هفت بیجار. ۲۶ مهر ۹۵

همین الان یهویی اومدن سر کلاسمونو شوتم کردن بیرون و بچه ها رو بردن نمدونم کجا و حتی نمدونم کی برمیگردوننشون. بابا عقبیم. اه.
همین الان یهویی هوس شب روشن کردم. اینترنت که نداریم. من، لپتاپ، گوشی، *۵۵*۵#، یه بسته تو رگ، نقطه اتصال موبایل و هفت بیجار. باحاله ها. نه؟

میخوام تا این آتیش پاره ها برگردند، براتون بنویسم.

این چند روزه تو هیئتا یه نذری خوردم مسموم شدم. سرما هم که خورده بودم. هیچی. یه هفت بیجار هم تو معده مون درست شد.
حالا با این صدای گرفته، امروز ساعت ۳ یه جا باید برم. باید برم واسه ارائه یه تدریس برا جشنواره ناحیه ای تدریس برتر. دعام کنید.
این زلزله ها هم که گلوی گرفته حالیشون نمیشه که. یه ذره صدات بگیره یا خسته بشی وا رفتند.

جونم براتون بگه که این یکی دو ساله که زندان بودم و اومدم بیرون، خیلی چیزا تغییر کرده. چقد شب روشن عوض شده. چقد مردم عوض شدن.
بیخیال اینو نباید میگفتم بدآموزی داره. سعیدم امروز فرداس که آزاد بشه. میاد اونم.

کلا بچه های این دوره باهوشن یا کنجکاون یا …….. یا پر رو هستند نمیدونم. یه کیک میوه ای بهم رسید، به اندازه یه سانتشو نخوردم با پلاستیکش انداختم آشغالی. اومده بهم میگه آقا داری اسراف میکنی. آخه بگو به تو چه! خخخخ! شیطونه میگه ……….
بععععععععععععععععععله! ندا آمد به حرف شیطونه گوش نکن.

میگما! اینجوریم حال میده ها. یه پادکست متنیه انگار.

کجایین شما خو. خبری ازتون نیست! بابا از بس نمیایین، خاک اتاقا رو پر کرده.
به جان خودم همه مون قبل از اینکه سر و کله این واتس آپ و تلگرام و این چرت و پرتا پیدا بشه، تو شب روشن پلاس بودیم. نبودیم آیا؟
خب بیایید. بیاییم. بابا تنهاش نذاریم شب روشنو. هر چی باشه همه ماها اینجا حق آب و گل داریم. نذاریم سعید تو زندان احساس غریبی کنه.
خخخخ بابا این زندانم مسئله شده برامونا. خب یکی نیس بگه مرض داری مگه. بیخیال حرفتو بزن.

اوممممممم. چی بگم؟
آها! تو این فکرم که این ابوالفضل رو  بزنم خورد و خمیرش کنمااااااااااااااااااا. آخه بنده خدا! کاشتی همه مونو هاااااااااااا! ده ضبط کن آموزش کوستا رو دیگه. stw quests منظورمه. همون اولی رو هم که زحمت کشیدی، راهشو از mainig area برداشتند. اگه آموزش ندی خودم میرم ناقص آموزش میدماااااااااااااااااا. تهدیدت کردم. یا آموزش میدی یا من ناقص آموزش میدم. اگه آموزش ندی دستور میدمjimmy dub رو سرت خرس دراپ کنه. نه معمولی. بهش میگم ۵۰۰ تا mad bare بریزه سرت. hmm.

بذارید بفکرم بینم چی بگم!
اه! بابا اینا چرا نمیان. عقبیم. عَََََََََََََََََقََََََََََََََََََََََََب!
البته خوش به حالشون هم شده ها. بیان دیگه وقت نمیشه امتحان بگیرم. باید درس بدم.
نخند.

الان ساعت ۱۱ هستش و من از ساعت ۱۰ و ۴۰ دقیقه یه ریز دارم میفکرم و مینویسم. راستی بچه ها. ۱۰ و ۴۰ دقیقه یا ۱۱ ۲۰ کم. چی بگیم بالاخره شاهاب. شاهاب. شاهاب. شاااااااااااااااااااااااااااااهاااااااااااااااااااااب.
نوکر سیدمونم هستیما.

دیگه دارم چرت و پرت میگم. تا هفت بیجار بعدی خدا نگهدار.
دلتونم یه رنگی بزنید خودتون. عجله دارم.

درباره بهنام نصیری

سلام من بهنام نصيري متولد 16/5/1371 از قزوين. دوران كودكي قبل از مدرسه رو مثل بيشتر ما نابيناها، با گريه و غم و نا اميدي اطرافيانم ميگذروندم كه ديگه ازش نگم بهتره. خيلي بد بود. پيش دبستاني (يا همون آمادگي خودمون) رو توي مدرسه استثنايي انديشه توي شهر صنعتي البرز (كه اصلا مخصوص نابيناها نبود و براي تمام معلوليتها غير از بينايي طراحي شده بود) گذروندم و كم كم پيشرفت كردم. ديگه همه باورم كرده بودن و دوستم داشتن. چون تو دوران بچگي، به بچه فوق العاده باهوش، شيرين و تو دل برو بودم. مثل بچگي همه شماها. زندگيمو خيلي راحت ادامه دادم. تا كلاس پنجم ابتدايي، تو مدرسه ناشنوايان باغچه بان قزوين، كه نابيناها هم همونجا درس مي خوندن، درس خوندم.سال پنجم و سه سال راهنمايي رو تو مدرسه نابينايان بياضيان و سال اول دبيرستان رو تو مدرسه شاهد پيامبر اعظم شهر خودمون (محمديه) ادامه دادم. سال دوم وارد شهيد محبي شدم و به خاطر افت معدل، سال سوم به قزوين برگشتم و تا آخر دوره پيش دانشگاهي، تو دبيرستان نمونه دولتي علامه جعفري مشغول به تحصيل شدم. سال 90 تو كنكور، با رتبه 1195 توي دانشگاه بين المللي امام خميني قزوين، رشته فقه و حقوق قبول شدم و الان كه واستون مينويسم، کارشناس رشته فقه و حقوق اسلامی از دانشگاه هستم و معدل کارشناسیم هم 16.88 شد و کارشناسیمو تابستون 94 گرفتم. خوب از تحصيل كه بگذريم، بگم براتون كه من تو دوران مختلف زندگيم، به موسيقي و قرآن خيلي علاقه نشون مي دادم و توي هر دوش مقام زياد كسب كردم. فك نكنيد بيكارمو دنبال كار ميگردم! من از سال 90 تو هنرستان و دبيرستان كتاب مبين تو شهر قزوين، مشغول تدريس درس قرآن به بچه هاي هنرستاني و دبيرستاني (دوره اول) هستم. اونم به بچه هاي عادي! اگه ميخوايد يه كمم درباره شخصيتم بدونين، همين بس كه ميتونم با هر جور آدم كنار بيام، جوري كه از با من بودن معذب نباشه. تا دلتون بخواد شوخم. واسه همه شما آرزوی موفقیت می کنم. gmail: b.nasiri71@gmail.com skype: behnamnasiri.1371
این نوشته در حرفای خودمونی, خاطرات, درد دل ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

23 دیدگاه دربارهٔ «هفت بیجار. ۲۶ مهر ۹۵»

  1. میلاد نصرتی می‌گوید:

    حالا دیگه پیام رو میخونی جواب نمیدی دیگه؟؟؟؟
    آره داداش گفتم که حالتو میگیرم بذار همینجا بگیرم.
    آقایون.
    خانومها.
    دوستان.
    زندانیان.
    دشمنان.
    کلا همه و همه.
    بهنام بزرگ شده.
    بزرگ شده که پیام رو میبینه جواب نمیده.
    بیخیال من برم پستم رو بزنم بابااااااااااا

  2. ابی می‌گوید:

    سلاااااام لیلیلیلی ای ول ما هم استاد نداشتیم ولی رفتیم با دماغی نیم سوخته برگشتیم اما خوب اصل کار مهمه و اونم اینه که استاد نیومد و ما برگشتیم
    پست با حالی بود من ترشی زیااااد دوست دارم بخصوص لیته اونم از نوع آتیشیش
    خوب تا صاب پست نیومده بشوته بیرون ما رفتیم بای بای

  3. مهدی عزیززاده می‌گوید:

    سلااااام بر بهنام گل و گلاب! چطوری بابام جان! خخخ معلومه اون شوکی که بهت پری‌شب دادم خیلی روت اثر گذاشته هاااا! خخخخ مرسی.

  4. مهدی عزیززاده می‌گوید:

    خخخ عمراً! تازه نقشههایی دیگه هم واست چیدم که بزودی تو فاز اجرایی شدن میباشند.

  5. سلللللااااااااااام بهنااااام! اولا بگو چرا کد رو اشتباه زدی؟ یه ۵ کم زدی. بعدش بگو اکیلر بمب بندازه و هلتش رو جوری کم کنه که هرچی بندید بزنه نره بالا.
    راستی مهدی گفت شوک. والا اون شوک که مهدی وارد کرد به جنازه زده بود زنده میشد. فعلا برم شام تا با خطکش و شیلنگ سیاه و کبود نشدم

  6. دروغ تو روز روشن؟ *۵۵*۵#! اگه به جیمیداب نگفتم؟ یه آشی برات نپختم؟

  7. علی اصغر می‌گوید:

    سلام.
    آقا نصیری ببخشیدا! اما خبرتونو اصلاح میکنم.
    یه ربع مونده به زنگ برگشتیم. همچین امتحانی ازمون گرفت که تو عمرم به این سختی امتحان ندیده بودم.
    به خدا درس به این آسونی پیامهای آسمان امتحانش از ریاضی هم سختتر بود.
    همش تحلیلی.
    درسته که همه از کتاب بود ولی باید درسو شخم میزدی تا بتونی به اون سؤالا جواب بدی.
    جان من نصیحتشون کنید.
    😥

  8. ببین بهنام؟ چکار این بدبخت داری امتحان سخت میگیری؟ بابا گناه داره! از من که ۱۰ سال از تو بزرگترم و تو حالت پسرم رو داری به تو نصیحت! نکن این کارها رو. وگرنه تنبیه میشی

  9. ابی می‌گوید:

    سلام آییییی امتحان اونم از نوع سخت با طعم معلم یا استاد اخمو!!!
    میدرکمتون بچه ها!!!
    چون همون بلا امروز به سرم اومد امتحان میان ترم حقوق مدنی ۸ داشتیم ولی .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    اینقدر سخت گرفته بود استاد که ناله ی همه در اومد
    من که کلا تو افق محو شدم بیناها کتاب قانون هم داشتن با این حال میگفتن از سخت هم سخت تر بوده خدا یک استاد پیدا بشه یک امتحان سخت از استادا و معلم های سخت گیر بگیره تا طعم سخت گیری رو بچشن
    هاهاهاهاهاها به سلامتی هرچی معلم آسان گیره

  10. مهدی عزیززاده می‌گوید:

    سلام مجدد: بهنام بهت جداً هشدار میدم سر من از این میکروفون مخفی‌بازیها در نیار! وگرنه!
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    وگرنه!
    .
    .
    .
    .
    میدم هاپو بخوردت! اتفاقاً به زنجیر بستمش رهاش نکردم خیلی هم گرسنه هست! فهمیدی!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *