بایگانی نویسنده: مینا

درباره مینا

من مینا ملکی هستم بیست سالمه و در رشته علوم تربیتی در دانشگاه علامه طباطبایی مشغول به تحصیل هستم امیدوارم بتونم مفید باشم

بازم اومدم این بار با یه نمایش از جنس پیچ و تابهای یه نابینا توی جاده بهزیستی برای گرفتن خدمات

سلاام دوستای خوبم! حالتون چطوره؟ امیدوارم بر خلاف فصلی که توش هستیم حال و هوای دلتون حسااااابی بهاری باشه. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در دانلود, سرگرمی, صوتی, مسائل مربوط به نابینایان عزیز, نمایشهای رادیویی | برچسب‌شده , , , , , , , , , | ۴ دیدگاه

قسمت آخر کتاب شازده کوچولو

دوباره سلااااااااااااااااااااااااااااااام! حالتون چطوره؟ بعد از مدتها دوباره اومدم. می دونید چرا این همه دیر شد؟ یه قسمت از لپتاپ من ترک داره. سر کلاس بودم. من همیشه برای نت برداری لپتاپم رو می برم. خلاصه اومدم درش رو باز … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, داستان, کتاب, نظر سنجی | برچسب‌شده , , , , , | ۸ دیدگاه

قسمت یازدهم شازده کوچولو

سلام دوستان. حلتون خوبه؟ چه خبرا؟ اینم از قسمت یازدهم شازده کوچولو شازده کوچولو کویر را از پاشنه درکرد و جز یک گل به هیچى برنخورد: یک گل سه گل‌برگه. یک گلِ ناچیز. شازده کوچولو گفت: سلام. گل گفت: سلام. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۹ دیدگاه

قسمت دهم شازده کوچولو

سلام دوستان عزیزم! حالتون خوبه؟ اینم از قسمت دهم شازده کوچولو: اخترکِ پنجم چیز غریبى بود. از همه‌ى اخترک‌هاى دیگر کوچک‌تر بود، یعنى فقط به اندازه‌ى یک فانوس پایه‌دار و یک فانوس‌بان جا داشت. شازده کوچولو از این راز سر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۷ دیدگاه

قسمت نهم کتاب شازده کوچولو

سلام دوستان عزیزم. من اومدم با قسمت نهم کتاب شازده کوچولو: اخترک دوم مسکن آدم خود پسندى بود. خود پسند چشمش که به شازده کوچولو افتاد از همان دور داد زد: به‌به! این هم یک ستایشگر که دارد مى‌آید مرا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۱۲ دیدگاه

قسمت هشتم کتاب شازده کوچولو

سلاااااااااااام بچه ها! حالتون خوبه؟ با این که سعی می کنم هر روز پست بذارم, امروز نمی دونم چرا دلم تنگ شده بود, واسه پست گذاشتن. آخه چیز های دیگه ای هم هستن, به جز کتاب که دوست دارم دربارشون … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۱۰ دیدگاه

قسمت هفتم کتاب شازده کوچولو

سلام شب روشنیا! خوبین؟ اینم قسمت هفتم شازده کوچولو: راه شناختن آن گل را خیلى زود پیدا کردم: تو اخترکِ شازده کوچولو همیشه یک مشت گل‌هاى خیلى ساده در مى‌آمده. گل‌هایى با یک ردیف گلبرگ که جاى چندانى نمى‌گرفته، دست … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۱۲ دیدگاه

قسمت ششم کتاب شازده کوچولو

سلاااام شب روشنیا! حالتون چطوره؟ اینم از قسمت ششم کتاب شازده کوچولو. یه لحظه حواسم نبود خواستم به جای شازده کوچولو بنویسم کیمیاگر :d خوب بگذریم بریم سراغ ادامه کتاب روز پنجم باز سرِ گوسفند از یک راز دیگر زندگى … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۶ دیدگاه

قسمت پنجم شازده کوچولو

سلاااام شب روشنیا حالتون چطوره؟ خوب اینم از یه قسمت دیگه از شازده کوچولو. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۶ دیدگاه

قسمت چهارم شازده کوچولو

سلاااام شب روشنیا حالتون چطوره؟ امروز اومدم, با قسمت چهارم شازده کوچولو امیدوارم که خوشتون بیاد. هر روزى که مى‌گذشت از اخترک و از فکرِ عزیمت و از سفر و این حرف‌ها چیزهاى تازه‌اى دستگیرم مى‌شد که همه‌اش معلولِ بازتاب‌هاىِ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۱۰ دیدگاه

قسمت سوم کتاب شازده کوچولو

سلااااام شب روشنیا. امروز اومدم با قسمت سوم کتاب شازده کوچولو خوشحال میشم بخونیدش و نظرتونو درباره این کتاب بهم بگین. خیلى طول کشید تا توانستم بفهمم از کجا آمده. شازده کوچولو که مدام مرا سوال پیچ مى‌کرد خودش انگار … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۱۰ دیدگاه

قسمت دوم کتاب شازده کوچولو

سلام شب روشنیا! اینم از قسمت دوم کتاب شازده کوچولو. این جورى بود که روزگارم تو تنهایى مى‌گذشت, بى این که راستى راستى یکى را داشته باشم که, باش دو کلمه حرف بزمنتااین که زد و شش سال پیش در … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۱۰ دیدگاه

قسمت اول کتاب شازده کوچولو

سلااام بچه ها! حالتون خوبه؟ من دوباره اومدم. این چند روز که نبودم, یه کوچولو استراحت کردم, و دوباره درخدمتتون هستم. این بار با قسمت اول کتاب شازده کوچولو اومدم. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۱۰ دیدگاه

و بالاخره قسمت آخر کتاب کیمیاگر

سلاااااااااام شب روشنیا خوبین؟ دیگه به آخرش رسیدیم. این بار آخرین قسمت کیمیاگر رو با خودم آوردم. اول از همه دوستان معذرت می خوام, آخه من قرار بود که زمانی که آخرین قسمت این کتاب رو بذارم, همراهش کتاب صوتی, … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, داستان, کتاب, گفت و گو | برچسب‌شده , , , , , | ۱۰ دیدگاه

قسمت سی و یکم کتاب کیمیاگر

سلاااااام شب روشنیای عزیز قسمت دیگه ای از کیمیاگر رو آوردم. امیدوارم که خوشتون بیاد. آن روز باد شمعون چنان وزید, که هرگز نوزیده بود. تا نصل ها بعد, عرب ها افسانه جوانی را برای یکدیگر باز می گفتند که, … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۸ دیدگاه

قسمت سی کتاب کیمیاگر

سلاااااااااااام شب روشنیا! حالتون خوبه؟ امروز قسمت سییم کیمیاگر رو آوردم. دیگه کم کم داریم به قسمتای آخر این داستان نزدیک می شیم. فکر کنم یه دو سه روز دیگه تموم بشه. راستی ببخشید که امروز یه کم دیر شد. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۸ دیدگاه

قسمت بیست و نهم کتاب کیمیاگر

سلااااااام بچه ها! حالتون خوبه؟ بریم ببینیم که بالاخره اینا کی به احرام می رسن. امیدوارم که از این قسمت هم خوشتون بیاد. آن دو نفر را به یک اردوگاه نظامی در آن حوالی بردند. سربازی جوان و کیمیاگر را … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۶ دیدگاه

قسمت بیست و هشتم کتاب کیمیاگر

سلام ش بروشنی های عزیز حالتون چطوره؟ خوبین؟ چه خبرا؟ خوب قسمت بعدی کیمیاگر ه م از راه رسید. بفرمایین امیدوارم که خوشتون بیاد! روز بعد, نخستین نشانه قطعی خطر آشکار شد. سه جنگجو, نزدیک شدند, و پرسیدند, آن ها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۶ دیدگاه

قسمت بیست و هفتم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنیا حالتون چطوره؟ اینم از قسمت بیست و هفتم کتاب کیمیاگر دو روز دیگر در سکوت پیش رفتند. کیمیاگر بسیار مراقب بود, چرا که به منطقه نبرد بسیار خشونتباری نزدیک می شدند. و جوان در تلاش برای شنیدن … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۶ دیدگاه

قسمت بیست و ششم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنی ها! حالتون چطوره؟ من اومدم با قسمت بیست و ششم کتاب کیمیاگر. امیدوارم که خوشتون بیاد. هنگامی که سواری در میان شنهای صحرا را آغاز کردند, کیمیاگر گفت: به آن چه پشت سر گذاشته ای, نیندیش! همه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۸ دیدگاه