احمد آموزی! درس اول. لمس اجناس فروشگاه.

هوا نسبت به دیروز گرمتر شده و نمیتونم با کت بگردم. آره! تصمیم خوبیه. بهتره تا سرِ کوچه نرسیدم، یه دورِ پلیسی نصفه بزنم و یه تیکاف بزنم تا خونه، کُتو بذارم و اونوقت بیام بیرون.

به راه افتادم. صدای ماشینِ سبزی فروش و اون بلندگوش که دیگه نمادی از بهنام نصیری برا بچه ها شده، داشت کَرَم میکرد. بهتر این بود که خودمو بِکِشونم کنار درهای خونه ها تا آقا سبزی فروش رد شه.

ساعت حوالی ده صبح و خیابونمون زیاد شلوغ نبود. به راحتی آب خوردن رد شدم و برای خرید ما یحتاجم راهم رو به سمت فروشگاه کوروش کج کردم. وارد فروشگاه شدم. یه نفر داشت از رو به روی من می اومد که با کیسه خریدش از درِ فروشگاه بره بیرون. خب! مثل همیشه میخواستم ازش بخوام که چیزایی که من میخوامو برام جمع کنه بیاره سمت میزِ حساب بهم بده. بیهوا دیالوگ احمد اومد تو ذهنم: (نترسید. برید جلو، لمس کنید قفسه ها رو. خودتون وسائلتونو جمع کنید. از هیچ چی هم نترسید.)
برو بابا احمد حیدری دلت خوشه ها. اونجا هلنده. مردم فرهنگ دارن. میفهمن. اما اینجا …
داشتم اینا رو با خودم زمزمه میکردم که صدایی توجهمو جلب کرد: (آقا چیزی نیاز دارید؟)
– راستش بله. اما خیلی دوست دارم خودم جمع کنم. ببخشید شما کارمند اینجایید یا اومدید خرید؟
– نه من خودم اومدم خرید اما حس کردم شاید بتونم کمکتون کنم.
– خب برای اینکه هم شما رو به حستون برسونم و هم خودمو به خواستم، ممکنه منو ببرید پیش مسئول فروشگاه؟
– بله حتما.

به مسئول باجه رسیدم. همون که رو وسائل بارکد خوان میزد و باید بهش کارت میدادی. خواستمو بهش گفتم. یه کم موند و پرسید که چرا نمیذاری همکارامون یا این بنده خدا بهت کمک کنن؟ خب وسائل فروشگاه چینش خاصی داره و ما نگرانیم که شما ناخواسته قفسه ها رو بریزی.
– بیا. دیدی احمد حیدری؟ هم منو توی دو به شک قرار دادی هم اون بدبختو گذاشتی تو آمپاس.
یهو از دهنم در رفت و گفتم: چرا خود شما شروع کننده یه فرهنگسازی نباشی؟
یه جوری بِم خندید که انگار یه تحصیل کرده دکترا به یه بچه ابتدایی میخنده. اما خب من همون مانعی نداره رو میخواستم که از دهنش بیرون اومد. به بقیش دیگه کاری ندارم.

اما همینجوری ساده ی ساده بگم براتون. تمام تصوراتی که من از چینش قفسه های فروشگاه داشتم به هم خورد. تصوراتی که احساس میکردم وسیله ها عین دیوار چین رو همه و با یه پخ میریزه زمین.
دیگه اسن به انواع آقا کمک نمی خوای ها ناشنوا شده بودم و خوشحال و خندان میگشتم و میدیدم و جمع میکردم.
انگار تو گوشم هدفون بود و فقط پادکستِ احمدو میشنیدم. (هر چیزی رو که میبینید مطمئن باشید هم جنسش همین حوالیه. سس دیدی رُب نزدیکه. …)
دیگه از ادامه لذتهام و برخورد بینظیرِ مردم و پرسنل با من، کنجکاوی مردم و خونسردیشون که اصلا فکرشو نمیکردم، عادی شدن قضیه بعد چند دقیقه برای اونایی که داشتن خرید میکردن و توضیح بغل دستیهام برا کسایی که از بیرون می اومدن که میگه کمک نمیخواد. خودش داره جمع میکنه و … نگم که از هدف نوشتم دور میشم.
اینو ننوشتم که بگم من رفتم فروشگاه. خو همه مون بارها رفتیم.
اینو ننوشتم که خاطره شه. اسن به درد خاطره نمیخوره.
اینو ننوشتم که بَه بَه و چَه چَه بشنوم. خوشمم نمیاد. کار خاصی هم که نکردم تا انتظارشو داشته باشم.
اینو نوشتم که مقدمه ی جملات پایانیم باشه.

گاهی وقتا، کسی که داره آموزش ضبط میکنه، کسی که داره پادکست تولید میکنه، خلاصه هر کسی که تولید محتوا میکنه؛ فکر میکنه که تولیدش میاد بالا، چند روزی بولد میشه، آروم آروم میره اون ته تهای مغز و سایت و آروم آروم فراموش میشه. اما وقتی آموزشه کاربردی باشه، حسی باشه، تجربی باشه، گاهی وقتا فید بک دور از انتظارِ شخص آموزش دهنده عمل می کنه. گاهی وقتا، یه آموزش دهنده میتونه معلمِ طرف باشه. گاهی وقتا، یه آموزش، زندگی طرفو تغییر میده. گاهی وقتا، یه آموزش، ترسِ آدمو می پوکونه. راحتتر بگم. گاهی وقتا خودتم نمیدونی چی کار کردی اما یه آدمو مدیون کارِ بزرگت میکنی.

احمدِ حیدری! بارها و بارها و بارها از دهن بچه هایی شنیدم که احمد زندگی ما رو تغییر داد. کسی مثل شهاب فروزش که خب مَردیه واسه خودش. تغییری که شهابِ پخته و دوس داشتنی ازش حرف بزنه کم چیزی نیست. اما خب! ساده بگم. هیچ وقت شهابو درک نمی کردم. راستشو بخوای، هیچوقت نمیتونستم تصور کنم که آخه مگه میشه کسی بتونه با یه آموزش صوتی تغییر رو ببینه.
تا امروز. امروزی که اگه هزارها کیلومتر ازت فاصله نداشتم، مطمئن میشدم که تو داری کنارم راه میری و میگی و میگی و میگی و میگی، تا ترسِ مواجهه با افکارِ متضادِ مردم، از بهنام نصیری دور شه.
شاید اگه تو هلند نبودی، شک میکردم که فکر کردن به اون آموزش صوتیِ تو داره منو میبره جلو، یا اینکه اینجایی و داری کمکم میکنی تا طعمِ شیرینِ اِستِقلالو بیشتر و بیشتر بِچِشَم.
شاید خودت ندونی که منظورم از تغییر تصورم راجع به قفسه های فروشگاه چیه! شاید خودت ندونی که چه فرقی میکنه خودت جنستو جمع کنی یا جلو در واستی تا برات بیارن. که اینو میدونی چون مطمئنم لذتی که تو جمع کردن وسیله ها هستو چشیدی.
شاید ندونی که چه لزومی داره واسه یه چیز معمولی بهنام نصیری پست بزنه و هی بگه تا قضیه لُوس بشه.
شاید هیچ کدوم از اینا رو ندونی. اما بدون که تأثیری که تو میذاری، یاد آدم میمونه. همونجور که همه مون یادمونه معلمِ کلاسِ اول ابتداییمون کی بود.

طوفان کردی احمد! ادامه بده که خیلیا منتظرت هستند.
دلتون سفید.

درباره بهنام نصیری

سلام من بهنام نصيري متولد 16/5/1371 از قزوين. دوران كودكي قبل از مدرسه رو مثل بيشتر ما نابيناها، با گريه و غم و نا اميدي اطرافيانم ميگذروندم كه ديگه ازش نگم بهتره. خيلي بد بود. پيش دبستاني (يا همون آمادگي خودمون) رو توي مدرسه استثنايي انديشه توي شهر صنعتي البرز (كه اصلا مخصوص نابيناها نبود و براي تمام معلوليتها غير از بينايي طراحي شده بود) گذروندم و كم كم پيشرفت كردم. ديگه همه باورم كرده بودن و دوستم داشتن. چون تو دوران بچگي، به بچه فوق العاده باهوش، شيرين و تو دل برو بودم. مثل بچگي همه شماها. زندگيمو خيلي راحت ادامه دادم. تا كلاس پنجم ابتدايي، تو مدرسه ناشنوايان باغچه بان قزوين، كه نابيناها هم همونجا درس مي خوندن، درس خوندم.سال پنجم و سه سال راهنمايي رو تو مدرسه نابينايان بياضيان و سال اول دبيرستان رو تو مدرسه شاهد پيامبر اعظم شهر خودمون (محمديه) ادامه دادم. سال دوم وارد شهيد محبي شدم و به خاطر افت معدل، سال سوم به قزوين برگشتم و تا آخر دوره پيش دانشگاهي، تو دبيرستان نمونه دولتي علامه جعفري مشغول به تحصيل شدم. سال 90 تو كنكور، با رتبه 1195 توي دانشگاه بين المللي امام خميني قزوين، رشته فقه و حقوق قبول شدم و الان كه واستون مينويسم، کارشناس رشته فقه و حقوق اسلامی از دانشگاه هستم و معدل کارشناسیم هم 16.88 شد و کارشناسیمو تابستون 94 گرفتم. خوب از تحصيل كه بگذريم، بگم براتون كه من تو دوران مختلف زندگيم، به موسيقي و قرآن خيلي علاقه نشون مي دادم و توي هر دوش مقام زياد كسب كردم. فك نكنيد بيكارمو دنبال كار ميگردم! من از سال 90 تو هنرستان و دبيرستان كتاب مبين تو شهر قزوين، مشغول تدريس درس قرآن به بچه هاي هنرستاني و دبيرستاني (دوره اول) هستم. اونم به بچه هاي عادي! اگه ميخوايد يه كمم درباره شخصيتم بدونين، همين بس كه ميتونم با هر جور آدم كنار بيام، جوري كه از با من بودن معذب نباشه. تا دلتون بخواد شوخم. واسه همه شما آرزوی موفقیت می کنم. gmail: b.nasiri71@gmail.com skype: behnamnasiri.1371
این نوشته در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل, مسائل مربوط به نابینایان عزیز ارسال و , , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

20 دیدگاه دربارهٔ «احمد آموزی! درس اول. لمس اجناس فروشگاه.»

  1. سلام. اولا بگم واقعا احمد نماد یه نابینای موفقه. دوما یه سؤال. رفته بودی فروشگاه کوروش سبد کالا بگیری؟ اگه اینطور بود چقدر برات اومده بود؟ شکلک شوخی با بهنام دوست داشتنی

  2. اسماعیل رفاهی می‌گوید:

    سلام بر بهنام و درود بر احمد؛ احمد دوست قدیمی من هست و به استقلالش شک ندارم و خوشحالم که بهنام دوست‌داشتنی هم تونسته یه خرید موفق و سرشار از عزت داشته باشه. هردو عزیز موفق باشید.

  3. eagle می‌گوید:

    🙂 سلام بهنام.
    عالی بود پسر.
    تا های.

  4. سمانه می‌گوید:

    سلام ایول و آفرین هم به شما و هم به آقای حیدری که قطعا از نظر مستقل بودن و استقلال الگوی خیلی خوبی میتونند برای تک تک نابیناها باشند.

  5. شهاب می‌گوید:

    سلام بهنام.احمد حیدری خیلی خیلی به من کمک کرده و واقعا تا آخر عمرم بهش مدیونم و ازش تشکر میکنم .
    آره بهنام منم چند وقت پیش همین کارو کردم با این تفاوت که میخواستم جو پرک واسه سوپ بخرم حالا با کلی حبوبات مواجه هستم که از میان اونا باید چیزی که مادر گفته بود رو پیدا میکردم که با کمک گرفتن از یه خانوم تونستم پیداش کنم آخه مردا هم نمیدونستن این چیه خخخ .

  6. مجی نه موجی می‌گوید:

    فرق بین کمپوت گیلاس و کمپوت آناناس و کنسرو لوبیا رو چطور تشخیص میدی؟
    فرق بین شیشه ترشی سیر و شیشه ترشی لیته و شیشه ترشی مخلوط رو چطور تشخیص میدی؟
    فرق بین شیر ساده و شیر کاکاوو و شیر موز و شیر عسل و شیر توت فرنگی رو چطور تشخیص میدی؟
    فرق بین شیشه آبلیمو و گلاب و عرقی‌جات رو چطور تشخیص میدی؟
    فرق بین آب پرتقال و آب سیب و آب انار رو چطور تشخیص میدی؟
    فرق بین نوشابه زرد و مشکی و نوشابه معمولی و رژیمی رو چطور تشخیص میدی؟
    فرق بین سس های تک نفره و تمر هایی که توی همون شکل بسته بندی هستند رو چطور تشخیص میدی؟
    فرق بین پودر رختشویی تاژ و پرسیل و سافلن رو چطور تشخیص میدی؟
    یا ما نابینا هستیم یا نیستیم. بیخودی بچه ها رو امیدوار نکن که وقتی میرن فروشگاه بخوره سر پوزشون بهنام عشقی!

    • بهنام نصیری می‌گوید:

      درسته مجتبی. ولی منی که میتونم ماکارونی بردارم چرا خودم برندارم؟
      چرا باید معطل یکی بمونم؟
      چرا باید منت کسی رو بکشم؟
      چیزی که میتونمو بر میدارم. چیزی رو که نتونم به بقیه میگم.
      زنده باشی مجتبی جان

      • مجی نه موجی می‌گوید:

        چرا؟ چون ممکنه وقتی برسی خونه بفهمی بجای ماکارونی، رشته برداشتی عزیزم. بعدشم وقتی اکثر چیزا رو نه میدونی کجاست و نه حتی وقتی بدونی کجاست میتونی نسبت به مشابه‌هاش تشخیصشون بدی، در واقع وقتی بین هفتاد تا نود درصد موارد رو نمیتونی انجام بدی و نیاز داری یکی کمکت کنه، چه اصراریه اون ده درصد که ممکنه بتونی و ممکنه بشه رو برجسته کنی چماق کنی بزنی توی سر خودمون که آی بیایید که ما استقلال نداریم و باید داشته باشیم و اگه تلاش کنیم میشه؟ چه اصراریه؟ واقعا چه اصراریه بهنام جون؟ یک کلام بگم: با شرایط فعلی ایران، ما.این کارو نِ.می.تووو.نییییم!

  7. esteghlal می‌گوید:

    سلام.آفرین به شما درود بر آقای حیدری بزرگوار تشکر عالی بود پستت

  8. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    سلام.
    اینی که نابیناها کامل بتونن کامل تو فروشگاها خرید کنن, مستلزمه اینه که حد اقل رو قفسه ها بریلی چیزی بنویسن که آقا مثلا این قفسه برا سسه, این یکی برا بیسکویته, اون یکی برا کیکه, فلان قفس برا بهمان چیزه و و و
    با این روش نابیناها شاید (شاید), کم و بیش مستقل بشن. چون اینکه شما بخوای پیدا کنی درد سر داره.
    تو فروشگاهایه ایران (کشورایه دیگه رو نمیدونم ولی تو ایرانو دیدم), همیشه همه چیز کناره هم نیست. مثلا میبینی رب تو فلان قفسه تشریف داره, سس ۱۰۰ مایلیشه (چیزی حدوده ۱۵۰ کیلومتر)
    ولی بازم اینکه تونستی خودت خیلی چیزارو انتخاب کنی خودش خیلی عالیه.
    امتحانه دوم: برو تو فروشگاهی که شکلشو تعریف کردم و سعی کن خرید کنی تا ببینی چه خبره. اون وقت به هر چی فروشگاهه لعنت میفرستی.
    فکرشو بکن مثلا رفتی تو بخشه ماهی, و میخوای مثلا ماهی بخری. اینجا هر چی مرتبم باشه تو نمیتونی نوعه ماهی ای که میخوای (شیر, قزلآلا, و انواعه دیگه یه ماهی رو) انتخاب کنی. تنها چیزایی که شاید بتونی تشخیص بدی میگو و ماهی کیلکاست که اونم شیش ساعت باید دنبالش تو یخچالا بگردی و پیدا کنی. (شاید این یکی چالشه خوبی برات باشه که تو یه لحظه سوتی بدی و اشتباه خرید کنی).
    اینی که دارم میگم در تعییده حرفیه که بعضی از چیزا واقعا پیدا کردنشون درده سره محضه. و فقط موقه یه خرید تو مخی میاد.

    • بهنام نصیری می‌گوید:

      سلام. در راستای موافقت با حرف مجتبی باهات موافقم.
      اما من هدفم خرید کامل نیست. هدفم اینه که تا اونجایی که میتونم خودم باشم، خودم باشم.
      وگرنه کیه که بخواد مثلا شکر بخره بره خودش انتخاب کنه. کیسه شکر و نمک با هم یکیه. من باهاتون موافقم مجتبی و امیر. اما حد اقل چیزی که دستمو میگیره لذت دست کشیدن رو اجناسه

  9. خانم گل می‌گوید:

    سلااام و اولین کامنت من توی سایت.
    آقای نصیریی چه خوب که تونستین تنهایی برید خرید,انقدرام که فکر میکنین سخت نیستاا
    اول اینکه واقعا تشخیص شکر و نمک راحته نمک دونه های ریزتری داره برای همین پاکتش سفت نیست یعنی تو دست وا میره و بسته های کوچیک تری نسبت به شکر داره,اگر نمک یددار نباشه که دیگه اصلا سخت نیست چون یه کووچولو نم داره گوله میشه تا فشارش بدین وا میره این از نمک.شکر کاملا برعکسه چون دونه های درشت تری داره تقریبا,شکر بریزه زمین میره زیرپا ولی نمک که حس نمیشه,میشه؟؟؟این تفاوت از روی بسته هم کاملا مشخصه , بسته های شکر۹۰۰ گرمیه مال هر شرکتی که باشه یعنی اندازه تقریبی ۱ کیلو رو بدونین دیگه رسما حله. (چیزی با این مشخصات کنار بسته های قند دیدین دیگه خوده خوده شکره)
    دوم سس های تکنفره رو معمولا توی یخچالهای بزرگ فروشگاه نگهداری میکنن,و اینکه وقتی سس مایونزرو دستتون بگیرین کاملا بوی سرکه میده, سس هارو فشار بدین سرییع به حالت قبلی خودشون برمیگردن اما تمر هایی که میفرمایند معمولا کنار پفک و پاستییییل و شکلااااات و…. دیگه نگم نگهداری میشه و سفته شما انگشتتو روش فشار بدی تو همون حالت گیییر میکنه هی میگهه بیا منووو بخور .
    سوم اینکه,استقلااال جوونم خوبی؟؟؟؟؟؟(میدونم ربطی نداشت ولی استقلال و خییلی وقته ندیدم دلم براش تنگ شده بود)
    چهارم اینکه پودر ها ی لباسشویی عطرهاشون با هم متفاوته یعنی اینکه شما از یه پودرخاص اگر استفاده میکنین,راااحت از همون برمیدارید.
    آخرش بعد اینکه تلاش دونتون خالی شد و دیگه رااهی نبود,میتونین با یه سبدی که نصف خریداتون توشه از یکی کمک بگیرید برای انتخاب کپوت گیلاس یا آناناس,ترشی سیر یا لیته,شیر ساده یا شیرموز,آبلیمو یا گلاب,آب پرتقال یا آب سیب,نوشاابه زرد یا مشکی.
    موووووفق باااشید آقای نصیری

  10. زهرا آیت می‌گوید:

    سلام از اشتراک تجربه شیرینتون تشکر میکنم و بهترینها رو از درگاه الهی براتون آرزومندم.

پاسخ دادن به بهنام نصیری لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *