خاطرات مرگبار من, قسمت دوم

سلام به دوستان شب روشنی
حالتون چه طوره
خوبین انشا الله؟
خوب دوستان, داشتم تو پستام چرخک میزدم, یه هو به خاطرات قبلی برخوردم, گفتم یه سری دیگه از خاطرات مرگبارمو بزارم تا خوندن کنید و بکامنتید.

یه بار رفته بودیم شهرستان
من رفته بودم دستشویی, وقتی میخاستم بیام بیرون, گفتم بزار گشت و گزار کنم رو در و دیوار ببینم چه خبره
چرخیدم و چرخیدم, تا به یه سیم برقی رسیدم.
آخه دستشویی و خونه ی مامان بزرگ مهربون در و دیوارش گلیه و سیما رو دیوار کشیده شده, بدون لوله خرتونی
گفتم از کلیدش دنبالش کنم تا لامپش برم ببینم چه جوریه
آقا سیمو گرفتم بین دوتا انگشتام (شصت و اشاره) و رفتم به سمت لامپ
یه جای سیمه لخت بود, همچین برق گرفت که نفهمیدم از کجا خوردم.

این از اولیش

یه بار که من سنم پایین بود (الآنم جونم, آرزو دارم), رفته بودیم خونه خاله, از مسیر درست, نه از این ور اون ور
دختر خاله که چند سالی از خودم کوچیک تره, یه چوب لباسی داشت و اون چوب لباسیه سرش یه لامپ خاب بود که تو یه چیزی شبیه به کلاه آهنی بود و خوب چیز جالبی بود.
یه دوشاخه داشت, من هی میگرفتم میزدم تو برق, هی میکشیدمش بیرون
هی میزدم تو پیریز برق هی میکشیدم بیرون
آخرش لامپه سوخت
بعد از سوختن و روشن نشدن, بعد از اینکه من چند بار تست کردم که این بشر چرا روشن نمیشه, گفتم بزار ببینم, شاید برقه خرابه
هیچی, انگشت اشاره و انگشت درازه (انگشت وست) رو گزاشتم بین اون دوتا سیم و زدم تو پیریز
همچین برق گرفت که تا یک و نیم دیقه نمیتونستم هرف بزنم.

بریم سر سومیش

کلید دستشویی خونمون خراب بود, و کلیده بقلش باز بود
میشد راهت دستتو بکنی تو کلید
آقا حس کنجکاوی من گل کرد دیگه!
بچه بودم دیگه!
دست مبارکو کردم پشت کلید و تا جایی که میشد ور رفتم
تا انگشتام رسید سر دوتا آهنی (آهن پشت کلید), و خوب دیگه بقیشو خودتون میدونید

اینم آخریش, انگشتام دارن میشکنن به خدا!

یه آداپتور داشتم که سوخته بود
سر فیششو کندم و سیمش که دو تیکه بود از هم تا یه جایی باز کردم
یه سرشو کردم تو یه سوراخ پیریز و سر دیگشو کردم تو اون یکی سوراخش
تا سیم دومیو زدم تو پیریز, همچین جرقه زد و فیوز پرید, آخه سرشو یه کمی لخت کرده بودم, و دوتا آهنی گزاشتم بقل سیما تو پیریز(یه چیزی شبیه میله) البته کوچیکش و با زخامت خیلی کم

بکامنتین ببینم باز از من چی میگین؟

درباره امیر رضا رمضانی

من یه برنامه نویس کم بینام بیشتر تو بحث سیستم عامل و هوش مصنوعی و بازی و شبکه برنامه نویسی میکنم. همینطور تو موسیقی با کامپیوتر فعالیت میکنم. پیانو رو هم بلدم به لطف خدا به فیلمهای پلیسی و جنایی و بکش بکش علاقه زیادی دارم مخصوصا زمانی که خون ریخته بشه و کشتار شدید بشه. بیشتر سعی میکنم به بقیه خدمت کنم مخصوصا نابیناها از دست کسی ناراحت نمیشم ولی خیلی سریع از کوره در میرم C++ رو تو 12 سالگی و اسمبلی رو تو 16 سالگی یاد گرفتم رو سیستم عامل AmirOS که جنبه یه آموزشی برایه خودم داشت و گیم انجین advanced audio game engineکار کردم audio game kit نسخه اولش به صورت یه کتاب خونه C++ تحت لیسانس bsl-1.0 منتشر شده. و اگه زنده بودم و حوصله داشتم advanced audio game engine رو هم کامل میکنم و منتشرش میکنم از تحصیلاتم بگم که دورانه ابتدایی و راهنمایی و اول دبیرستان رو تو مدرسه یه خزائلی گزروندم و دوم دبیرستان تا پیشدانشگاهی رو هم رفتم تو عادی که اگه به تجربه یه من میخواید بدونید عادی خیلی بهتر از استثنایی برا من بود تو دبیرستان دیپلوممو علوم انسانی گرفتم و الآنم دارم تو دانشگاهه آزاده تهران جنوب مترجمی زبانو ادامه میدم در مورده علاقم به زبان تنها نکته ای که میتونم بگم اینه که خیلی زیاد از زبان خوشم میاد و همینجوری دوست دارم ادامه بدمش راستی: مدیر سایتم و میتونید با شماره 09194098098 و آیدی اسکایپ amir.ramezani1370 و ایمیله amir.ramezani1370@gmail.com با من در تماس باشید و نظرات, پیشنهادات, انتقادات و هر چی دل تنگتون میخوادش, در مورد هر چیز بگین.
این نوشته در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل, دسته‌بندی نشده, زندگینامه, گفت و گو, نظر سنجی ارسال و , , , , , , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

22 دیدگاه دربارهٔ «خاطرات مرگبار من, قسمت دوم»

  1. سعید پناهی می‌گوید:

    واااااااااایی.
    امیر خدا چی کارت نکنه.
    بشر تو همیشه داری با برق بازی میکنیاااا.
    خدا بازم بهت رحم کرده.
    ببینم امیر رضا بازم از این کارا میکنی.
    که برق بگیرتت.
    یا همش برا دوران کودکیت بوده؟

  2. شهاب می‌گوید:

    سلام امیر جان وای بابا تو دیگه کی هستی تا الانم که زندهیی خدارو شکر باید کرد.

  3. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    سلام
    خوب الآن چرا از من دلخوری؟
    به اون خانوم روانشناس بگو که برا ما روانشناسی نکنه, من حوصلشو ندارم.

  4. سلااااااااااااااام! داش امیر خیلی خدا بهت رحم کرده.
    من هم دوتا خاطره شبیه امیر دارم که امیدوارم خوشتون بیاد.
    یه بار کوچولو بودم. یه کلید برق تو حیاط خونه بود که روپوش نداشت. من برای کنجکاوی دستمو کردم تو کلید. خدا نسیب نکنه. چنان برقی ما رو گرفت که شب سیاه جلوم روشن شد.
    یه بار یه سیم دو رشته ای که یه سرش دوشاخه داشت و یه سر دو رشته سیم هم لخت بود. هیچی ما سر لخت سیم دو رشته ای رو به هم گره زدیم و دوشاخه رو زدیم به پریز. چنان صدا و نوری تولید کرد که من بدون این که دوشاخه رو بکشم در رفتم. بابام از سر و صدای سیمها که داشت آتیش میگرفت و بوی سوختنی فهمید که کار منه. چنان ما رو کتک زد که از برق گرفتگی هم بدتر بود.
    اما خودمونیم بوی سیم سوخته هم خیلی خوبه

  5. مینا می‌گوید:

    همین که تا حالا زنده موندین خودش خیلی حرفه :d

  6. میلاد نصرتی می‌گوید:

    Beh na’hz a’hr eh man sho ma i d eh s ki pet o as amir.fj beh amir ehl ehc teh reek ta’hg yeer beh deh! Ogg aa ass lan ba’hrg ba z to khoon eh ma na b na haast, eht teh fa gha’hn dowss eh saal peesh man ham ba c meh tehl fown kaar da’hss teh kho dam da dam, ha la bep orss cheh joor e? Khowb me gam, aa ga yeh rooz ma hess eh na b na yee moon gol ka’hrd, een hess eh ped a’hr sookht eh ham yeh joor e ehk ehv a’hg t beh so ra gheh aa dam me aad? A’f ka re beh sa’hr eh aa dam me za’hn eh keh jowz a’v r ehz eh ja neh b che zeh d gheh e nad r eh, khol aass eh sa’hr eh to no da’hrd na’h yaa ram c mo ghehr f tam dass tam khaass tam beb e nam cheh ma’hz zeh e yeh za’hd am beh za’h boo nam ja toon kha lee av va’hl ehsh va seh kho dam me ha lee dam am ma ba’h’d deh cha’hnd la’h hzeh ya’k ba’hr ghe ma ro ghehr ehft keh yeh maa’ha za’h boon am b hehss sho’d. Nag oo een la mass sa’hb kho nsaast ta va’hg t keh tehl eh fo nza’hng bez an eh. Va’h ba’h’dehsh ba’hl i e sa’hr et me aa reh keh nag oo! Ja lehb bood na’h?

  7. میلاد نصرتی می‌گوید:

    عزیزم من هم همین فکرو میکردم تا وقتی فهمیدم تلفن تا وقتی ‏۱۲‏ ولته که نمیزنگه باور نداری سیمشو بذار تو دهنت مزه ی آلوچه میده حاما در همون حال به همون تلفن بزنگ میبینی که چطور ‏۲۲۰‏ ولت میگیردت

  8. حنانه درفشی می‌گوید:

    سلام پس باید خدا را شکر کنیم که تا الان شما را از ما نگرفته است
    وای بیچاره مادرتون تا شما بزرگ بشید چی کشیده ؟!
    آخیش دلم برای مامانتون خیلی سوخت گناه داشته
    حالا که بزرگ شدی سعی کن تمام استرسایی که برای بزرگ شدنت بهش دادی ازش بگیری
    پسر خوبی باش آفرین

  9. درود! ای کاش مرده بودی و حالا شاهد بعضی از اتفاقات نبودی،‏ برق تلفن در صورتی که در حال زنگ خوردن باشه بین شصت تا صدو ده میرسد و فقط کمی میلرزاند ولی قابل کشتن نیست،‏ چون کار من در اداره تعمیر و سیم کشی تلفن است و بعضی اوقات بعضی از همکاران شوخ طبع برای سرگرمی و خنده سیمی که دارم روش کار میکنم را شناسایی میکنند و به همان خط داخلی میزنگند،‏ مدتی پیش یه همکار تازه وارد که کمکم میکرد را گفتم این دو سیم را روی پیچهای ترمینال بگذار وقتی بوق تلفن را دریافت کردم گوشی را گذاشتم و با تلفن بیسیم به آن خط زنگیدم تا مطمئن شوم جای خط درست تشخیص داده شده است،همکارم که سر سیمها را با انگشتانش تنظیم کرده بود لرزید و گفت:‏ برق گرفتم جواب دادم نترس نمیمیری،چون من چند سال است که نمردم،‏ گفت:‏ حالا اگه مردم چی؟ گفتم:‏ اگه مردی من اینجام میبرمت خاکت میکنم و خندیدم!راستی امیر تو کی میمیری تا ببرمت خاکت کونم؟! خخخهاهاهاهاهاهاهاهاها

  10. توهم می‌گوید:

    سلام. چه کردی با خودت بابا. خوب شد نمردی ها

  11. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    خوب شما باید بیخیال توپ میشدی, من باید از جونم میگزشتم

پاسخ دادن به امیر رضا رمضانی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *