نگاهی به کتاب ۹۴

به نام خدا و سلام به همه ی شما شب روشنیها. داشتم با خودم فکر میکردم که سال ۹۴ چه جور گذشت که تصمیم گرفتم یه پستی در این زمینه بذارم. یعنی درواقع دوست داشتم نظر شماها رو هم بدونم. کم کم داریم به آخرای کتاب۹۴ نزدیک میشیم. ولی تا قبل از اینکه کتاب رو ببندیم و به سراغ کتاب بعدی بریم، مرور میکنیم و صفحات این کتاب رو ورق میزنیم که ببینیم چه اتفاقاتی افتاده. عصبانیت، شادی، غم، ناراحتی، جشن، تولد یا هر چیزدیگه ای رو به یاد میاریم که ممکنه حس خوبی بهمون دست بده یا اینکه از فکر کردن بهش ناراحت بشیم. حالا ازتون میخوام که کتاب امسال رو ورق بزنید و بگین که: امسال چه جوری بود. آیا از امسال راضی بودید؟ چه انتظاراتی از خودتون داشتین که انجام دادین و چه انتظاراتی رو انجام ندادین. از خودتون راضی هستید؟ دوست دارید که سال بعد رو چگونه بِگذَرونید؟ و اینکه اگه دوست داشتید تلخ ترین و شیرینترین خاطرات امسالتون رو هم بیان کنید. این پست زیادی جدی بودم ولی ایشالا پستهای بعد جبران میشه. تو کامنتا منتظرم. یا علی، خداحافظ.

این نوشته در حرفای خودمونی, خاطرات, درد دل, نظر سنجی ارسال و , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

19 دیدگاه دربارهٔ «نگاهی به کتاب ۹۴»

  1. سلام.
    نمیدونم چی بگم.
    ای کاش میشد چیزی نگم.
    اما ای کاش اول نظر خودت رو میگفتی توی پست.
    اما نظر من.
    تلخه. اما باید بگم که, من فکر میکنم سال ۹۴ بدترین سال زندگیم بود.
    یعنی دلم نمیخواد مرور کنم.
    سال ۹۳ که رفت, با خودش زندگی من رو هم برد. توی سال ۹۴ چیزی رو از دست دادم که, به شدت روحیه و انگیزه ی من رو برای ادامه ی زندگی, دگرگون کرد و باعث شد از لحاظ روحی, ۱۸۰ درجه تغییر کنم و در سالهای بعدی زندگی, اگر عمری داشته باشم, هیچ وقت سال ۹۴ رو فراموش نکنم. چون واقعا تلخترین سال توی زندگیم بود. شرمنده نمیشه همه چیز رو گفت اما من خاطره ی خوبی از سال ۹۴ ندارم. اینی که نوشتم فقط خلاصه بود. اما واقعا احساس میکنم توی امسال, من ی آدم دیگه شدم. آدمی که با دیگران خیلی فرق کرده. میدونی؟ آدم که اتفاقی براش می افته, ی عده درکت میکنند و ی عده تمسخر. که این تمسخر برای من, ی چیز تلخه. ولی خلاصه هر وقت سال ۹۴ رو مرور میکنم, دلم میگیره.
    سال ۹۴ مثل ی رمان غمگین برام بود, که از اول تا آخرش غمگینه.
    البته ی سری انتظارات هم از خودم داشتم, که انجام بدم.
    مثلا ی سری فرصتها رو که شاید دریچه ای بود برای رسیدن به اون چیزی که میخوام, از دست دادم و تلاش نکردم. از این بابت هم پشیمونم.
    بیخیال.
    اما از خدا میخوام سال ۹۵ برای همه ی ما سال خوبی باشه و در رابطه با خودم, با آمدن بهار ۹۵, زندگی خودم هم واقعا بهار بشه. چون بهار و کل سال ۹۴ از صد تا خزان برام بدتر بود. اما واقعا خدایا. هرکس توی زندگی مشکلی داره, چیزی یا کسی رو که واقعا واسش با ارزش بوده از دست داده, و هر حاجَتی داره, خودت مشکلش رو حل کن و کمکمون کن بهار امسال, فقط بهار بیرونی نباشه و درون خودمون و زندگی خودمون هم بهاری بشه.
    شرمنده طولانی نوشتم. اما پست رو دیدم خیلی دلم گرفت. خیلی.
    نتونستم درد دل نکنم. ی وقتایی حرف دلت رو بنویسی شاید حتی یک درصد آرامش پیدا کنی. حتی اگه کسی حرف دلت رو نخونه.
    مرسی امیرمحمد.

  2. راستی اگه دوست داشتی کمی در باره ی خودت هم توی بخش شناسنامه بنویس.

  3. سلام امیر ۲! واقعا چه زود تموم شد. والا سال ۹۴ برای من هم خوبی داشت هم بدی.
    از نامردی مدیر بهزیستی شهرستان که لپتاپ رو نداد به منی که اسمم جزو لیست بود و داد به آشنای خودش گرفته تا نامردی دوستان و هدیه لپتاپی ولو به صورت موقت از طرف دوستم و خیلی چیزهای دیگه که الآن خاطرم نیست. به هر حال انشا الله سال ۹۵ سال خوبی برای همه ما باشه

  4. رضا نظری می‌گوید:

    سلام
    خب امسال ی سال شدیدا پر از فراز و نشیب بود برام.
    یه اتفاقی برام افتاد اون وصتاش ، اولش فکر میکردم چقدر بد بود، اما منجر شد به یه اتفاق فوق العاده، نتیجش در ساله ۹۵ مشخص میشه که امیدوارم ۹۵ با این اتفاق، خاص ترین سال من باشه.
    —–
    برای همه دوستام هم آرزو میکنم، ساله ۹۵ ساله فوق العاده ای براشون باشه.

  5. رضا نظری می‌گوید:

    راستی مدیر ها؟؟؟؟ این ویرایش کامنت ها کجاااست؟؟؟ . تازه متوجه شدم

  6. باران می‌گوید:

    سلام خداروشکرسال۹۴ واسم بدک نبود ان شاء الله ۹۵ یه سال بهتر هم واسه خودم و همه شب روشنی ها باشه

  7. yalda می‌گوید:

    شکلک در تفکرات عمیق غرق شدن .

    یکمی متفاوت تر بود امسال .
    یکمی بیشتر اسفناج به خوردمون داد زندگی . قوی تر و بزرگتر شدم انگار .
    شکلک ملوان زبل در حال خوردن اسفناج .
    میگن اسفناج بخوری چشمات بینا میشه , اونوقت بهتر میتونی پی به حقیقت های مرموز زندگی ببری .
    البته اسفناج کمی طعمش گسه , شاید نشه خوردنشو به صورت مستمر , تحمل کرد .
    مثل خوردن مداوم شکلات تلخ میمونه . حس میکنی بعدش یکمی میخوای بالا بیاری .
    زمانی طعم گسشو فراموش میکنین که اونقدر قوی شدین که میتونین بار زندگی رو از دوشتون به تنخایی بندازین پایین .
    اونوقته که به خودتون آورین میگینو یه فنجون چای میگیرین دستتونو با یه لبخند آفتابی استوایی , میرین رو بالکن فردا بشینین .
    اوهوم . اسفناج های زندگی رو همچون قورباغه باید قورت داد .
    امسالم , یکمی زیاد گرم گرم و یکمی زیاد سرد سرد بود . سعیمو کردم لباس های مناسبی بپوشم تا نه از گرماش و نه از سرماش آسیب نبینم .
    سال بعدم ایشالا معتدل .
    شکلک آمین .
    خودم به تنخایی بابایی
    . لاستی شالام .
    میسی پست خوشمزه ای بود . لذت بردیم .

پاسخ دادن به رضا نظری لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *