عسل تلخ

مدتی از تو خبر نیست. خبر می خواهم.
خبر از کشف معمای بشر می خواهم.

روزگاریست، دلم غرق تمنای کسیست.
در تمنای رُخَش، چیز دگر می خواهم.
طعمِ تلخِ عسلِ نابِ تو رسوایم کرد.
طاقَتَم رفت. کمی زهرِ شکر می خواهم.
کار، بُگذشته ز دارو و پمادت. بس کن.
دست و پا و بدنی سوخته تر می خواهم.
ناز کم کن! که دگر ناز کشیدن، سهل است.
رو به طباخ بگو سوزِ جگر می خواهم.
نکند آتشِ عشقِ تو گلستان گردد!
آتشی داغتر از نار و سَقَر می خواهم.
گفته بودی که دمِ سوزِ سَحَر می آیی!
شبِ من طول کشید. از تو سحر می خاهم.
یک نگاهِ تو برای منِ بیمار، بس است.
دل ممنوع ملاقات، نظر می خواهد.
پدری کن! که زمستانِ خدا، بیرحم است.
بدنم یخ زده. دستانِ پدر می خواهم.
برف، پوشانده زمین را. همه سرگردانند.
ردِّ پاها چه زیادند. اثر می خواهم.
منتظر ماندم و محکوم به شلاق شدم.
قاضیِ محکمه! جلّادِ قَدَر می خواهم.

شاعر: بهنام نصیری

درباره بهنام نصیری

سلام من بهنام نصيري متولد 16/5/1371 از قزوين. دوران كودكي قبل از مدرسه رو مثل بيشتر ما نابيناها، با گريه و غم و نا اميدي اطرافيانم ميگذروندم كه ديگه ازش نگم بهتره. خيلي بد بود. پيش دبستاني (يا همون آمادگي خودمون) رو توي مدرسه استثنايي انديشه توي شهر صنعتي البرز (كه اصلا مخصوص نابيناها نبود و براي تمام معلوليتها غير از بينايي طراحي شده بود) گذروندم و كم كم پيشرفت كردم. ديگه همه باورم كرده بودن و دوستم داشتن. چون تو دوران بچگي، به بچه فوق العاده باهوش، شيرين و تو دل برو بودم. مثل بچگي همه شماها. زندگيمو خيلي راحت ادامه دادم. تا كلاس پنجم ابتدايي، تو مدرسه ناشنوايان باغچه بان قزوين، كه نابيناها هم همونجا درس مي خوندن، درس خوندم.سال پنجم و سه سال راهنمايي رو تو مدرسه نابينايان بياضيان و سال اول دبيرستان رو تو مدرسه شاهد پيامبر اعظم شهر خودمون (محمديه) ادامه دادم. سال دوم وارد شهيد محبي شدم و به خاطر افت معدل، سال سوم به قزوين برگشتم و تا آخر دوره پيش دانشگاهي، تو دبيرستان نمونه دولتي علامه جعفري مشغول به تحصيل شدم. سال 90 تو كنكور، با رتبه 1195 توي دانشگاه بين المللي امام خميني قزوين، رشته فقه و حقوق قبول شدم و الان كه واستون مينويسم، کارشناس رشته فقه و حقوق اسلامی از دانشگاه هستم و معدل کارشناسیم هم 16.88 شد و کارشناسیمو تابستون 94 گرفتم. خوب از تحصيل كه بگذريم، بگم براتون كه من تو دوران مختلف زندگيم، به موسيقي و قرآن خيلي علاقه نشون مي دادم و توي هر دوش مقام زياد كسب كردم. فك نكنيد بيكارمو دنبال كار ميگردم! من از سال 90 تو هنرستان و دبيرستان كتاب مبين تو شهر قزوين، مشغول تدريس درس قرآن به بچه هاي هنرستاني و دبيرستاني (دوره اول) هستم. اونم به بچه هاي عادي! اگه ميخوايد يه كمم درباره شخصيتم بدونين، همين بس كه ميتونم با هر جور آدم كنار بيام، جوري كه از با من بودن معذب نباشه. تا دلتون بخواد شوخم. واسه همه شما آرزوی موفقیت می کنم. gmail: b.nasiri71@gmail.com skype: behnamnasiri.1371
این نوشته در حرفای خودمونی, درد دل, شعر, عاشقانه, مذهبی ارسال و , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

20 دیدگاه دربارهٔ «عسل تلخ»

  1. مهدی عزیززاده می‌گوید:

    سلام بهنام جان. احسنت خیلی شعر خوبی بود. متشکر. التماس دعا.

  2. حسین مهدوی می‌گوید:

    سلام بهنام جان بسیار عالی کاش طولانی بود در کل لایک

  3. عباس می‌گوید:

    بَه بَه…. احسنت. درود و دو صد بدرود…

  4. سعید پناهی می‌گوید:

    لااااااااااااااااااییییییییییک
    عالی بوووود.

  5. سجاد رشیدی می‌گوید:

    سلام بهنام جان داداش نمیگم لایک چون این شعر از لایک هم بیشتر باید بهش گفت باید بگیم هزاران لایک بر تو داش بهنام عزیزم داداشی تو که شعر میگی اگر تمایل داری میتونی تو سایت ما منتشر کنی فدات شم به خدا خیلی قشنگ بود باز هم بگو عزیزم موفق باشی

  6. احمد علینیا می‌گوید:

    سلام بر آقای نصیری شعر زیبایی بود لاایک موفق باشی

  7. سلام بهنام. واقعا دمت گرم زیبا بود.
    بابا داری در نمیاری؟
    ایول

  8. زهرا سادات می‌گوید:

    سلام. خیییلی عالی بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *