
    پدر از بی‌پولی گفت و قسط‌های عقب‌مانده
    مادر از سختی راه و بی‌خوابی و ملافه و حمام
    ساعت شد ۱۲ نصف شب
    گفتیم برویم سر اصل مطلب
    یکی گفت برویم شیراز
    دیگری گفت نه‌خیر مشهد
    ساعت شد ۵ صبح
    مادر گفت بالاخره کجا برویم
    پدر گفت برویم بخوابیم

  166. عطا می‌گوید:

    جهان در اول دایره بود
    بعد از تصادف با یک کفشدوزک
    ذوزنقه شد
    تا در چهار گوشه ناهمگون آن بنشینیم
    و برای هم پاپوش بدوزیم!
    و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد

  167. عطا می‌گوید:

    من تعجب می کنم
    به گزارش خبرگزاری پارس
    میراث فرهنگی به وزارت نیرو پیوست
    بانک پاسارگاد- شعبه تخت جمشید
    وام ازدواج می دهد
    استخر,نام سابق دشت مرغان است
    به همت کارشناسان داخلی
    مقبره کوروش به جکوزی مجهز می شود
    شعار هفته: آب آبادانی ست – نیست

  168. عطا می‌گوید:

    رخش،گاری کشی می کند
    رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
    سهراب ،ته جوب به خود پیچید
    گردآفرید،از خانه زده بیرون
    مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
    ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
    وای…
    موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند

  169. عطا می‌گوید:

    این پارک پارکینگ می شود
    این درخت ،تیر برق
    این زمین چمن ، آسفالت
    و من که امروز به اصطلاح شاعرم
    روزی یک تکه سنگ می شوم
    با لوح یادبودی بر سینه
    درست،وسط همین میدان

  170. gentleman می‌گوید:

    دنبال ویلچر میگردم‎!‎‎!‎‎!‎
    گویا روزگار یارای آمدن با مرا ندارد

  171. عطا می‌گوید:

    مواظب وسایلتون باشین!
    من بودم و جمشید و یک پادگان چشم قربان!
    از سلمانی که برگشتیم سرباز شدیم
    در تخت های دوطبقه،
    خوابهای مشترک دیدیم
    یک روز که من نبودم
    تخت جمشید را غارت کرده بودند

  172. عطا می‌گوید:

    شب خیرات
    مادر ،یک ریز
    دعای باران خواند
    نزدیک های صبح
    رود کنار خانه پر شد
    از روی پل گذشت
    یواشکی به اتاق رفت
    پدر غسل ارتماسی کرد
    مادر ادامه داد:
    واجِب قریه اِلی ا…
    و ما به خیر و خوشی یتیم شدیم

  173. عطا می‌گوید:

    در راه کشف حقیقت
    سقراط به شوکران رسید
    مسیح به میخ و صلیب
    ما نه اشتهای شوکران داریم
    نه طاقت میخ و صلیب
    پس بهتر است بجای کشف حقیقت
    برگردیم و کشکمان را بسابیم!

  174. عطا می‌گوید:

    صفر را بستند
    تا ما به بیرون زنگ نزنیم
    از شما چه پنهان
    ما از درون زنگ زدیم!

  175. gentleman می‌گوید:

    گاهی حرف های دلم را برای تکه نان های ته سفره میزنم!!!
    شاید گنجشک های حیاتمان هضمشان کنند

  176. عطا می‌گوید:

    حال کردی چه شعرهای زیبایی برات خوندم امیر.
    آره میدونم تو حال میکنی که با من رفیقی

  177. gentleman می‌گوید:

    خب جواب سوال اگه ۱ استقلالی با ۱ پولیسی ازدواج کنه چی میشه؟ راستی چی میشه منم نمیدونم خخخ
    الکی یعنی منم بی مزم

  178. gentleman می‌گوید:

    یه روز آفتابی یه خانم انگلیسی روی عرشۀ کشتی در سواحل مکزیک به دریا نگاه میکرد که ناگهان انگشتر الماس گرانبهایش از انگشتش سر خورد و افتاد توی آب و زن با ناراحتی این سفر را سپری کرد.
    پس از ۱۵ سال که به شهر مکزیکو سیتی رفته بود در یک رستوران کنار ساحل سفارش خوراک ماهی داد، وقتی داشت ماهی رو میخورد یه جسم سفت و سخت زیر دندونش حس کرد…
    و وقتی در آورد دید
    .
    .
    .
    .
    .
    استخوان ماهیه …
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    نکنه فکر کردی انگشتره؟!
    بابا تو دیگه خیلی تخیلت قویه!

  179. دختره پسورد فیسبوکش رو شماره تلفن خونشون گذاشته. حالا هرچی میزنه بالا نمیاد. بهش گفتم چی میزنی؟ گفت: مگه ۳ اضافه نشده اول شماره ها؟ بیچاره گناه داشت. گذاشتم تو فاز خودش بمونه. خدایا! این رو دیگه شفا نده. بزار بخندیم.

  180. gentleman می‌گوید:

    درود صبح همه بخیر امیر کپسول دندوندردی که گفتی گرفتم عالی بود مرسی

  181. gentleman می‌گوید:

    راستی من چندوقته دنبال نرم افزار بریل کیپورد میگردم اگه کسی جای سراغ داره لطفا خبر بده

  182. عطا می‌گوید:

    حالا که من نتونستم برم سفر از بیکاری امروز هم سو استفاده کرده برایتان شعر میخوانم.

    ما از کنجکاوی درباره‌ی ابر گذشته بودیم
    ما فقط کنجکاو باران و صدای سنتور بودیم…
    ما
    نه عمق را دوست داشتیم
    نه امید را
    ما ساکنان خانه را
    گُم
    در صدای سنتور
    دوست داشتیم

  183. عطا می‌گوید:

    شتاب مکن
    که ابر بر خانه ات ببارد
    و عشق
    در تکه ای نان گم شود
    هرگز نتوان
    آدمی را به خانه آورد
    آدمی در سقوط کلمات
    سقوط می کند
    و هنگام که از زمین برخیزد
    کلمات نارس را
    به عابران تعارف می کند
    آدمی را توانایی
    عشق نیست
    در عشق می شکند و می میرد.

  184. عطا می‌گوید:

    نشانی خانه خویش را گم کرده ایم
    لطف بنفشه را می دانیم
    اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم
    ما نمی دانیم
    شاید در کنار بنفشه
    دشنه ای را به خاک سپرده باشند
    باید گریست
    باید خاموش و تار
    به پایان هفته خیره شد
    شاید باران
    ما
    من و تو
    چتر را در یک روز بارانی
    در یک مغازه که به تماشای
    گلهای مصنوعی
    رفته بودیم
    گم کردیم

  185. پریسا می‌گوید:

    صنا جان توی منو های خود نرم افزار نیست عزیز. گزینه حذف یا غیر فعال کردن برنام ها توی منوی کاربردیه. وارد برنامه های کاربردی که شدی، برنامه رو پیداش کن، بععدش برو توی آپشن، اونجا دنبال گزینه حذف یا غیر فعال کردن برنامه ها بگرد. بعدش لیست برنامه های صفحه ای که داخلش هستی میاد. اونجا این برنامه رو پیدا کن و حذفش رو تعیید کن. حذف میشه. من لاین ندارم ولی روی وایبر تست می کنم ببینم اوضاع که به هم بریزه چه شکلی میشه. راستی ورژن نرم افزار ادیتور من به نظرم۱۰باشه. اون هم۱۰آقای هژبری که چند وقت پیش گذاشته بودن واسه فروش. خریدم و نصب کردم. ولی واسه آزمایش و کشف جواب این ماجرا هم شده باید دوباره ورژن۵نصب کنم ببینم چجوری میشه. ولی حذف رو توی آپشن منو های کاربردی راحت پیدا می کنی. ببین گزینه ها زیاد نیستن. واسه من گزینه سومی توی آپشن منوی کاربردیه. ۱کوچولو بچرخ مطمئنم که هست.
    موفق باشی.

  186. عطا می‌گوید:

    اگر نمی خواهی بر تیره بختی من گواهی دهی
    خواهش دارم رو به روی من نمان، عبور کن،
    کوچه را طی کن و در انتهای کوچه محو شو،
    همان گونه که آدم های خوشبخت محو می شوند.

  187. عطا می‌گوید:

    زمانی
    با تکه ای نان سیر می شدم
    و با لبخندی
    به خانه می رفتم
    اتوبوس های انبوه از مسافر را
    دوست داشتم
    انتظار نداشتم
    کسی به من در آفتاب
    صندلی تعارف کند،
    در انتظار گل سرخی بودم

  188. عطا می‌گوید:

    آینه را به تنهایی دوست نداشتم
    آینه را در آینه دوست داشتم
    گفته بودند:
    عمر آفتاب از مهتاب
    بیشتر است
    آفتاب را در خانه حبس کردم
    در مهتاب
    کنار باغچه‌ی انبوه از ریحان خفتم.

  189. عطا می‌گوید:

    حقیقت دارد
    تو را دوست دارم
    در این باران
    می‌خواستم تو
    در انتهای خیابان نشسته
    باشی
    من عبور کنم
    سلام کنم
    لبخند تو را در باران
    می‌خواستم
    می‌خواهم
    تمام لغاتی را که می دانم برای تو
    به دریا بریزم
    دوباره متولد شوم
    دنیا را ببینم
    رنگ کاج را ندانم
    نامم را فراموش کنم
    دوباره در آینه نگاه کنم
    ندانم پیراهن دارم
    کلمات دیروز را
    امروز نگویم
    خانه را برای تو آماده کنم
    برای تو یک چمدان بخرم
    تو معنی سفر را از من بپرسی
    لغات تازه را از دریا صید کنم
    لغات را شستشو دهم
    آنقدر بمیرم
    تا زنده شَوم.

  190. عطا می‌گوید:

    دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
    همدم عقلم چرا هم صحبت دیوانه باشم
    دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم
    تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم
    آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی
    آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم
    مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم
    کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم
    مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم
    با چنین نامردمان بیگانه باشم یا نباشم.

  191. عطا می‌گوید:

    خداگو با خداجو فرق دارد
    حقیقت با هیاهو فرق دارد
    بسا مشرک که خود قرآن بدست است
    نداند در حقیقت بت پرست است.

  192. عطا می‌گوید:

    عارف کسی بود که به شب ای خدا کند
    با سوز سینه خسته دلان را دعا کند
    پیچد سر از عنایت سلطان به کبر و ناز
    در کوی فقر قامت خدمت دو تا کند
    بر پای شاه اگر سر ذلت نهاده است
    با شرم توبه سجده ی حق را قضا کند.
    عطا رو میگه
    خخخ

  193. عطا می‌گوید:

    نیمشب همدم من دیده گریان من است
    ناله مرغ شب از حال پریشان من است
    خنده ها برلب من بود و کس آگاه نشد
    زین همه درد خموشانه که بر جان منست
    قافل از حق شدم و قافله عمر گذشت
    ناله ام زمزمه روح پریشان منست
    در بر عشق بسی دم زدم از رتبت عقل
    گفت خاموش که او طفل دبستان من است

  194. عطا می‌گوید:

    چه سرسبز ،چه سرشارند!
    آنان که اگر رنجی آشکار و نهان دارند
    توان آن دارند
    کز زیر آوار سر برآرند
    با بانگ بلند من هستم
    من هستم
    کز زیبایی رنگ ها و آهنگ های جهان
    سرمستم

  195. عطا می‌گوید:

    نوبهار آمد و از سبزه زمین زیبا شد
    بوستان بار دگر دلکش و روح افزا شد
    سبزه رویید و چمن سبز شد و غنچه شکفت
    باغ یک پارچه آتشکده از گلها شد
    بوی گل آورد از طرف چمن باد بهار
    موسم گردش دشت و دمن و صحرا شد
    ای عجب گر دل بگرفته من وا نشود
    اندر این فصل که از باد صبا گل وا شد
    وقت آن است که خاطر شود آزاد زغم
    باید از شادی گل شاد شد و شیدا شد
    مرغ دل در قفس سینه نگیرد آرام
    تا غزل خوان به چمن بابل خوش آوا شد
    ژاله صبحدم از چشم تر ابر چکید
    گشت همخانه گل، گوهر بی همتا شد

  196. عطا می‌گوید:

    گیاه وحشی کوهم نه لاله ی گلدان
    مرا به بزم خوشی های خود سرانه مبر
    به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم
    مرا به خانه مبر زادگاه من کوه است
    ز زیر سنگی یک روز سر زدم بیرون
    به زیر سنگی یک روز می شوم مدفون
    سرشت سنگی من آشیان اندوه است
    جدا ز یار و دیار دلم نمی خندد
    ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه
    گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار
    مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد

  197. بهنام نصیری می‌گوید:

    امیر جان غرس نه قرص
    حد اغل نه حد اقل
    نشات نه، نشاط
    عطا جان
    مهال، نه، محال
    خخخخخخخخ
    جنتلمن
    کیبورد بریل رو میتونی از shahvar.blogfa.com بگیری
    تو گوش کن هم فکر کنم باشه
    عطا شادش کن

    • عطا می‌گوید:

      سلام بهنام دیر آمدی میخواهی زود هم بری خب جالبه.
      حالا از من غلط میگیری.
      اون هم از عطا
      سر انجام درزی هم در کوزه افتاد.
      خخخ
      زیاد سخت نگیر واسه خنده بودش.

      از این به بعد غلط مینویسم تا به بینم کی بلده بگیره.
      تازه ی غلط دیگه هم داشتم ندیدیش اگر اونو بگیری جایزه داری.
      تا امشب ساعت هشت شب وقت داری اگر تونستی بفهمی من دگه چه غلطی دارم هر چی خواستی جایزه داری ولی باید خواسته معقول و مقدور باشد.
      هاهاهاهاخشخشخشخشخ.
      ببین بهنام شماها که نیستید سعید هم نیست حالی نمیده شدیم تک صدا.
      امیر هم ی خط در میان هستش ولی شادش کار من که نیست ما محمول کتابیم تا برسانیم پیامی و سپس بنشینیم تا صبح سحر تا چه خواهد دوست.
      خخخ
      راستی اون اشتباه املایی ما رو بگیر تا ببینیم دقتت تا کجاست.
      شکلک کشیدن دست مبارک بر ریش نداشته و لبخندی عمیق.

  198. ثنا می‌گوید:

    نه روی همین امتحان کن خخخ برا منم انگاری همونه ولی ریسک نشه یه وقت درست نشه مجبور بشی هی حذف و نصب کنی
    باید بچرخم ببینم توی این ال جی برنامه های کاربردی کجاست مرسی بازم از راهنماییهات

  199. امیر مهدی می‌گوید:

    وایی چقدر کامنت و بحث
    میگم سعید یه چت روم برای سایت درست بکن. تا همیشه با بچه ها در ارتبات باشیم و این پست هم اینقدر کامنت نگیره.

  200. gentleman می‌گوید:

    سلام بهنام میشه لینک مستقیمشو بذاری اینجا

  201. پریسا می‌گوید:

    ثنا جان برنامه های کاربردی برای من روی صفحه اصلیه. امتحان می کنم درست نشد حذف دوباره نصب. چیزی نمیشه که. فقط مشکل اینجاست که هرچی امتحان کردم این مدلی خراب نشد. برنامه رو بستم باز کردم دوباره درست شد هر کاریش هم می کنم اون مدلی که برام گفتی خراب بشه تا بفهمم چجوری میشه درستش کرد نمیشه که نمیشه.
    برنامه های کاربردی همون منو های قدیمی نوکیا های خودمونه عزیز.
    موفق باشی.

  202. سلام وای کامنتهام تو کامنتها گم شد
    میلاد سعید رفت شکایت کرد مجبور شدم پولا رو برگردونم. راستی کارهای بعدی گروهتون کی منتشر میشه؟

  203. ثنا می‌گوید:

    پس بیا برنامه هامونو عوض کنیم حالا که هر کدوم عکسش رو میخوایم ههه
    ببخشید اذیت شدی خوشحالم از کمکت بازم باهاش ور میرم نشد چیزی نمیشه صبر میکنم چن روزی تا بچه های استاد الجی برسن از نزدیک کمکم کنن
    ولی لذت بخش تر از همه هم صحبتی باهات بود
    منم منظورم از همونی که گزینه حذف رو نداشت همون برنامه نصب شده بود که واسه شما اسمش کاربردیه برا ما فقط برنامه ها
    شاید توی گوشی شما برنامه های کاربردی که توی صفحه اصلیه مال ما اسمش همون برنامه هاست و این جاست که دچار اشتباه و سو تفاهم شدیم

  204. ثنا می‌گوید:

    من هنوزم به سیمبین وفادارم ولی نه اتفاقً اندروید خیلی خوبو جالبه و هیچی نیست از نظر سختی فقط باید بعضی چیزاشو یاد گرفت که کاری نداره از هرکه بلد بود میپرسیم هیچ فرقی به نظرم از نظر کار کرد با اون نداره

  205. عطا می‌گوید:

    بر گیر شراب طرب انگیز و بیا
    پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
    مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
    بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا

    خب آقا جان حرف گوش کن شراب بردارو بیا.
    اگر تو نیایی من میام.

  206. عطا می‌گوید:

    ماهی که قدش به سرو می ماند راست
    آیینه به دست و روی خود می آراست
    دستارچه ای پیشکشش کردم گفت
    وصلم طلبی زهی خیالی که توراست

    خب پس رد کن بیادش نخواستیم
    رد کن بیاد.

  207. عطا می‌گوید:

    امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
    وز بستر عافیت برون خواهم خفت
    باور نکنی خیال خود را بفرست
    تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت

    واقعا که چه عشقی هااا.
    خخخ

  208. عطا می‌گوید:

    نی دولت دنیا به ستم می ارزد
    نی لذت مستی اش الم می ارزد
    نه هفت هزار ساله شادی جهان
    این محنت هفت روزه غم می ارزد

    آره ما هم میگیم ولی کسی باور نمیکنه داش.
    شکلک بابا من خودمم باورم نمیشه. خخخ

  209. عطا می‌گوید:

    هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
    هر پاکروی که بود تردامن شد
    گویند شب آبستن و این است عجب
    کاو مرد ندید از چه آبستن شد

    ببین حافظ اگر بخواهی این گونه شعر بگویی کلاهمان بدجور میره تو هم هاااا.
    خخخ
    نخند تو دوست داری سایت فیلتر بشه
    هان.

  210. میلاد نصرتی می‌گوید:

    به به؟ عجب پستی شده.‏ کار خودته سعید جون؟ خوب ی دیسکاشن هم من شروع کنم.‏ سید اون پولای سعیدو بده من جمع کنم بیام یاسوج.‏ راستی پس بقیه ی بچه باحالا کجان؟ راستی ی پیشنهاد امیر بدبخت کن.‏ داداش خوب ی چت روم واسه سایت بساز دیگه

  211. عطا می‌گوید:

    چون غنچه گل قرابه پرداز شود
    نرگس به هوای می قدح ساز شود
    فارغ دل آن کسی که مانند حباب
    هم در سر میخانه سرانداز شود

    راستشو بگو این نرگسه کیه ها.
    چی گفتی نفهمیدم

  212. عطا می‌گوید:

    از چرخ به هر گونه همی دار امید
    وز گردش روزگار می لرز چو بید
    گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
    پس موی سیاه من چرا گشت سفید

    منم میگم بالاتر از سیاهی رنگی نیست.
    خب برو موهاتو رنگ کن کی به کیه.

  213. عطا می‌گوید:

    ایام شباب است شراب اولیتر
    با سبز خطان باده ناب اولیتر
    عالم همه سر به سر رباطیست خراب
    در جای خراب هم خراب اولیتر

    خب امیر یکم شراب جور کن منو تو حافظ و سید با هم نوش کنیم آخه حافظ جون هوا شراب کرده ندیمش بیمعرفتیست هاا.
    خخخ

  214. عطا می‌گوید:

    خوبان جهان صید توان کرد به زر
    خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد به زر
    نرگس که کله دار جهان است ببین
    کاو نیز چگونه سر درآورد به زر

    نه سعید تو نباید بهش طلا بدی به این یکی خودم میخواهم طلا دهم.
    هاهاها

  215. عطا می‌گوید:

    در سنبلش آویختم از روی نیاز
    گفتم من سودازده را کار بساز
    گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
    در عیش خوش آویز نه در عمر دراز

    حافظ جون موهاشو رها کن رها کن تا ازت شکایت نکردم ببین من خودم وکیلم ها ولش کن دادا ولش کن.
    آبجی شما بیا همراه خودم تا از دست حافظ راهت شوی.
    خخخ

  216. عطا می‌گوید:

    ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
    چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال
    در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
    ماننده سنگ خاره در آب زلال

    وای سعید کجایی بیا جلو این حافظ ….. رو بگیر.

  217. عطا می‌گوید:

    لب باز مگیر یک زمان از لب جام
    تا بستانی کام جهان از لب جام
    در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
    این از لب یار خواه و آن از لب جام

    ببین حافظ مال من ترش هست مال تو چطور

  218. عطا می‌گوید:

    در آرزوی بوس و کنارت مردم
    وز حسرت لعل آبدارت مردم
    قصه نکنم دراز کوتاه کنم
    بازآ بازآ کز انتظارت مردم

    بابا یکی بیا جلو اینو بگیره الآن که فتا بریزه اینجا همه رو اعدام کنه.

  219. عطا می‌گوید:

    عمری ز پی مراد ضایع دارم
    وز دور فلک چیست که نافع دارم
    با هر که بگفتم که تو را دوست شدم
    شد دشمن من وه که چه طالع دارم

    با عطا دوست بشو داااااادااااااشییییی.
    راستی شراباتو کجا میزاری خخخ

  220. عطا می‌گوید:

    من حاصل عمر خود ندارم جز غم
    در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
    یک همدم باوفا ندیدم جز درد
    یک مونس نامزد ندارم جز غم

    داش شوما تا همین الآن داشتی حال میکردی آخه این چه تناقضیست دیگر

  221. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    بابا هافز برو اون ور ببین خودم چه شعر قشنگی میخونم برات کیف کن

    گفتم غم تو دارم
    گفتا چشت درآید!
    گفتم که ماه من شو
    گفتا دلم نخواهد!
    گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
    گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید!

    گفتم که برخیالت راه نظر ببندم
    گفتا که در حقیقت دل ره به تو ندارد!
    گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
    گفتا ز سرشوی من این کار حتماً آید!
    گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
    گفتا هوای گرمیست اَه اَه عرق درآمد!
    گفتم که نوش لعلت ما رابه آرزوکشت
    گفتا که این لب من برگونه ات نیاید!
    گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
    گفتا برو به سویی تا گلّ نی درآید!
    گفتم زمان عشرت دیدی که چون سرآمد
    گفتا که ای وای دیرشد داد مامان درآمد!!!

  222. عطا می‌گوید:

    ای سایه سنبلت سمن پرورده
    یاقوت لبت در عدن پرورده
    همچون لب خود مدام جان می پرور
    زان راح که روحیست به تن پرورده

    آخ گفتی آقا حافظ توری با حال شعر میگی من دوست دارم دومی و سومی رو هم بگیرم هاهاها

  223. عطا می‌گوید:

    با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
    کنجی و فراغتی و یک شیشه می
    چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی
    منت نبریم یک جو از حاتم طی

    آخ گفتی آخ گفتی بابا امیر کیبردو آماده کن منم با فلوت اومدم راستی نخور حافظ ما داریم میایم جون داداااااااش.
    کی داره میرقصه وای سععید جلوشو بگیر واااااای

  224. عطا می‌گوید:

    قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
    ما را نگذارد که درآییم ز پای
    تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
    سرپنجه دشمن افکن ای شیر خدای

    تو فقط بخور به منو امیر هم بده اونش با من اگر نکرد از دستش شکایت میکنم.
    خهشخشخشخشخشخشخشخشخشخشخشخ

  225. عطا می‌گوید:

    گر همچو من افتاده این دام شوی
    ای بس که خراب باده و جام شوی
    ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
    با ما منشین اگر نه بدنام شوی

    ببین حافظ اگر فکر کنی با این دلسوزیهای معنا دارت میتونی سهم منو امیر رو خودت تنهایی بخوری هااااا بدون سخت در اشتبااااااهیییی.
    وااااییی دگه دااااره سرََم گیج میره.
    امیر شماره ۱۱۵ چنده زود زََنگ بزنََن
    شََتََلََق.
    آخ

  226. حالا که شما جک میگید؟
    بزارید منم جک بگم!

  227. عطا می‌گوید:

    غصه خوردی ابوالفضل بیا کنار من ولی تو نباید دست به این نوشیدنیها بزنی ها افتاد

  228. حال کنید! به قول سعید کمی با هم بخندیم!
    راستی از کارت سعید ۱۰۰۰۰۰ تومن واسه خودم شارژ رایتل گرفتم.
    رمز دوم، شمارت کارت، cvv2 و همشو دارم!
    خودش خبر نداره!

  229. من از فردا نمیام چیست ؟
    جمله ای که هر سال این موقع ها دانش آموزان به همدیگه میگن
    بعد وقتی فرداش میری میبینی همشونم اومدن !

  230. عطا می‌گوید:

    بچهها صاحبش اومدش الفرااااااااااااار

  231. عطا می‌گوید:

    دریای بزرگ دور
    یا گودال کوچک آب
    فرقی نمی کند
    زلال که باشی
    آسمان در توست

    بچهها این منو میگه آخ جون.

  232. عطا می‌گوید:

    دختران شهر
    به روستا فکر می کنند
    دختران روستا
    در آرزوی شهر می میرند
    مردان کوچک
    به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
    مردان بزرگ
    در آرزوی آرامش مردان کوچک
    می میرند
    کدام پل
    در کجای جهان
    شکسته است
    که هیچکس به خانه اش نمی رسد

    من که نشکستم فکر کنم سعید شکسته باشه شکلک آدم فروشیییی.

  233. سعید پناهی می‌گوید:

    سلااااااااااااااااااام همگی.
    واااااای چه قد کامنت هنگیدم.
    همشو خوندم.
    من الان تو روستا هستم.
    با کامپیوتر پسر عمو دارم کامنت میدم.
    خبری از خاستگاری و این حرفا نیست.
    خخخخخخ.
    هاهاهاههاهاهاهاهاهاههااهاهها.

  234. عطا می‌گوید:

    گرگ، شنگول را خورده است
    گرگ
    مَنگول را تکه تکه می کند
    بلند شو پسرم!
    این قصه برای نخوابیدن است

    نزن خب بزار چند ساعت دیگر بخابم خب خسته هستم.

  235. عطا می‌گوید:

    می خواستم بمانم
    رفتم
    می خواستم بروم
    ماندم
    نه رفتن مهم بود و نه ماندن
    مهم
    من بودم
    که نبودم.

    آقا جان یک بار مثل بچه آدم برو ما هم تکلیفمونو بدونیم عجب.

  236. عطا می‌گوید:

    درخت که می شوم
    تو پائیزی !
    کشتی که می شوم
    تو بی نهایت طوفانها !
    تفنگت را بردار
    و راحت حرفت را بزن!

    میخام برم کوه
    شکار آهو
    تفنگ من کو
    داداش تفنگ من کو

  237. عطا می‌گوید:

    ندیده ای؟!
    همان انگشت که ماه را نشان می داد
    ماشه را کشید…

    کدوم انگشت هان کلک.
    آهان انگشت اشاره منظورت بودش.
    هشخشخشخشخشخشخشهشخشخشهشخهشخ

  238. عطا می‌گوید:

    گفتی دوستت دارم
    و من به خیابان رفتم !
    فضای اتاق برای پرواز کافی نبود….

    چرا بابا کافی بودش تو فکر کنم نابینا باشی هااا.
    از در میرفتی تو تراس از همونجا خودتو پرت میکردی به سوی آسمان
    آخ ما راحت میشدیم حالی میداااااد.
    خب من مقصر نیستم این مشکل خونه های آپارتمانیست.

  239. عطا می‌گوید:

    چه فرقی می کند
    من عاشق تو باشم
    یا تو عاشق من
    چه فرقی می کند
    رنگین کمان
    از کدام سمت آسمان
    آغاز می شود

    نه بابا تو هم سیاست نداری هااا.
    خب عاقل اگر تو عاشق من باشی مجبوری همه هزینههای زندگی و خواستههای منو تقبل کنی و من دست تو جیبمم نمیکنم افتااااااد.

  240. عطا می‌گوید:

    هر نتی که از عشق بگوید
    زیباست
    حالا
    سمفونی پنجم بتهوون باشد
    یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست

    الو شما
    تویی عشق من
    ببین مگر صد بار نگفتم وقتی خابم زنگ نزن مگر نمیفهمی
    فردا جلو دادگاه منتظرم باش تو رو طلاق خواهم داد
    هخهشخشخشنخشخشهشخشهشخ

  241. امروز صبح بعد از مدتها تصمیم گرفتم با دوستم بریم ورزش کنیم!
    گرمکن نارنجیمو پوشیدم و زدم بیرون
    و حالا توجه کنید به تیکه‌های ملت :
    نارنگی! کجا میری؟
    … پرتقال! بدو تا نخوردمت!
    هویج! مگه خرگوش دنبالت کرده؟
    ته‌ سیگار!
    رفتگر! برو ۹ شب بیا بابا!
    چی‌توز موتوری!
    سن ایچ و دیگر هیچ!
    لینا توپی!! انقدر جون نده بابا!
    اسمارتیز! بقیه دوستات کجان؟
    بچه‌ها! بچه ها! گارفیلد!
    الان کدوم مسئول باید رسیدگی کنه؟

  242. عطا می‌گوید:

    دروغ دیواری است
    که هر روز صبح آجرهایش را می چینی
    بنای بی حواس من!
    در را فراموش کرده ای

    آهای کارگر زود آجر بعدی شب شد الآن صاحب کار میادش ببینه این دیوار کامل نشده پولی در کار نیست

  243. بهلول سکه طلایی در دست داشت و با آن بازی می کرد .
    مرد شیادی که شنیده بود بهلول دیوانه است ، جلو آمد و گفت : اگر این سکه را به من بدهی ، در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو می دهم .
    بهلول چون سکه های او را دید ، دانست که سکه های او مسی است و ارزشی ندارد .
    بهلول گفت :
    به یک شرط قبول می کنم .
    بشرط آنکه سه مرتبه مانند الاغ عرعر کنی .
    مرد شیاد قبول کرد و شروع به عرعر کرد .
    بهلول به او گفت :
    تو که خر هستی فهمیدی سکه های من طلاست و مال تو از مس ! چگونه می خواهی ، من که انسان هستم ، این مطلب را ندانم .
    مرد شیاد ، پا به فرار گذاشت

  244. عطا می‌گوید:

    زنبورها را مجبور کرده ایم
    از گل های سمی عسل بیاورند
    و گنجشکی که سال ها
    بر سیم برق نشسته
    از شاخه درخت می ترسد.

    صد دفعه نگفتم بچه از کود شیمیایی استفاده نکن
    بیا حالا جواب بده.

  245. عطا می‌گوید:

    فراموش کن
    مسلسل را
    مرگ را
    و به ماجرای زنبوری بیاندیش
    که در میانه ی میدان مین
    به جستجوی شاخه گلی ست

    بابا تو دگه چی میگی
    امیر چرا تفنگ تو زدی کنار.
    برو پشت خاکریز عراقیها اومدن.

  246. روزی ملا از دهی می گذشت گرسنه اش بود به روستائیان گفت: به من غذا بدهید و الا همان بلایی که بر سر ده قبلی آورده ام به سر شما هم می آورم!
    روستائیان ترسیدند و او را غذا دادند, ملا پس از آنکه سیر شد و عازم رفتن گردید یکی از روستائیان از او پرسید: به ما بگو با روستای قبلی چه معامله ای کردی؟
    ملا خندید و گفت : هیچ غذایم ندادند , رهایشان کردم و به سراغ ده شما آمدم!

  247. عطا می‌گوید:

    موسیقی عجیبی ست مرگ.
    بلند می شوی
    و چنان آرام و نرم می رقصی
    که دیگر هیچکس تو را نمی بیند

    فرشته مرگ بابا بنواز میخاهیم با هم برقصیم داداااااشییی.
    امیر داری بد میرقصی ها.
    سعید تو هم برقص خب.

  248. دیروز بعداز ۲۴ ساعت خرابی اینترنت
    بابام اومده میگه:دو روزه گوشیمو زدم شارژ ولی باطریش پر نمیشه…
    رفتم نگاه کردم دیدم زده به پریز تلفن…
    حالا کاری به این ندارم اپراتور بدبخت هی میگفت:خرابی از خودتونه.
    منم میگفتم:خرابی از عمته!!!

  249. عطا می‌گوید:

    سعید ببین اگر داری مخونی ها بدون که تو میخواستی حال منو بگیری ولی فرار کردی رفتی و من در حال حال گیری از تو هستم راستی بهت خوش بگشره داشی.

  250. میلاد نصرتی می‌گوید:

    باز هم اندروید.‏ باز هم درد سر.ثنا خانم به نظر من همون سیمبین خوب بودا.‏ یعنی سیمبین همه چیش خوبه.تو تهران با اندروید یکی از دوستان رفتم اسکایپ بابام در اومد

  251. gentleman می‌گوید:

    خب حالا این همه از بقیه جک گفتیم ۱ دونه هم از خودمون. میگن یارو ۲ تا ماشین پرکینز دستش بوده داشته تو خیابون میرفته خیلی هم مواظب ماشین پرکینز ها بوده هواسش پرت میشه میفته تو جو اما بهر زحمتی بوده ماشین هارو نگه میداره که از دستش نیفته بعد هی توی طول جو راه میرفته و باخودش میگفته چه جوی پر عرضی!!! خخخ

  252. gentleman می‌گوید:

    امسال تولد ١٢۵ سالگى چارلى چاپلین است. روز خوبى است براى یاداورى ٣ جمله تاثیر گذار او:
    ١. هیچ چیز در این جهان جاودانه نیست حتى مشکلات و بد بیارى هاى ما
    ٢. من قدم زدن تو بارون را دوست دارم چون کسى نمیتونه اشکامو ببینه
    ٣. بیهوده ترین روز در زندگى اون روزیه که ما نخندیم
    لبخند بزنید و این پیام رو به هر کى که دوست دارین خندشو ببینن بفرستین
    چارلى میگوید: پس از کلى فقر، به ثروت و شهرت رسیدم . اموخته ام که با پول … میتوان ساعت خرید، ولى زمان نه … میتوان مقام خرید، ولى احترام نه … میتوان کتاب خرید، ولى دانش نه… میتوان دارو خرید ولى سلامتى نه، میتوان رختخواب خرید، ولى خواب راحت نه …
    ارزش ادمها به دارایى انها نیست به معرفت انهاست

  253. gentleman می‌گوید:

    درود پخش دعای کمیل از رادیو سراسری من بیشتر وقتا گوش میدم اونای که الان دارن گوش میدن یا از این لحظه میخوان گوش بدن التماس دعا

  254. عطا می‌گوید:

    یک عمر درون خویش تکرار شدم
    در گوشه ای از خودم تلنبار شدم
    گنجشک به خواب رفته بودم دیشب
    امروز ولی, کلاغ بیدار شدم

    عزیزم برو خدا رو شکر کن که کلاغ بیدار شدی
    والله

  255. عطا می‌گوید:

    خوب و بد اشتباه را بگذارید
    شیطان و من و گناه را بگذارید
    می‌خواهم از این به بعد، آدم باشم
    لطفا سر من کلاه را بگذارید

    تا قبل از این مگر چی بودی هان.
    جون من راستشو بگو

  256. عطا می‌گوید:

    با عشق طلسم گرگ را میشکنیم
    شب این قفس سترگ را میشکنیم
    هرچند تبر به دوشمان نیست ولی
    یک روز بت بزرگ را می شکنیم

    ظاهرا اینجا داداش بشکن بشکنه
    من نمیشکنم
    بشکن
    نه من نمیشکنم.
    دِ بشکن.

  257. عطا می‌گوید:

    هر چند که خسته ایم از این حال نیا!
    شرمنده اگر ندارد اشکال نیا!
    ما خط تمام نامه هامان کوفی است
    آقای گلم زبان من لال نیا!

    لال نشی ان شا الله.

  258. عطا می‌گوید:

    در اوج یقین اگرچه تردیدی هست
    در هر قفسی، کلید امیدی هست
    چشمک زدن ستاره در شب یعنی…
    توی چمدان ماه، خورشیدی هست

    خوب بود ولی عزیزم این که در اوج یقین تردید باشه پس معنای اوج یقین چه میشود هان.
    ما که نفهمیدیم

  259. عطا می‌گوید:

    چندی است که سخت از خودم لبریزم
    آن گونه که باید از خودم بگریزم
    انگار که شیر آب هرزی هستم
    چک چک چک چک به پای خود می ریزم

    وایسا ببینم مگر من بهت نگفتم هر وقت که داری منو خبر کن ببرمت کارتو انجام بدی
    بچه چرا نمیفهمی نمیتونم مای بیبی بخرم آخه گرونه.

  260. عطا می‌گوید:

    در زد کسی انگار که مهمان داریم
    در سفره گرسنگی فراوان داریم
    امروز پدر ابر زیادی آورد
    مانند همیشه شام باران داریم

    صد بار من به تو نگفتم که بچه هیچ وقت این موضوعات رو به دیگرون نگو آخه ما جلو همسایهها آبرو داریم میفهمی.
    الآن همه فهمیدن ما امشب چیزی نداریم بخوریم.
    خانم این بچه هست که تو تربیتش کردی.
    مادرو بچه عین همن والله.

  261. عطا می‌گوید:

    انگار همیشه جای یک تن خالی ست
    این بار کسی نیست نه!اصلن خالی ست
    یک نیمکت نشسته دارم در خود
    جای دو نفر همیشه در من خالی ست

    راستشو بگو نکنه دختر همسایه رو میگی هاااا.
    از این به بعد سرتو میندازی پایین میری و میایی نبینم تو کوچه به کسی نظر بد بیاندازی .
    افتاااااد.

  262. عطا می‌گوید:

    این چشم دریده چشمه ی فریاد است
    پژواک سکوت سنگ ها در باد است
    با من به چه چیز زندگی خیره شده
    این آینه ای که کور مادر زاد است؟

    ببین به تو یاد ندادن که کور نگی باید بگی نابینا
    اینجا همه نابینان اگر بفهمند که تو گفتی کور اون وقت کاری باهات میکنند که تا آخر دنیا کور زندگی کنی فهمیدی.

  263. عطا می‌گوید:

    لنگه های چوبی در حیاطمان
    گرچه کهنه اند و جیر جیر می کنند
    محکمند !
    خوش به حالشان
    که لنگه ی همند

    یعنی چی که خوش به حالشان
    چییییییه تو هم لنگه میخواهی آره.

  264. عطا می‌گوید:

    از پل های زیادی پریده ام
    در رودخانه های بسیاری غرق شده ام
    بارها
    شاخ به شاخ شده ام با زندگی
    بارها
    گلوله خورده ام
    و بارها
    مرده ام
    عشق
    از من یک بدل کار حرفه ای ساخته است

    بابا اینکه تو فیلماست الکی الکی هستش که.
    بازیگره صد بار میمیره ولی هنوز زنده هست تازه میادش تا جایزه اول شدنش رو هم بگیره لاکردار.

  265. عطا می‌گوید:

    پرواز چه لذتی دارد
    وقتی
    زنبور کارگری باشی
    که نتوانی
    عاشق ملکه بشوی

    باز تو حرف زدی مگر میشه که عاشق نشی و پرواز هم لذت داشته باشد

  266. عطا می‌گوید:

    مانند علفهای لب مردابیم
    خوابیم و همیشه تا کمر در خوابیم
    مرگ آمده است زندگی را بخورد
    ما هم گاهی کرم سر قلابیم

    ببین شما در باره خودتون حرف بزن باشه.
    دیگران به تو ربطی نداره

  267. عطا می‌گوید:

    گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود
    اینک هزار بار ، رها کرده بودمت
    زان پیشتر که باز مرا سوی خود کِشی
    در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت

    ببین مگه تو مسلمان نیستی بچه
    یعنی نمیدونی که خودکشی بزرگترین گناه نزد خداست.

  268. عطا می‌گوید:

    اگر روزی کسی از من بپرسد
    که دیگر قصدت از این زندگی چیست ؟
    بدو گویم که چون می ترسم از مرگ
    مرا راهی به غیر از زندگی نیست
    من آن دم چشم بر دنیا گشودم
    که بار زندگی بر دوش من بود
    چو بی دلخواه خویشم آفریدند
    مرا کی چاره ای جز زیستن بود؟

    بیدل هم یکی مثل تو حالا فکر میکنی بیشتر از تو میفهمه.
    خلاصه زندگی بر گردن افتادست.

  269. عطا می‌گوید:

    ما نظر از خرقه پوشان بسته ایم
    دل بـه مهـر بـاده نوشـان بسته ایم
    جـان بکــوی مـی فـروشـــان داده ایم
    در بـه روی خود فــــروشـــان بستـــه ایم
    بحـــر طــوفـــان زا دل پــر جـــوش مـــاست
    دیـــده از دریـــای جـــوشــــان بستــــه ایم
    اشـــک غـــم در دل فــــرو ریــــزیـــم مـــا
    راه بــــر سیـــل خروشــــان بسته ایم
    بــر نخیـــزد نالــــه ای از مـــــا رهی
    عهد الفت با خموشان بسته ایم

    تو خودت تکلیفت را بهتر میدونی ولی اگر آدرسی از اون خود فروش داری به ما هم بده.
    ممنونت میشیم

  270. عطا می‌گوید:

    شب را نوشیده ام
    و بر این شاخه های شکسته می گریم
    مرا تنها گذار
    مرا با رنج بودن تنها گذار

    مگذار خواب وجودم را پرپر کنم
    مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بر دارم
    و به دامن بی تار و پود رؤیا ها بیاویزم

    سپیدی های فریب
    روی ستون های بی سایه رجز می خوانند
    طلسم شکسته ی خوابم را بنگر
    بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته

    او را بگو
    تپش جهنمی مست
    او را بگو : نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام
    نوشیده ام که پیوسته بی آرامم
    جهنم سر گردان
    مرا تنها گذار

    تو مگه نمیفهمی بشر, خب تنها بذارش چرا حرف حساب نمیفهمی نمیخادت برو دِ میگم برو.
    برو خونتون برو خونتون زود.

  271. عطا می‌گوید:

    خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟
    نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
    طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟
    طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
    آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟
    طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
    فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟
    من که دریا دریا غرق کف دستم بود
    حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟
    گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
    دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟
    آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
    ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا

    کلا خودت ضد حال خودتی دادااااااش.
    خودت با خودت حال نمیکنی نه.
    تازه شدی مثل من.

  272. عطا می‌گوید:

    دیروز
    ما زندگی را
    به بازی گرفتیم
    امروز ،او
    ما را .
    فردا؟

    منم جوان بودم واقعا زندگی رو به بازی گرفته بودم خداییش الآن هم اون منو به بازی گرفته نمیدونم چه بکنم والله.
    ولی غصه نخور از فردا کی خبر داره الآنو عشق کن قیصر جون.
    وای یادم نبود تو به فردا رسیدی.

  273. عطا می‌گوید:

    سراپا اگر زرد پژمرده ایم
    ولی دل به پاییز نسپرده ایم
    چو گلدان خالی ، لب پنجره
    پر از خاطرات ترک خورده ایم
    اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
    اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
    اگر دل دلیل است ، آورده ایم
    اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
    اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
    اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
    گواهی بخواهید ، اینک گواه :
    همین زخمهایی که نشمرده ایم !
    دلی سربلند و سری سر به زیر
    از این دست عمری به سر برده ایم

  274. gentleman می‌گوید:

    درود بر وکیل شاعر اووووه ترکوندی بابا خسته نباشی

  275. عطا می‌گوید:

    حرفهای ما هنوز ناتمام…
    تا نگاه می کنی:
    وقت رفتن است
    بازهم همان حکایت همیشگی !
    لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
    آی.
    ناگهان
    چقدر زود
    دیر می شود!

    بچهها کمک بدید وسایل منو بذاریم تو ماشین آره قوربون دستت ی کمکی کن من هم رفتنی شدم
    نامه داره تموم میشه مثل تموم نامهها.
    امروز هم روز آخره.

  276. عطا می‌گوید:

    گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
    شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
    پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
    گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
    گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
    چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
    تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
    آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
    رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
    حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

    خداییش برای منم دیگه حالی نمونده
    قیصر منم بیام کنار تو
    جا باز کن جا باز کن

  277. عطا می‌گوید:

    اما
    با این همه
    تقصیر من نبود
    که با این همه…
    با این همه امید قبولی
    در امتحان سادهْ تو رد شدم

    برا تو ساده بود برا ما که خیلی سخته
    پس ما هم جز مردودها هستیم اگر خدا قبول کنه.

  278. عطا می‌گوید:

    چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانی ها
    دست ها تشنه تقسیم فراوانی ها…
    عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
    تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
    دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
    لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم…
    شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
    مگر مساحت رنج مرا حساب کنید…
    دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
    هوای ناحیه ما همیشه بارانی است

    ولی مال ما بارونی نبود تا امروز.
    امروز اما.
    بارانیست قیصر جان

  279. عطا می‌گوید:

    خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
    شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
    لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
    خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
    آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
    سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
    با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
    خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
    صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
    خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
    عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
    پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
    رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
    شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
    عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
    خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
    روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
    در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

    مال تو حالا تو روزنامه درج میشه از من حتی همسایمم نمیفهمه
    حتی نزدیکترین کسم.

  280. عطا می‌گوید:

    تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
    چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانـی را
    به قطع رشته جان عهد بستم بارها با خود
    به من آموخت گیتی، سست عهدی،سخت جانی را
    بجوید عمر جاویدان هر آنکو همچو من بیند
    به یک شام فـراق،اندوه عمـر جاودانی را
    کی آگه می شود از روزگار تلخ ناکامـان
    کسی کو گسترد هر شب،بساط کامرانی را
    به دامان خون دل از دیده افشاندن کجا داند
    به ساغر آنکه می ریزد شراب ارغوانـی را
    وفا و مهــر کی دارد حبیبا آنکه می خواند
    به اسم ابلهـی رسم وفـا و مهـربانی را

    به خدا که جز راست نگفتی عزیزم.
    آخرش که چی

  281. عطا می‌گوید:

    کس در این خانه جاودان نزید
    دیو بیرون شود سلیمان هم
    بشکافد،پراکند، ریزد
    بام ها، سقف ها و ایوان هم
    نه همین خانه فقیر فرو
    اوفتد، بلکه قصر سلطان هم
    بنماند زمین و آنچه در اوست
    آسمان و آفتاب تابان هم
    بشکافند و منفجر گردند
    زهره و ماه و مهر و کیوان هم
    می شود در نوشته چون طومار
    کوه ها، بحرها، بیابان هم
    روزی این دهر گشته است آغاز
    روزی آخر رسد به پایان هم
    این خبرها همین، نه من گویم
    در حدیث آمده است و قرآن هم

  282. عطا می‌گوید:

    عهد کردم که جز از این نکنم کاردگر
    نتوانم نگرم قامت و رخسار دگر
    که نیفتاده در این دام گرفتاردگر
    گرچه باشند بخوبی چه تو بسیاردگر
    من بهای تو شناسم نه خریدار دگر
    دل بیدار دگر دیده بیدار دگر
    راز میگفت و نبدحاجت گفتاردگر
    نتواند بگزیند به از این بار دگر

  283. عطا می‌گوید:

    دلم خواهد بدانسو پر بگیرم
    نگار خویش را در بر بگیرم
    بیندازم ز سر چادر نمازش
    در آویزم به گیسوی درازش
    بدوزم چشم بر جشم سیاهش
    بخوانم راز عشق از هر نگاهش
    در آویزم به بالای بلندش
    فرو گیرم ز تن نیلی پرندش
    نهم لب بر لب عنابی او
    ببوسم گونه مهتابی او
    سر او را نهم بر سینه خویش
    بگویم غصه دیرینه خویش…

    خوش به حالت.
    مال ما رو که از ما گرفتن نامردا.
    تو دو دستی بچسبش که نتونن ازت بگیرنش.

  284. عطا می‌گوید:

    من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
    دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
    من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
    ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
    من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
    خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند
    من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
    با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
    من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
    بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
    من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من
    ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
    آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
    من نمی خواهم مرا آلودۀ بهتان کنند
    جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
    خود اگر ناپاک تن را طعمۀ نیران کنند
    در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
    پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند

  285. عطا می‌گوید:

    تو اگر میدانستی
    که چه زخمی دارد
    که چه دردی دارد
    خنجر از دست عزیزان خوردن
    از من خسته نمی پرسیدی
    آه ای مرد چرا تنهائی

    جانم از دل عطا خواندی.
    من و تو هم دَردیم

  286. عطا می‌گوید:

    شب آشیان شبزده
    چکاوک شکسته پر
    رسیده ام به ناکجا
    مرا به خانه ام ببر
    کسی به یاد عشق نیست
    کسی به فکر ما شدن
    از آن تبار خود شکن
    تو مانده ای و بغض من
    از این چراغ مردگی
    از این بر آب سوختن
    از این پرنده کشتن و
    از این قفس فروختن
    چگونه گریه سر کنم
    که یار غمگسار نیست
    مرا به خانه ام ببر
    که شهر ، شهر یار نیست

  287. عطا می‌گوید:

    تو نمی دانی
    چگونه خدا را
    تیرباران می کنند
    تا شیطان ها را بترسانند .
    چگونه گل ها را گردن می زنند
    و کبوتران را داغ .
    چگونه خونِ نفت
    در رگِ جوی هایِ طمع
    دَلَمه می بندد .
    چگونه درختان دار می شوند
    و دست ها تازیانه .
    و ایران چگونه
    – تکه تکه می شود
    زیرِ ساطورِ وحشت …

  288. عطا می‌گوید:

    بگذار سربازان
    بچه ها را
    تیرباران کنند
    که هر فرمانِ “آتش”
    اعتراف به
    حضورِ ظلمت است …

  289. عطا می‌گوید:

    برای من که در بندم
    چه اندوه آوری ای تن
    فراز وحشت داری
    فرود خنجری ای تن
    غم آزادگی دارم
    به تن دلبستگی تا کی ؟
    به من بخشیده دلتنگی
    شکستن های پی در پی
    در این غوغای مردم کش
    در این شهر به خون خفتن
    خوشا در چنگ شب مردن
    ولی از مرگ شب گفتن
    چرا تن زنده و عاشق
    کنار مرگ فرسودن
    چرا دلتنگ آزادی
    گرفتار قفس بودن
    قفس بشکن که بیزارم
    از آب و دانه در زندان
    خوشا پرواز ما حتی
    به باغ خشک بی باران.

  290. عطا می‌گوید:

    با توام ، با تو که دستت
    دست دنیا ساز رنجه
    با توام با تو که بغضت
    معنی آواز رنجه
    اگه یخ باد ستمگر
    پی قتل عام برگه
    اگه این باغ برهنه
    باغ تاراج تگرگه
    اگه بی پناهی گل
    رنگ بی پناهی ماست
    دستتو بذار تو دستم وقت پیوند درختاست
    رو تن سخت درختا
    بنویس و دوباره بنویس
    که شکست یک شقایق
    مرگ باغ ، مرگ بهار نیست

  291. عطا می‌گوید:

    شعر من از عذاب تو ، گزند تازیانه شد
    ضجه ی مغرور تنم ، ترنم ترانه شد
    حماسه ی زوال من ، در شب تلخ گم شدن
    ضیافت خواب تو را ، قصه ی عاشقانه شد
    برای رند در به در ، این من عاشق سفر
    وای که بی کرانی حصار تو کرانه شد.

  292. عطا می‌گوید:

    ضیافت های عاشق را
    خوشا بخشش ، خوشا ایثار
    خوشا پیدا شدن در عشق
    برای گم شدن در یار
    چه دریایی میان ماست
    خوشا دیدار ما در خواب
    چه امیدی به این ساحل
    خوشا فریاد زیر آب
    خوشا عشق و
    خوشا خون جگر خوردن
    خوشا مردن
    خوشا از عاشقی مردن
    اگر خوابم اگر بیدار
    اگر مستم اگر هوشیار
    مرا یارای بودن نیست
    تو یاری کن مرا ای یار
    تو ای خاتون خواب من
    من تن خسته را دریاب.

  293. عطا می‌گوید:

    تو کدوم کوهی که خورشید
    از تو چشم تو می تابه
    چشمه چشمه ابر ایثار
    روی سینه ی تو خوابه
    تو کدوم خلیج سبزی
    که عمیق ، اما زلاله
    مثل اینه پاک و روشن
    مهربون مثل خیاله
    کاش از اول می دونستم
    که تو صندوقچه ی قلبت
    مرهمی داری برای
    زخم این همیشه خسته
    کاش از اول می دونستم
    که تو دستای نجیبت
    کلیدی داری برای
    درای همیشه بسته
    تو به قصه ها می مونی
    ساده اما حیرت آور
    شوق تکرار تو دارم
    وقتی می رسم به آخر .

  294. عطا می‌گوید:

    تو فکر یک سقفم
    یک سقف بی روزن
    یک سقف پا برجا
    محکم تر از آهن
    سقفی که تن پوش هراس ما باشه
    تو سردی شبها لباس ما باشه
    سقفی اندازه ی قلب من و تو
    واسه لمس تپش دلواپسی
    برای شرم لطیف اینه ها
    واسه پیچیدن بوی اطلسی
    زیر این سقف با تو از گل
    از شب و ستاره می گم
    از تو و از خواستن تو
    میگم و دوباره می گم
    زندگیمو زیر این سقف
    با تو اندازه می گیرم
    گم می شم تو معنی تو
    معنی تازه می گیرم

  295. عطا می‌گوید:

    جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
    سر را به تازیانه او خم نمیکنم!
    افسوس به دوروزه هستی نمیخورم
    زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم…
    ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا!
    زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
    شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
    روح مرا در آتش بیداد خود بسوز !
    ای سرنوشت،هستی من در نبرد توست
    بر من ببخش زندگی جاودانه را!

  296. عطا می‌گوید:

    در پشت چارچرخه فرسوده ای / کسی
    خطی نوشته بود:
    “من گشته ام نبود !
    تو دیگر نگرد
    نیست!

  297. عطا می‌گوید:

    از همان روزی که دست حضرت قابیل
    گشت آلوده به خون حضرت هابیل
    از همان روزی که فرزندان آدم
    زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
    آدمیت مرد
    گرچه آدم زنده بود
    از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
    از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
    آدمیت مرده بود
    بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
    گشت و گشت
    قرنها از مرگ آدم هم گذشت
    ای دریغ
    آدمیت برنگشت
    قرن ما
    روزگار مرگ انسانیت است

  298. عطا می‌گوید:

    من نمیگویم درین عالم
    گرم پو، تابنده، هستی بخش
    چون خورشید باش
    تا توانی
    پاک، روشن
    مثل باران
    مثل مروارید باش.

  299. عطا می‌گوید:

    ای بینوا که فقر تو تنها گناه تست
    در گوشه ای بمیر که این راه راه تست
    این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست
    وین رخت پاره دشمن حال تباه تست
    در کوچه های یخ زده بیمار و دربدر
    جان میدهی و مرگ تو تنها پناه تست
    باور مکن که در دلشان میکند اثر
    این قصه های تلخ که در اشک و آه تست
    اینجا لباس فاخر که چشم همه عذرخواه تست
    در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا
    این شعله های خشم که در هر نگاه تست

  300. عطا می‌گوید:

    من سکوت خویش را گم کرده ام
    لاجرم در این هیاهو گم شدم
    من که خود افسانه می پرداختم
    عاقبت افسانه مردم شدم
    ای سکوت ای مادر فریاد ها
    ساز جانم از تو پر آوازه بود
    تا در آغوش تو ، راهی داشتم
    چون شراب کهنه شعرم تازه بود
    در پناهت برگ و بار من شکفت
    تو مرا بردی به شهر یاد ها
    من ندیدم خوشتر از جادوی تو
    ای سکوت ای مادر فریاد ها

  301. عطا می‌گوید:

    بهترین لحظه های روز و شبم
    لحظه های شکفتن سحر است
    که سیاهی شکسته پا به گریز
    روشنایی گشوده بال و پر است

  302. عطا می‌گوید:

    قفسی باید ساخت
    هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست
    با پرستوها
    و کبوترها
    همه را باید یکجا به قفس انداخت
    روزگاری است که پرواز کبوترها
    در فضا ممنوع است
    که چرا
    به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است
    روزگاری است که خوبی خفته است
    و بدی بیدار است .

  303. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    بچه ها, این بازم رفت تو دوران جوونیش

  304. عطا می‌گوید:

    گفته می شد هر که با ما نیست با مادشمن است
    گفتم آری این سخن فرموده اهریمن است
    اهل معنا اهل دل با دشمنان هم دوستند
    ای شما با خلق دشمن ؟ قلبهاتان از آهن است

  305. عطا می‌گوید:

    بر خاک چه نرم می خرامی ای مرد
    آن گونه که بر کفش تو ننشیند گرد
    فردا که جهان کنیم بدرود به درد
    آه آن همه خاک را چه می خواهد کرد

  306. عطا می‌گوید:

    تاج از فرق فلک برداشتن ،
    جاودان آن تاج بر سرداشتن :
    در بهشت آرزو ره یافتن،
    هر نفس شهدی به ساغر داشتن،
    روز در انواع نعمت ها و ناز،
    شب بتی چون ماه در بر داشتن ،
    صبح از بام جهان چون آفتاب ،
    روی گیتی را منور داشتن ،
    شامگه چون ماه رویا آفرین،
    ناز بر افلاک اختر داشتن،
    چون صبا در مزرع سبز فلک،
    بال در بال کبوتر داشتن،
    حشمت و جاه سلیمانی یافتن،
    شوکت و فر سکندر داشتن ،

  307. عطا می‌گوید:

    آیینه چون شکست
    قابی سیاه و خالی
    از او به جای ماند
    با یاد دل که آینه ای بود
    در خود گریستم
    بی آینه چگونه درین قاب زیستم

  308. عطا می‌گوید:

    چرا از مرگ می ترسید
    چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
    چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
    مپندارید بوم نا امیدی باز
    به بام خاطر من می کند پرواز
    مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
    مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است…
    بهشت جاودان آن جاست
    جهان آنجا و جان آنجاست…
    نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
    نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
    جهان آرام و جان آرام
    زمان در خواب بی فرجام
    خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
    سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
    در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
    در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو ،زور در بازوست
    جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
    که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
    همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
    چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
    چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
    چرا از مرگ می ترسید!

  309. عطا می‌گوید:

    آن کس که میخواست بگیرد حال مرا.
    حال پرسد آیا احوال مرا
    پناهی کجاییی که نیت کرده بودی حال عطا رو بگیری وقتی که بیای آن وقت دانی کی حال کی رو گرفت
    خخخ

  310. عطا می‌گوید:

    درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
    به دشت پُر ملالِ ما پرنده پَر نمی زند
    یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
    کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند
    نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
    دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
    گذرگهی ست پُر ستم که اندر او به غیرِ غم
    یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
    دلِ خرابِ من دگر خراب تر نمی شود
    که خنجرِ غمت ازین خراب تر نمی زند
    چه چشمِ پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟
    برو که هیچ کس ندا به گوشِ کر نمی زند
    نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
    اگر نه بر درختِ تر کسی تبر نمی زند

  311. عطا می‌گوید:

    امروز
    نه آغاز و نه انجام جهان است
    ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است
    گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
    دانی که رسیدن هنر گام زمان است
    تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
    بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
    آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
    دریا شود آن رود که پیوسته روان است
    از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
    این دیده از ان روست که خونابه فشان است
    دردا و دریغا که در این بازی خونین
    بازیچه ایام دل آدمیان است…

  312. عطا می‌گوید:

    فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
    دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
    شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
    زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت.

  313. عطا می‌گوید:

    …چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
    صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
    برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
    وین سیل گدازان را از سینه فروریزم
    چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
    چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم

  314. عطا می‌گوید:

    چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست
    درین آشفته اندوه نگاهم
    تو را می خواهم ای چشم فسون بار
    که می سوزی نهان از دیرگاهم
    چه می خواهی ازین خاموشی سرد ؟
    زبان بگشا که می لرزد امیدم
    نگاه بی قرارم بر لب توست
    که می بخشی به شادی های نویدم
    دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
    چراغی در شب تارم برافروز
    به جان آمد دل از ناز نگاهت
    فرو ریز این سکوت آشناسوز

  315. عطا می‌گوید:

    سایه ها،زیر درختان، در غروب سبز می‌گریند.
    شاخه ها چشم انتظار ِ سرگذشت ابر،
    و آسمان، چون من، غبار آلود دلگیری.
    باد، بوی خاک ِ باران خورده می‌آرد.
    سبزه ها در راهگذار ِ شب پریشانند.
    آه، اکنون بر کدامین دشت می‌بارد؟
    باغ، حسرتناک ِ بارانی ست،
    چون دل من در هوای گریه‌ی سیری…

  316. عطا می‌گوید:

    هوای روی تو دارم نمی گذارندم
    مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
    مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
    نگاه کن که به دست که می سپارندم
    مگر در این شب دیر انتظار ِعاشق کش
    به وعده های وصال تو زنده دارندم
    غمی نمی خورد ایام و جای رنجش نیست
    هزار شکر که بی غم نمی گذارندم

  317. عطا می‌گوید:

    بسترم صدف خالی یک تنهاییست
    و تو
    چون مروارید
    گردن آویز کسان دگری!…

  318. عطا می‌گوید:

    چه غریب ماندی ای دل !
    نه غمی ، نه غمگساری
    نه به انتظار یاری ،
    نه ز یار انتظاری
    غم اگر به کوه گویم
    بگریزد و بریزد
    که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری…

  319. عطا می‌گوید:

    گفتمش شیرین ترین آواز چیست؟
    چشم غمگینش به رویم خیره ماند
    قطره قطره اشکش از مژگان چکید
    لرزه افتادش به گیسوی بلند
    زیر لب غمناک خواند
    ناله‌ی زنجیرها بر دست من!…

  320. عطا می‌گوید:

    زمان بی کرانه را
    تو با شمار عمر ما مسنج
    به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
    به سان رود
    که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش
    امید هیچ معجزی ز مرده نیست
    زنده باش

  321. عطا می‌گوید:

    آموزگار نیستم
    تا عشق را به تو بیاموزم
    ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
    تا شنا کنند
    پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
    تا به پرواز در آیند
    شنا کن به تنهایی
    پرواز کن به تنهایی
    عشق را دفتری نیست
    بزرگترین عاشقان دنیا
    خواندن نمی دانستند

  322. عطا می‌گوید:

    اندیشیدن ممنوع!
    چراغ، قرمز است..
    سخن گفتن ممنوع!
    چراغ، قرمز است..
    بحث پیرامون علم دین و
    صرف و نحو و
    شعر و نثر، ممنوع!
    اندیشه منفور است و زشت و ناپسند!

  323. عطا می‌گوید:

    گیس عشق ما بلند شده
    می باید قیچی اش کنیم
    وگرنه،
    تو را و مرا می کشد.

  324. عطا می‌گوید:

    آه ! ای کاش ،
    روزی از خوی خرگوشی رها شوی و بدانی
    که من صیاد تو نیستم،
    عاشق توام.

  325. عطا می‌گوید:

    عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد
    یعنی ترا تاریخ درکار نباشد
    یعنی تو با صدای من سخن گویی
    با چشمان من ببینی
    و جهان را با انگشتان من کشف کنی…

  326. عطا می‌گوید:

    چطور می توانیم مدینه ی فاضله ای برپا کنیم؟
    حال آنکه هفت تیرهایی به دست داریم
    عشق خفه کن؟…

  327. عطا می‌گوید:

    پسرم جعبه آبرنگش را پیش رویم گذاشت
    واز من خواست
    برایش پرنده ای بکشم
    در رنگ خاکستری فرو بردم
    قلم مو را
    وکشیدم چارگوشی را با قفل و میله ها !
    شگفتی چشمانش را پر کرد :
    اما این یک زندانست ، پدر!
    نمی دانی چگونه یک پرنده می کشند ؟!
    ومن به او گفتم :
    پسرم !
    مرا ببخش
    من شکل پرندگان را از یاد برده ام !.

  328. عطا می‌گوید:

    افسوس ….
    از این به بعد در نامه های عاشقانه ؛
    نوشته های آبی نخواهی خواند
    در اشک شمع ها ؛
    و شراب نیشکر
    ردّی از من نخواهی دید
    از این پس در کیف نامه رسان ها
    بادبادک رنگینی برای تو نخواهد بود
    دیگر در عذاب زایمان کلمات
    و در عذاب شعر حضور نخواهی داشت
    جامهء شعر را بدر آوردی
    خودت را بیرون از باغهای کودکی پرتاب کردی
    و بدل به نثر شدی …

  329. عطا می‌گوید:

    نشست و ترس در چشمانش بود
    فنجان واژگونم را نگریست
    گفت: اندوهگین مباش پسرم
    عشق سرنوشت توست
    پسرم هر که در راه محبوب بمیرد شهید است
    پسرم پسرم
    بسیار نگریسته‌ام و ستارگان بسیار را دیده‌ام
    اما نخوانده‌ام هیچ فنجانی شبیه فنجان تو
    پسرم هرگز نشناخته‏ام و غمی چون غم تو
    سرنوشت بی بادبان در دریای عشق راندن است.

  330. عطا می‌گوید:

    اگر
    دوست منی
    کمکم کن
    تا از پیشت بروم .
    اگر یار منی
    کمکم کن
    تا از تو شفا یابم .
    اگر
    می دانستم که عشق خطر دارد
    دل نمی دادم .
    اگر
    می دانستم که دریا عمیق است
    دل نمی زدم .
    و اگر پایان را می دانستم
    آغاز نمی کردم .

  331. عطا می‌گوید:

    بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
    جامــــه پاکـــی دگــر وپاکی دامان دگر است
    کــــس ندیدیم کـــــه انکــــار کــــــــند وجدان را
    حــــرف وجــــــدان دگـــر و گوهر وجدان دگـر است
    کــــس دهـــان را به ثناگـــــویی شیــــطان نگــشود
    نفــــی شیطان دگــــر و طاعت شیـــــطان دگــــر است
    کـــس نگــــفته است ونگـــــوید کــــــه دد ودیــــو شویــــد
    نقــــش انســـــان دگــــــر ومعنــــــی انســــان دگـر است
    کــــس نیامـــــد کــــــه ستایــــد ستــــم وتفرقــــــــه را
    سخـــن از عـــدل دگـــــــر ، قصه احسان دگــر است
    هــــــرکـــــــه دیدم بخدمت کــــمری بست بعهــــد
    مــــرد پیمان دگــــــر وبستـــــن پیمان دگر است
    هــــرکــــه دیدیــــم بحفظ گـــــله از گرگان بود
    قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است.

  332. عطا می‌گوید:

    از نـــدامــــت ســــوختــــم ، یا رب گــــناهـــــم را ببخــــش
    مـــو سپیـــد از غـــــم شـــدم،روی سیاهــــم را ببخــش
    ظلـــم را نشناختــــم ، ظالــــم ندانستم کـــه کــیست
    گـــوشه چشــــمی باز کـــردم ،اشتباهـــم را ببخش
    ابر رحــــمت را بفـــرما ، سایــــه ای آرد بــــه پیش
    ایـــن ســـر بی ســـایبــــان بـی پناهم راببخش
    از گـــــلویم گــــر صدایــــی نابجــــا آمـــد برون
    توبه کـــردم، سینه پر اشـک وآهم را ببخش
    خــــورشید دگـــــر نـــور دلاویـــــز نـــــدارد
    مــه پرتو مـــات هـــوس انگــــیز نــــدارد
    در باد بهاری زبس آشوب خزان است
    گـــل وحشتی از غـــارت پاییز ندارد

  333. عطا می‌گوید:

    بـه پنـدار تــــو:
    جهانم زیباست!
    جامه ام دیباست!
    دیــــــده ام بیناست!
    زیـانـــم گـــــــــویاست!
    قفســــم طلاســـــــــــت!
    به این ارزد که دلم تنهاست

  334. عطا می‌گوید:

    آنکــــس کـــــه نــدارد هنـــر عشـــق و محبت
    زو رحـــــــم مجویید که این نیز ندارد
    آلــــوده ام امــــا همــــه شب غـــرق مناجات
    با دوست سخن اینهمه پرهیز ندارد
    گــــیتی همه اویست و هم او هیچ بجز لطف
    از وســـع نظـــر با مــــن ناچیز ندارد

  335. عطا می‌گوید:

    میگریم و مـی خندم ، دیوانه چنین باید
    میــوزم ومیسازم ، پـــــروانـــــه چنین باید
    می کوبم ومــــی رقصم ، مـی نالم ومیخوانم
    در بـــزم جهــــان شـــــور، مســـتانه چنیآن باید
    مــــن این همـــــــه شیدایــی ، دارم ز لـــب جامی
    در دســـت تــــــو ای ســــاقی ، پیمانــه چنیـــــن باید
    خلــقــــم زپـــــی افـتـادنــــــد ، تا مســــت بگـــــــــیرندم
    در صحــــبت بــــی عقـــــلان ، فرزانــــه چنین بــــایــــــــد
    یکــــسو بـــــــردم عــــارف ، یکــــــسو کشــــدم عامی
    بازیچــــــه ی هــــر دستــــــــی ، طفلانه چنین باید
    مــــوی تــــو و تســـــــــبیح شیخم ، بدر از ره برد
    یا دام چــنان بایـــد ، یــا دانــــه چنیـــــــن بایـــد
    بر تربت من جانا ، مستی کن ودست افشان
    خنـدیــدن بر دنیــــا ، رندانـــــه چنیــن باید

  336. عطا می‌گوید:

    مــــن چـه گـــــویم ، کـــــه راز دل مــــن پــــــــــی ببرید
    ره بســـــر منــــزل شــــوریده دلان ، کــــــــــی ببرید
    ســـــــاز آن ســــــوز نــــــدارد بنـــــالد بــــا مـــــــا
    بهــــر تسکــــین دل ســـوختگـــــان ، نی ببرید
    هر کجا محفل گرمی است که رنگی خواهد
    قدحی خون دل ما ، عوض می ببرید.

  337. عطا می‌گوید:

    من نگویم ، که بدرد دل من گوش کنید
    بهتـــر آنست کــــه این قصه فراموش کنید
    عـــاشــقان را بگــــذاریــــــد بنالنـــد هـمـــــه
    مصلحت نیســــت ، که این زمزمه خاموش کنید
    بعــــد مـــن ســـوگ مگـــیرید ، نیــــــرزد به خدا
    بهر هر زرد رخی ، خویش سیه پوش کنید…

  338. عطا می‌گوید:

    مـــا وقار کـــوه را گاهی بکاهی دیده ایم
    مــــا ورا آنچـــه می بینید ، گـــــاهی دیده ایم
    سالک روشن دلیم ، از گم شدن تشویش نیست
    جـــــای پای دوست را ، در کـــــــــوره راهی دیده ایم
    عــــاشق بـــــی پـا و ســـر شو ، چونکـــه بسیار از فلک
    کـــــجرویها در بســـاط کــــج کـــــلاهی دیـــده ایـــــــم…
    ای بدســـــت آورده قـــدرت ، کار خلق اسان مگــــیر
    عالمی در خون کشیدن ، ز اشتباهی دیده ایم
    از نــوای بینوایان ، اینقـــــدر غافل مبـــــاش
    بارهـــا تاثیر صد آتش ، به آهی دیده ایم

  339. عطا می‌گوید:

    حاجـــی تو حجـــازی شو ، من کـــــــــعبه در آغوشم
    آن نـــــور کــــه مــــن بینم هــــــر کـــــور نمی بیند
    این نامه که من دارم ، باز است و بسی خوانا
    محروم نمی خواند ، مغرور نمی بیند.

  340. مینا می‌گوید:

    سلام سلام من اومدم. میگم که بچه ها من هر روز به این جا سر می زنم دیروز صبح که اومدم نود و خورده ای کامنت بود و امروز حدود چهارصد و خورده ای. بچه ها شماها با سرعت نورم تایپ کنید دیگه اینطوری نمیشه. یعنی واقعا میشه؟ شکلک از این به بعد میخوام امتحان کنم.

  341. مینا می‌گوید:

    اینایی که میگن حاضریم تمام زندگیمونو بدیم برگردیم به دوران درس و مدرسه …
    اینا همونایی هستن که خودشونو میزدن به مریضی که نرن مدرسه …

  342. مینا می‌گوید:

    ﭘــــﺮﻭﺭﺩﮔــﺎﺭﺍ…
    ﺍﮔـــﺮ ﺑﺎﻋــــﺚ ﺁﺯﺭﺩﮔـــــﯽ ﮐﺴــــﯽ ﺷــــﺪم…
    ﺑــــﻪ ﻣـــــﻦ ﻗـــــﺪﺭﺕ ﻋـــــﺬﺭ ﺧﻮﺍﻫــــﯽ ﺑـــﺪﻩ…
    ﻭ…
    ﺍﮔــــﺮ ﺩیگـــــﺮﺍﻥ ﻣـــــﺮﺍ ﺁﺯﺭﺩﻧـــــﺪ…
    ﺑـــﻪ ﻣــــﻦ
    ﻗـــــﺪﺭﺕ ﺑﺨﺸــــﺶ ﺑــــﺪﻩ…

  343. مینا می‌گوید:

    حس میکنم باید کارگردان میشدم …

    هرکسی به من میرسد بازیگر است …

  344. عطا می‌گوید:

    چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی
    چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی
    چنین که می‌گذری تلخ بر من، از سر قهر
    گمان برم که غم‌انگیز ماه و سال منی
    خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام
    لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی ..

  345. مینا می‌گوید:

    پشت زیباترین لبخند بیشترین رازها نهفته است…
    زیباترین چشم,بیشتریناشکها را ریخته است …
    ومهربانترین قلب بیشترین دردها را کشیده است…

  346. عطا می‌گوید:

    چه رفت بر زبان مرا؟
    که شرم باد از آن مرا!
    به یک دل و به یک زبان،
    دوگانگی چرا کنم؟
    ز عمر، سهم بیشتر
    ریا نکرده شد به سر
    بدین که مانده مختصر،
    دگر چرا ریا کنم؟.

  347. عطا می‌گوید:

    یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
    هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
    از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
    صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
    در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
    از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
    بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
    چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
    گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
    گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
    هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
    رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
    چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
    منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنن

  348. عطا می‌گوید:

    ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم
    زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم…
    من زمین گیر گیاهم، تو سبک سیر نسیمی
    که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم…
    تو و آن الفت دیرین ،من و این بوسه شیرین
    به خدا باده پرستی ، به خدا باده فروشم..

  349. عطا می‌گوید:

    دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
    بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد
    کارون ز چشمه خشکید البرز لب فرو بست
    حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد
    دیو سیاه دربند آسان رهید و بگریخت
    رستم در این هیاهو گرز گران ندارد
    روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید
    زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
    بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند
    گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد
    دریای مازنی ها بر کام دیگران شد
    نادر ز خاک برخیز میهن جوان ندارد
    دارا ! کجای کاری دزدان سرزمینت
    بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد

  350. مینا می‌گوید:

    دلى که اندوه دارد
    نیاز به شانه دارد نه نصیحت…
    کاش همه این را مى فهمیدند….!#حقیقت_تلخ

  351. عطا می‌گوید:

    باور نداشتـم که چنین واگذاریم
    در موج خیز حادثه تنهـا گذاریم
    آمد بهار و عید گذشت و نخواستی
    یک دم قدم به چشم گـهر زا گذاریم
    چون سبزه دمیده به صحرای دور دست
    بختم نداد ره که به سر پا گذاریم
    خونم خورند با همه گردنکشی کسان
    گر در بساط غیر، چو مینــا گذاریم

  352. عطا می‌گوید:

    گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
    گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
    گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
    گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
    گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
    گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم
    گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
    گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم

  353. عطا می‌گوید:

    گر سرو را بلند به گلشن کشیده اند
    کوتاه پیش قد بت من کشیده اند
    زین پاره دل چه ماند که مژگان بلند ها
    چندین پی رفوش ، به سوزن کشیده اند
    امروز سر به دامن دیگر نهاده اند
    آنان که از کفم دل و دامن کشیده اند
    آتش فکنده اند به خرمن مرا و ، خویش
    منزل به خرمن گل و سوسن کشیده اند
    با ساقه ی بلند خود این لاله های سرخ

  354. عطا می‌گوید:

    خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد
    تا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد
    خواهم که آتش افتد، در شهر آشنایی
    وز ننگ ِ آشنایان، بر جا اثر نباشد
    گوری بده، خدایا! زندان پیکر من
    تا از بهانه جویی، دل دربدر نباشد..

  355. مینا می‌گوید:

    ✘بی زارم از دنیایی که✘

    ↭شکستن شیشه ی↭

    ♜خونه همسایه جرمه♜

    ★ولی شکستن ★

    دل آدما هیچ تاوانی نداره …��

  356. عطا می‌گوید:

    می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!
    پودر رختشویی هم لازم دارم
    برای شست وشوی مغزی!
    مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
    تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
    می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !
    صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی ، بگیر!
    می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
    برچسب فاحشه می‌زنندم
    بغضم را در گلو خفه کنم!
    یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
    برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
    فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،
    به یاد بیاورم که کیستم!
    ترا به خدا … اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند
    برایم بخر … تا در غذا بریزم
    ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
    سر آخر اگر پولی برایت ماند
    برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
    بیاویزم به گردنم … و رویش با حروف درشت بنویسم:
    من یک انسانم !!

  357. مینا می‌گوید:

    از سه راه خرد آموخته می شود؛از طریق اندیشه که اصیل ترین راه است؛از طریق تقلید که راحتترین راه است؛و از طریق تجربه که تلخ ترین است….

  358. عطا می‌گوید:

    شعار آزادى سر دادم
    اما آنگاه که گردونه هاى آزادى
    با پرچم هایش در همه جا به گردش درآمد.
    مرا پایمال کرد… غاده السمان

    جهان پیشینم را انکار می‌کنم،
    جهان تازه‌ام را دوست نمی‌دارم،
    پس گریزگاه کجاست!
    اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟

  359. عطا می‌گوید:

    دل من میخی بر دیوار نیست
    که کاغذپاره‌های عشق را بر آن بیاویزی
    و چون دلت خواست آن را جدا کنی
    ای دوست! خاطره در برابر خاطره
    نسیان در برابر نسیان
    و آغازگر ستمگرترست
    این است حکمت جغد..

  360. مینا می‌گوید:

    قدیما مهمون میومد
    رسیور ماهواره رو جَم میکردیم
    الآن مدم وایفای

  361. عطا می‌گوید:

    زنی عاشق ورق‌های سپید
    آمدم که بنویسم
    کاغذ، سفید بود،
    به سفیدی مطلق یاسمن‌ها
    پاک، چونان برف
    که حتی گنجشک هم بر‌آن راه نرفته بود
    با خود پیمان بستم که آن را نیالایم
    پگاه روز بعد، دزدانه به سراغش رفتم
    برایم نوشته بود: ای زن ابله!
    مرا بیالای تا زنده شوم و بیفروزم،
    و به سوی چشم‌ها پرواز کنم
    و باشم…
    من نمی‌خواهم برگ کاغذی باشم
    دوشیزه و در خانه مانده!…

  362. عطا می‌گوید:

    تو را راندم،
    و ساک‌هایت را در پیاده‌رو افکندم
    اما بارانی‌ات که در خانه‌ام مانده بود
    هذیان‌گویبی سر داد،
    و با اعتراض آستین‌هایش را برای در آغوش گرفتنم
    به حرکت در آورد.
    وآن گاه که بارانی را از پنجره پرتاب کردم،
    همچنان که فرو می‌افتاد،
    دست‌های خالی‌اش را در باد برآورد،
    چونان کسی که به نشانه‌ی بدرود،
    دستی برآورد
    یا آن که فریاد زند: کمک!

  363. مینا می‌گوید:

    ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻐﺰ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ

    ﭘﺴﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﺩﺍﻡ ﻫﻢ ﻣﻐﺰ ﺩﺍﺭﻧﺪ

    ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﻌﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ

  364. عطا می‌گوید:

    به من بیاموز
    چگونه عطر به گل سرخش باز می گردد
    تا من به تو بازگردم
    مادر!
    به من بیاموز
    چگونه خاکستر، دوباره اخگر می شود
    و رودخانه، سرچشمه
    و آذرخش ها، ابر
    و چگونه برگ های پاییز دوباره به شاخه ها
    باز می گردد
    تا من به تو بازگردم مادر! غاده السمان

    آنگاه که درباره ی تو می نویسم
    با پریشانی دل نگران دواتم هستم
    و باران گرمی که درونش فرو می بارد …
    و می بینم که مرکب به دریا بدل می شود
    و انگشتانم، به رنگین کمان
    و غم هایم، به گنجشکان
    و قلم، به شاخه ی زیتون
    و کاغذم، به فضا
    و جسم، به ابر!
    خویشتن را در غیابت از حضورت آزاد می کنم
    و بیهوده با تبرم بر سایه های تو بر دیوار عمرم حمله می کنم .
    زیرا غیاب تو ، خود حضور است
    چه بسا که برای اعتیاد من به تو
    درمانی نباشد

  365. عطا می‌گوید:

    تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
    عـاشقی ها از دلـم دیوانگی هـا از سرم
    شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
    آتـشــی جــاویــــد باشـــد در دل خاکـستـــــرم
    سـرکـشـــی آمــوخت بخت از یـار یـا آمــوخت یار
    شـیـــــوه بــازیــگـــــــری از طــالـــــــع بــازیـگــــــرم؟
    خــاطـــرم را الفتـــی بـا اهـل عالـــم نیســت نیســت
    کــــز جهــــانی دیـگــــرنــد و از جهـــانــــی دیـگــــرم. . .

  366. عطا می‌گوید:

    سـاقــی بده پیمانه ای ز آن می کـــه بی خویشم کنـــد
    بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
    زان مــی کـــه در شبهـــای غـــم بـارد فــروغ صبحـــــدم
    غافل کنـد از بیش و کم فارغ ز تشویشم کنـد
    نــور سحــرگـــاهی دهــد فیضی کـــه می خواهی دهد
    با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
    ســـــوزد مــــــرا ســـــازد مــــــرا در آتـــش انــدازد مــــرا
    وز من رهــا سازد مــــرا بیگانه از خویشم کند
    بستانــد ای ســـرو سهـــی! سودای هستــی از رهی
    یغما کنـد اندیشـه را دور از بـــد اندیشــم کند

  367. عطا می‌گوید:

    مستان خرابات ز خود بی خبرند
    جمعنـد و ز بـوی گــل پراکـــنده تـرند
    ای زاهــد خـــودپرســت با ما منشین
    مستـــان دگــــرند و خـــودپرستان دگرن

  368. عطا می‌گوید:

    از صـحبــت مـــــردم دل نـاشــاد گــــریــــزد
    چون آهــوی وحشی که ز صیاد گــــریزد
    پــروا کــند از باده کــشان زاهـد غـافل
    چون کودک نادان که از استاد گریزد
    دریاب کــه ایام گــل و صبـح جوانی
    چون برق کـند جلوه و چون باد گـریزد
    شادی کن اگر طالب آسایش خویشی
    کـــآســودگـــی از خــاطــر ناشاد گریزد…

  369. عطا می‌گوید:

    ما نظر از خرقه پوشان بسته ایم
    دل بـه مهـر بـاده نوشـان بسته ایم
    جـان بکــوی مـی فـروشـــان داده ایم
    در بـه روی خود فــــروشـــان بستـــه ایم
    بحـــر طــوفـــان زا دل پــر جـــوش مـــاست
    دیـــده از دریـــای جـــوشــــان بستــــه ایم
    اشـــک غـــم در دل فــــرو ریــــزیـــم مـــا
    راه بــــر سیـــل خروشــــان بسته ایم
    بــر نخیـــزد نالــــه ای از مـــــا رهی
    عهد الفت با خموشان بسته ایم

  370. عطا می‌گوید:

    آیـــد وصـــال و هجــــر غـــم انگـــیز بگـــذرد
    ساقــی بیـــار باده کــــه ایـن نیز بگـــذرد
    ای دل به سردمهری دوران،صبور باش
    کــز پی رسد بهار،چو پائیز بگذرد

  371. عطا می‌گوید:

    در پـیــش بـــی دردان چــــرا فـــریـاد بــــی حــاصــل کــــنم
    گــــــر شکـــــوه ای دارم ز دل بـــا یـــار صـاحبــــدل کــــنم
    در پــرده سـوزم همچــو گل در سینه جوشم همچو مل
    مــن شمـــع رســـوا نیستم تا گـــــریه در محفل کنم
    اول کــــنم انـــدیشـــه ای تــا بــرگـــــزینم پیشه ای
    آخـــر به یک پیمانه مــــی اندیشه را باطل کـــنم
    زآن رو ســـتــــانــــم جــــام را آن مایـــــه آرام را
    تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
    از گـــل شنیدم بــوی او مستانه رفتـــم سوی او
    تا چـــون غبار کـــوی او در کـــوی جـــان منزل کــنم
    روشـنـگــــــری افــلاکـــیـم چــون آفـتــــاب از پـاکــــیم
    خـاکـــــی نیــم تــا خــویـش را سـرگـــرم آب و گــل کنم
    غــــــرق تمـنـــــای تـــــوام مـــوجــــی ز دریــــای تــــــوام
    مـــن نخــل سرکـــش نیستــم تـا خانــه در ساحــل کـــنم

  372. عطا می‌گوید:

    ما را دلی بود کـه ز دنیای دیگر است
    ماییم جای دیگر و او جای دیگـــر است…
    امـــروز میخــوری غـــم فـــردا و همچنــــان
    فــــردا بــــه خاطـــرت غم فردای دیگــر است
    گـــر خلـــق را بـــود ســـر ســودای مـال و جاه
    آزاده مــــرد را ســـر و ســـودای دیـگـــر اســت
    دیشب دلــم بــه جلــوه مستـــانه ای ربــود
    امشــب پـــی ربــــودن دلهـای دیگر است
    غمخانه ایست وادی کون و مکان رهی
    آسودگی اگر طلبی جای دیگر است

  373. مینا می‌گوید:

    وقتی دله کسی رو میشکنی .وقتی غرورشو زیر پاهات له میکنی . وقتی چشمو گوشتو میبندی صدای شکستن دلشو نشنوی, دستاتو رو به کدوم اسمون بلندمیکنی تابرای خوشبختی
    خودت دعا کنی!؟

  374. عطا می‌گوید:

    همراه خود نسیم صبا می برد مرا
    یا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟
    ســوی دیـــار صبــح رود کــــاروان شــب
    بــاد فنـــا بـــه ملـــک بـقـــا مـــی برد مـرا
    بـا بـال شـوق ذره بــه خورشیــد مـی رسد
    پـــرواز دل بـــه ســـوی خـــدا مـــی بـرد مــــرا
    گـفتم کــه بوی عشق که را می برد ز خویش؟
    مستانـــه گـــفت دل کــــه مـــرا مــی بـــرد مــــرا
    بـــرگ خـــزان رسـیــــده بـــــی طـــاقتــــم رهـــی
    یــک بـــوســــه نسیـــــم ز جـــــا مـــی بــــرد

  375. عطا می‌گوید:

    بس کــه جفا ز خار و گل دید دل رمیده‌ام
    همچـو نسیم از این چمن پای برون کشیده‌ام
    شمـــع طــرب ز بخت مـــا آتش خانه‌ســـوز شـــد
    گــشت بلای جـــان مـــن عشـق بـــه جان خریده‌ام
    حاصــل دور زندگــی صحبت آشنـــا بــــود
    تـــا تــــو ز مـــن بریده‌ای من ز جهــان بریده‌ام
    تــا تــــو مــــراد مــن دهی کـــشته مـــرا فراق تو
    تــا تـــو به داد مـــن رسی مـن بـــه خدا رسیده‌ام

  376. عطا می‌گوید:

    گــــر چــــه روزی تیـــره تـــر از شــام غم باشد مــرا
    در دل روشــن صفـــای صبحـــدم بــاشــــد مــــرا
    زرپرستــی خـــواب راحـــت را ز نرگس دور کـرد
    صرف عشرت می کنـم گـر یک درم باشد مرا
    خواهش دل هر چه کمتر شادی جان بیشتر
    تا دلـــی بـــی آرزو باشـــد چــه غــم باشد مرا
    در کـــنار مـــن ز گـــرمی بـــر کـــنـاری ای دریــــغ
    وصـــل و هجران غــم و شادی به هـــم باشد مرا…

  377. مینا می‌گوید:

    کنار گذاشتن آدم ها از زندگی به معنی تنفر
    از آنها نیست بلکه به این معنی است که شما
    برای خودتان احترام قائل هستید

  378. عطا می‌گوید:

    چشــم فـروبسته اگـــر وا کنـــی
    در تـــو بـــود هـــر چـــه تمنـا کنـــی
    عـــافیت از غیــر نصیـــب تـــو نیســـت
    غیـــر تـــو ای خستــه طبیب تــو نیست
    از تـــــو بــــــود راحــــــت بـیـمــــــــار تـــــو
    نیســت بـــــه غیــــــر از تـــــو پــرستــار تــــو
    همـــــدم خــــود شـــو کـــــه حبیـــب خـودی
    چـــــاره خـــود کـــــن کـــــه طبیـــب خـــودی
    غیــــــر کـــــــه غــافــــــل ز دل زار تســــــــت
    بــــی خبـــــــر از مصلحــــت کــــــار تســــت
    بــــــر حــــذر از مصلحـــت انــدیش بــاش
    مصلحـــت انــدیــش دل خویـــش باش
    چشم بصیــــــرت نگـشـایــی چـــرا؟
    بی خبر از خویـش چرایی چرا؟…

  379. عطا می‌گوید:

    یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
    در میــان لاله و گـــل آشیـــانـــی داشتم
    گــرد آن شمع طرب می سوختـم پروانه وار
    پــای آن ســـرو روان اشـــک روانـــی داشتــم
    آتشـم بر جــان ولی از شکــوه لب خاموش بود
    عشــق را از اشــک حســرت ترجمــانی داشتــم
    چــون سرشک از شــوق بــودم خاکــبوس در گــهی
    چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
    در خــزان با ســـرو و نسرینم بهاری تازه بود
    در زمیــن با مــاه و پرویــن آسمــانی داشتــم
    درد بــی عشقــی زجانــم بـرده طاقت ورنه من
    داشــتــــــم آرام تــا آرام جــــانـــــی داشــــتـــــم
    بلبــل طبعــم «رهی» باشـــد زتنهـــایی خمــــوش
    نـغــمـــه‌هــا بـــودی مــــرا تـــا هــم زبانـــی داشتــــم

  380. عطا می‌گوید:

    بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
    غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
    من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
    روزگاری که به سر آمده آغاز شود
    روزگار دگری هست و بهاران دگر
    شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
    لیک هرگز نپسندیم به خویش
    که چو یک شکلک بی جان شب و روز
    بی خبر از همه خندان باشیم
    بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
    کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
    آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
    می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
    که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
    پیک پیروزی و امید شدن

  381. عطا می‌گوید:

    شکوه آرزو را
    بازگو کن
    ندار از هیچ کس باکی ،هراسی
    به هر چیزی نمیخواهی
    بگو نه
    اگر راه رهایی زیر سنگ است
    تمام کوه ها را زیرو رو کن
    وگر بشکست جام آرزویت
    تلاطمهای دریا را
    سبو کن

  382. عطا می‌گوید:

    درخت آمده از پشت در به دیدن من
    که بشنود خبر لب به جان رسیدن من
    ولی درخت نداند که من چه جان سختم
    هزار ساله درختم
    که هر چه باد خزانی کند پریشانم
    زنو شکوفه دهم ،باز هم جوانه کنم
    و هر جوانه ی نو را پر از ترانه کنم ژاله اصفهانی

    چه سرسبز ،چه سرشارند!
    آنان که اگر رنجی آشکار و نهان دارند
    توان آن دارند
    کز زیر آوار سر برآرند
    با بانگ بلند من هستم
    من هستم
    کز زیبایی رنگ ها و آهنگ های جهان
    سرمستم

  383. عطا می‌گوید:

    هنوز در دل ما شور و زور بازوست
    بیا درخت بکاریم ، باز روی زمین
    بدون آنکه بگوئیم،
    کی شکوفه دهد
    و میوه ای که به بار آورد،
    که خواهد چید.
    بهار تازه نفس،خرم و دل افروز است
    بیا خیال کنیم
    تولد من و تو صبحگاه امروز است.

  384. عطا می‌گوید:

    پیراهن کبود پر از عطر خوش را
    برداشتم که باز بپوشم پی بهار
    دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم
    در آسمان آبی آن مانده یادگار
    آمد به یاد من که ز غوغای زندگی
    حتی تو را چو خنده فراموش کرده ام
    آن شعله های سرکش سوزان عشق را
    در سینه گداخته خاموش کرده ام

  385. عطا می‌گوید:

    اگر هزار قلم داشتم
    هزار خامه که هر یک هزار معجزه داشت
    هزار مرتبه هر روز می نوشتم من
    حماسه ای و سرودی به نام آزادی …

  386. عطا می‌گوید:

    گیاه وحشی کوهم نه لاله ی گلدان
    مرا به بزم خوشی های خود سرانه مبر
    به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم
    مرا به خانه مبر زادگاه من کوه است
    ز زیر سنگی یک روز سر زدم بیرون
    به زیر سنگی یک روز می شوم مدفون
    سرشت سنگی من آشیان اندوه است
    جدا ز یار و دیار دلم نمی خندد
    ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه
    گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار
    مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد
    مرا گریه میار

  387. عطا می‌گوید:

    پرندگانِ مهاجر در این غروبِ خموش
    که ابرِ تیره تَن اَنداخته، به قلّۀ کوه
    شما شتابزده راهیِ کجا هستید
    کشیده پَر به افق، تک تک و گروه گروه؟
    چه شد که روی نهادید بر دیارِ دگر
    چه شد که از چمنِ آشنا سفر کردید
    مگر چه درد و شکنجی در آشیان دیدید
    که عَزمِ دشت و دَمَن هایِ دورتر کردید

  388. عطا می‌گوید:

    خراب گشته دلم از خرابی ایران
    فکنده منظر این ملک آتشم بر جان…
    از این مناظر غم‌خیز در شگفت‌ام من
    که درد اینهمه بدبخت کی شود درمان
    چرا نباید خوشبخت باشد این ملت
    چرا نباید شاداب باشد این بوستان

  389. عطا می‌گوید:

    اگر پرسند از من زندگانی چیست، خواهم گفت:
    همیشه جستجو کردن
    جهان بهتری را آرزو کردن…

  390. عطا می‌گوید:

    روی درخت ِ گردوی گس آن کلاغ ِ پیر
    صد سال خانه کرد و ُ هزاران هزار بار
    گردو از آن درخت بدزدید وُ خاک کرد
    هر بار روی خاک
    منقار ِ خویش را ِز کثافات پاک کرد
    یک بار هم ندید
    آن بلبل ِ جوان ِ غزلخوان ِ باغ را
    یا دید وُ حس نکرد
    آن روح ِ عاشقانهء دور از کلاغ را

  391. عطا می‌گوید:

    مرا بسوزانید
    و خاکسترم را
    بر آبهای رهای دریا بر افشانید،
    نه در برکه،
    نه در رود:
    که خسته شدم از کرانه های سنگواره
    و از مرزهای مسدود

  392. عطا می‌گوید:

    ای راحت روانم ، دور از تو نا توانم
    باری ،بیا ، که جانم در پای تو فشانم
    گیرم که من نگویم ،لطف تو خود نگوید:
    کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟
    ای بخت خفته ،برخیز، تا حال من ببینی
    وی عمر رفته ،باز آی،تابشنوی فغانم
    ای دوست ،گاه گاهی می کن بمن نگاهی
    آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم
    بر من همای وصلت سایه از آن نیفگند
    کز محنت فراقت پوسید استخوانم
    این طرفه تر که:دایـم تو با منی و من باز
    چون سایه در پی تو گرد جهان روانم

  393. عطا می‌گوید:

    زدو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
    چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی
    همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
    که رقیب در نیاید به بهانه گدایی
    مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
    که میان سنبلستان چرد آهویی ختایی
    در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است
    به امید آن که شاید تو به چشم من در آیی
    سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن
    که شنیده ام ز گل ها همه بوی بی وفایی
    به کدام مذهب است این به کدام ملت است این
    که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
    به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
    که برون در چه کردی که درون خانه آیی
    به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم
    چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

  394. عطا می‌گوید:

    عشق شوری در نهاد ما نهاد
    جان ما در بوتهٔ سودا نهاد
    گفت و گویی در زبان ما فکند
    جست و جویی در درون ما نهاد
    از خُمستان جرعه ای بر خاک ریخت
    جنبشی در آدم و حوّا نهاد
    دم به دم در هر لباسی رخ نمود
    لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
    یک کرشمه کرد با خود آن چنانک
    فتنه ای در پیر و در برنا نهاد
    شور و غوغایی برآمد از جهان
    حُسن او چون دست در یغما نهاد
    چون در آن غوغا عِراقی را بدید
    نام او سر دفتر غوغا نهاد

  395. سلام عطا! میگم بزار کامپیوترت سرد بشه بابا سوزوندیش. راستی تو ناهار خوردی؟ اینجور که تو پیش میری هیچکس بهت نمیرسه

  396. میگم کسی نیست ترمز عطا رو بکشه؟ همینجور داره کامنت میده هیچکس به گرد راش نمیرسه

  397. عطا می‌گوید:

    خیر سید جان نگاه به زمان کامنتها بیانداز با زمان نهار متفاوت است است عزیزم.

  398. عطا می‌گوید:

    نفسهای آخر من هست سید سخت نگیر.

  399. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    بچه ها, یکی اینو ببره بیمارستان, نفس نمیکشه, یه دم داره کامنت میده
    بشر دیتابیس سایت منفجر شد!

  400. عطا می‌گوید:

    ببین امیر گیر نده من باید حال سعید رو بگیرم.

  401. عطا می‌گوید:

    ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
    در دام مانده باشد، صیّاد رفته باشد
    آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
    در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد
    خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
    صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
    از آه دردناکی سازم خبر دلت را
    روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
    پر شور از حزین است امروز کوه و صحرا
    مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

  402. عطا می‌گوید:

    گاهی به نگاهی دلِ ما شاد نکردی
    حیف از تو که ویرانه‌ آباد نکردی
    صد بار ز گل‌زار خزان آمد و گل رفت
    وین مرغ اسیر از قفس آزاد نکردی
    ای خسروِ شیرین‌دهنان این نه وفا بود
    یک ره‌گذری جانب فرهاد نکردی
    بسیار مبال ای شجر وادیِ ایمن!
    یک جلوه چو آن حسنِ خداداد نکردی
    باید ز تو آموخت حزین رشک محبّت
    لبریزِ فغان بودی و فریاد نکردی

  403. عطا می‌گوید:

    گل بی تو مرا به دیده خار است
    هر سبزه چو تیغِ آبدار است
    از نقشِ قدم بسی فزونتر
    در راه تو چشمِ انتظاز است
    چون لاله زداغِ دوریِ تو
    خونِ دل و دیده در کنار ست
    دریاب به پرسشی حزین را
    کز لعلِ لبِ تو در خمار است

  404. عطا می‌گوید:

    کوته نظران زلفٍ سیهکار ندانند
    این مرده دلان فیضٍ شب تار ندانند
    جانسوز دیاری است محبّت، که طبیبان
    رسم است که حالِ دلِ بیمار ندانند…
    دارند حریفان هوسِ خاطر شادی
    دلباختگان غیرِ غمِ یار ندانند

  405. عطا می‌گوید:

    فسانه شبِ غم را چراغ می فهند
    زبانِ آهِ مرا گوشِ داغ می فهمد
    به وصل در غمِ هجران نشسته بلبل ما
    فریبِ عشوه فروشانِ باغ می فهمد.

  406. عطا می‌گوید:

    به باغ راهِ خزان و بهار نتوان بست
    به رویِ بخت درِ روزگار نتوان بست
    کنارِ کِشت چه خوش می سرود دهقانی
    که: سیل حادثه را رهگذار نتوان بست
    مگر کسی دهنِ شیشه وا کند، ورنه
    دهانِ شکوۀ ما در خمار نتوان بست
    شکوفه رفت و قلندروَش این حکایت گفت
    که:برگ تا نفشانند،بار نتوان بست
    دی است نوبت ما بی بضاعتان،ساقی!
    که عقدِ دخترِ رز در بهار نتوان بست

  407. عطا می‌گوید:

    خوش آن عاشق که شیدای تو باشد
    بیابانگردِ سودای تو باشد…
    گریبانگیرِ زهدِ پارسایان
    نگاهِ باده پیمای تو باشد
    شود دوزخ گلستانِ خلیلم
    اگر در دل تمنّای تو باشد.

  408. عطا می‌گوید:

    فروزان کن ز رخ کاشانه ای چند
    بسوزان-شمعِ من!-پروانه ای چند
    فغانم گوش کن امشب،که فردا
    زمن خواهی شنید افسانه ای چند
    خماری نیست خونِ عاشقان را
    سرت گَردم،بکَش پیمانه ای چند
    به هر دفتر زکِلکِ آتش آلود
    زما ماندست آتشخانه ای چند

  409. عطا می‌گوید:

    معنی حمـــــد را نمــی دانیـــــــم
    و نمــــــــاز غفیـله می خـــــوانیـــم
    بسکه در گـــــوشه ای دعـا خواندیم
    کاروان پیش راند و مــــا مـــانــدیــم.

  410. عطا می‌گوید:

    رفیق قـــــافـله پنهــــان نمـــوده خنجر تزویر
    که روی گـرده ی من چشم عبرتی بگشاید
    زبـــــــان شکوه که آبستن است داغ دلم را
    چگـــونه می شود از ســوز درد شعله نزاید
    چه شد صلابت طوفان ،خدای نوح کجا رفت
    کـه گــــرد فاجعه از روزگــــــار مــــــا بزداید

  411. عطا می‌گوید:

    خواستم چیزی بگویم دیــــر شد
    واژه هایم طعــمه ی تکفیــر شـد
    قصه ی نـــا گفته بسیار است باز
    دردهـــا خـروار خــروار است بـــاز
    دستها را باز در شبـــهای ســـرد
    هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد
    مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها
    می رسد ته مانده ی بشقابــــها
    سر به لاک خویش بردیم ای دریغ
    نان به نرخ روز خوردیم ای دریــــغ
    قصّـه هــای خوب رفت از یادهـــا
    بی خبر مـــاند یم از بـــنیادهــــا
    صحبت از عدل و عدالت نابجاست
    ســــود در بازار ابن الو قــتهاست
    گفته ام من دردهـــا را بارهـــــــا
    خسته ام خسته از این تکرارهـــا
    ای کــــه می آیدصدای گــریه ات
    نیمه شـــبها از پس د یوار هـــــا
    گــــیر خواهد کــــرد روزی روزیت
    در گلـــوی مــال مـردم خوارهـــا
    من بــه در گفتم ولیکن بشنو ند
    نکته هـــا را مـو به مو دیوارهــــا

  412. عطا می‌گوید:

    چه کسی طعنه زد سیاوش را ؟
    چـــه کسی بر فروخت آتش را؟
    ما که سهراب را کفن کــــردیم
    خود خیانت به خویشتن کردیم
    چــه سر انجام نـاخـوشی دارد
    آنکـــه رسم پســر کُشی دارد
    مــــا همه در میـــان مـردابیم
    فاجعه سر رسید و در خوابیم
    مرد میدان این کشاکش کـو ؟
    غیــــرت بازوان آرش کــــــو؟

  413. عطا می‌گوید:

    ای آب ندیـده هــا و آبی شده هــا
    بی جبهه و جنگ انقلابی شده ها
    مدیون شب حمله ی جــانبـــازانید
    ای بر سر سفره آفتابی شده هـا

  414. عطا می‌گوید:

    من غیــــرت بازوان آرش بــــودم
    باپنجه ی مرگ در کشاکش بودم
    ای مدعیان گرم چه کاری بودیــد
    آن روز کــه من مـیان آتش بـودم

  415. عطا می‌گوید:

    در ره عشق مـــرام دگـــــری می بـــــــاید
    سر پــر شـــور و دل شعله وری می بـــاید
    عیب پروانـــه نگـــــویید کـــه در آتش رفت
    شرط عشق است که بر جـان شرری می باید
    عافیت آفت جـــان است ، جنونـــــــا مددی
    رهـــــرو دشت بلارا خطـــری می بـــــــــاید
    خانه ی دوست به قاف است، بلند است، بلند
    بهر پرواز چــو عنقـای پری می بـــــــــــــاید
    عـــاشقان هستی خـــود پیشکش او کـــردند
    دست خـــــالی نتـــوان رفت سری می بـــاید
    وهم خـــامیست امـــــان نـــــامه بگیرد سقا
    شمس را در همه دوران قمـــــری می بـــاید
    آسمان ، از چـه نشستی به تمـاشا آن روز
    تــــا ابـد چشم تــورا پلک تری می بـــــاید

  416. عطا می‌گوید:

    از موج خیز حـــادثه مـــارا گـــزیــر نیست
    اینجــا کسی به فکـر صغیر و کبیر نیست
    از بیم آن که بـــــــــاد ، مبـــــادا تبر شود
    بید کنـــار بــاغچه هم سر به زیـر نیست
    خود خواهی و ریا به که خیرات می کنند؟
    از این جهات هیچ کس اینجـا فقیر نیست
    چــــاقـــو کشـان شهر بـریدند بــــارهـــا
    گوش کـــر مرا کـــه نصیحت پذیـر نیست
    باید شبی به بیشه ی شیران سفـر کنم
    مداحی شغـال که در شـان شیـر نیست

  417. عطا می‌گوید:

    چنـان حکایت نـــــان طـــاق کرد طاقت مارا
    که بی جدال شکستند استقــــامت مــــارا
    و دستمان که تهی بــــود مــاند بر سر زانو
    کـــه روز گــــــــار پذیرا نشد صداقت مــارا
    غرور زخمی من بی قرار می شود امشب
    به گوش بـــــــاد بخوانند اگــر حکایت مـــارا
    به چند ریشه ی زائد شدیم زاهد و مویی
    به بــــاد داد ز بی ریشگی اصـالت مــــارا
    ز قطره ای که به بامی چکیده بود شنیدم
    که آسمان خدا می کشد خجـــالت مــــارا
    به گـــــرد بـــــاد بگویید بی امـــان بشتابد
    به خـــود بپیچد و بالا بَــرَد شکایت مــــارا
    هراسناکم از آن لحظه ای که روز قیامت
    به خشم دور بریزند بــــــار طــــاعت مارا
    و مطربان جهنم به زخمه هــای مکافات
    به شعله ای بنوازند ساز قـــــامت مـارا

  418. عطا می‌گوید:

    جهنم خُلق تنگ و خــوی زشت است
    بخند ای غنچــه تـــا اردیبهشت است
    شراب و شــعر و عشق و ســاز و آواز
    به هر جا جمع شد آنجا بهشت است

  419. عطا می‌گوید:

    خب آقا سعید جان این هم از پانصدومین کامنتی که میخواستی.
    حالا قراری که در پست کردی یادت نره ها
    راستی ی سوال.
    الآن خودت قضاوت کن ببین بین منو تو حال کدوم ما گرفته شد.
    خوب حالتو گرفتم.
    هخشخشخشخشخشخشخشخشخشخشخ
    تو نتونستی حال منو بگیری خخخخ
    باید کل این کامنتها رو جواب بدی چون تو مدیر ین پستی و باید جواب بدی منم فقط میخونمشون همین.
    خخخخخخخ
    هاهاخشخشخشخشخشخشخشخشخشخشخشخ

  420. امیر مهدی می‌گوید:

    سلام عطا چقددی؟ میگم مگه تو کاداری پسر. این رو رها سعید ر من میشناسم کامنت هیچی بهت نمیده.

  421. سعید پناهی می‌گوید:

    سلام عطا قبول نیست.
    شما باید تو کامنتا بحث میکردی.
    نه شعر عاشقانه مینوشتی.
    الان همشو پاک میکنم تا حق دوستان زایه نشه.
    خخخخخخ.
    همینه که هست.

  422. سعید پناهی می‌گوید:

    بچه ها قضاوت با شما.
    نظرتون چیه این شعرهایی که عطا تو کامنتها نوشته را پاک کنم.
    این میخواد به هر زور و زحمتی هست رکورد منو تو کامنتا بشکونه.
    داداش من نمیشه, تو ی شب نمیشه راه ۱۰۰ ساله را رفت.
    بیاییم بگین آیا کامنتارو پاک کنیم یا نه.
    اینجوری حقتون زایه میشه هاااا.
    خخخ.

  423. عطا می‌گوید:

    ببین سعید داری جر میزنی ها.
    تو که نوشتی بحث آزاده منم حرفهامو تو قالب شعر زدم.
    از بچهها بپرس که من با چه سرعتی کامنت میدادم
    اگر باور نداری به تایم کامنتها نگاه کن تا شوکه بشی.
    تازه من از کامنتهای تو که سه هزار هست نمیترسم اگر اراده کنم تا فردا شب رکورد تو رو میزنم ولی حیف که تعطیلات تمام شد.
    خخخ
    ببین سعید تو مدیر این پست باید تک تک کامنتهای منو جواب بدی و گر نه بازنده خواهی بودش.
    شکلک احساس قهرمانی و ضعف سعید.
    شکلک هیچ کس زورش به من نمیرسه حتی اگر مدیر ارشد باشه.
    شکلک هل من مبارز.

  424. سلام سعید! نمیدونم این ۵۰۰ کامنت رو عطا چجور میداد. تازه دیشب من کنفرانس گرفتم و به مدت ۵ ساعت ترمزش رو کشیدم وگرنه سایت میرفت هوا. تو هر دقیقه ۳۰ کامنت میداد. من مینوشتم بعد میومدم میدیدم سیتا اضافه شده. نکنه این عطا ربات باشه. سعید من ازش میترسم

  425. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    سعید پاش لیز خورد با کله رفت تو دیوار چرت و پرت گفت, آخر دیگه بردمش بیمارستان
    همینجوری داشت هزیون میگفت

  426. سعید پناهی می‌گوید:

    لام.
    خخخخخ.
    امیر جون حالت خوبه؟
    زاهرن خوبی نیستیااا؟؟

  427. gentleman می‌گوید:

    درود بر آقای وکیل خسته نباشی اگه تونستی کامنت بالایی منو بخون خخخ
    Link گفت Ùˆ Ú¯ÙˆLink گفت Ùˆ Ú¯ÙˆLink گفت Ùˆ Ú¯ÙˆLink گفت Ùˆ Ú¯Ùˆ بگو‏ اینا‏ یعنی‏ چی‏ ‏

  428. gentleman می‌گوید:

    سلام من که میگم نه بیشتر شعرها واقعا قشنگن شده ۱ آرشیو کامل شعر جالبه
    سپاس

  429. عطا می‌گوید:

    سلام جنتلمن ببین کیه که قدر بدون آره داااادااااش من برای این سعید کامنت دادم حالا میخواد پاکشون کنه آخه تو که نمیتونی مبارزه کنی چرا کری میخونی هان.
    خخخ

  430. عطا می‌گوید:

    سلام بر همه شب روشنی ها.
    ببینید آقایان اگر پنجاه شب روشنی بیادش رای دهد تا کامنتهای من پاک بشود اون وقت منم حرفی ندارم.
    نه بابا اگر بیست و پنج نفر هم بیادش حرفی نیست.
    اصلا اگر ده نفر هم باشد موضوع حله.
    آقا نخواستیم پنج نفر بیاد بگه.
    دادااااشهااا دو نفر بیاد.
    آقا فقط یک نفر بگه آره فقط یک نفر بیادش بگه که کامنتهای عطا پاک بشه.
    اون وقت من قبول دارم.
    ولی به این شرط که اول کامنتهای منو بخونه و بعد با دلیل بگه که باید پاک بشه تازه فقط دلیل بیاره مهم نیست چه دلیلی.
    خخخ
    شکلک اعتماد به نفس زیادی.
    شکلک نََفََسکِِش.
    آهااااااااای نََفََسکِِِِش.

  431. عطا می‌گوید:

    سلام خب کسی رای ندادش تا کامنتها برداشته شود آفرین حالا گام بعدی.
    دوستان همه توجه کنید گام بعدی برداشتن سعید پناهی از مدیر ارشد بودن سایت است.
    و در نهایت گام آخر اخراج و بلاک کردن این سعید و پاک کردن کل کامنتها و پستهای این آقا از سایت میباشد.
    شکلک کودتا.
    شکلک دشمنی با سعید.
    شکلک هیچ کس پیدا نمیشود جلودار ما باشد.
    تازه دختر همسایه خودم رو میدهم به هر کس که در دشمنی با سعید با من همکاری کند.
    تا اعلامیه بعدی خدا نگهدار

  432. سعید پناهی می‌گوید:

    عطا میکشمت.
    خخخخ.
    هاهاهاهاها.
    بچه ها سید و بهنام کجا رفتن.
    بچه ها فکر کنم بهنام عاشق شده هااااا. خییییلیییی به سایت کم سر میزنه. کجااااایی بهنام.
    راستی شهابم زن گرفته,
    میگن خیلی زن ذلیله.
    هاهاها.
    شهاب بیا اثبات کن.
    همچنین بهنام و سیدم.

  433. سعید سلام! بابا زنم کجا بود؟ نتم خرابه. شهابو نمیدونم ولی بهنام زنش کجا بود. یه ضرب المسل لری هست میگه فلانی از سرگذشت خودش میگه. یعنی خودت زن میخوای بعد به ما این رو نسبت میدی

پاسخ دادن به امیر رضا رمضانی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *