بایگانی دسته: خاطرات

دانلود ثمره ی یک ماه کار آزمایشی من در دار القرآن یاسین، همخوانی سوره ی فجر توسط قرآن آموزان نوجوان.

چند ماهی بود که حقوق مدرسه کفاف کارام نبود. قسط خونه رو که میدادم، دیگه حقیقتش چیزی برام نمی موند. به قول مادرم، اینقده کله شق هستم که نمیخوام از کسی پول بگیرم. حتی قرضی. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, دانلود, درد دل, صوتی, مذهبی | برچسب‌شده , , , , , | ۱۷ دیدگاه

از قیژ قیژِ رگای سلول خاکستری مغزم، تا قانون جاذبه

سلام. آقا اگه دستتون به این پشه هه رسیدا، طوری بزنیدش که دیگه پشه گری رو از یاد ببره. من نمیدونم این لا کردار چه خصومتی با من بدبخت بیچاره داره، که روز و شب داره رو بیصاحاب بدن ما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل, طنز | ۲۲ دیدگاه

عصای سفید، من، مدرسه، و، و، و ، ، شوک

دیر رسیدم. امروز قرار بود همکارم منو برسونه. بنده خدا دیر کرد و خب به طبعش من هم دیر رسیدم. ساعت، هشت و ده دقیقه. دیگه دفتر نرفتم. همونجا از همکارم تشکر کردم و رفتم که سریع برسم به کلاس … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اخبار, حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل, مسائل مربوط به نابینایان عزیز | برچسب‌شده , , | ۲۰ دیدگاه

به مناسبت روز جهانی نابینایان گزارشی از عملکرد کانون نابینایان آمل برای گرامیداشت این روز

با عرض سلام و ادب به خدمت شما دوستان و گرامیان. جا داره روز ۲۳مهرماه که •روز جهانی نابینایان ( عصای سفید ) نام داره رو خدمت همه شما همنوعان خودم تبریک عرض کنم. و آرزو کنم که این چنین … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اخبار, اطلاع رسانی, جامعه شناسی, حرفای خودمونی, خاطرات, روان شناسی, شاد, گفت و گو, مسائل مربوط به نابینایان عزیز, معرفی | برچسب‌شده , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , | ۸ دیدگاه

روز عصای سفید مبارک. به همراه دانلود برنامه حالا خورشید بیست و سوم مهرماه ۹۶

سلام. سلامی از جنس خودمون، به خودمون. سلامی از جنس همون روزی که سالی یه بار یادشون می افته که باید یادمون بیفتند. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در اطلاع رسانی, حرفای خودمونی, خاطرات, دانلود, زندگینامه, صوتی, مسائل مربوط به نابینایان عزیز, معرفی | برچسب‌شده , , , , , , , , , , , , , , , , , , | ۷ دیدگاه

سفرنامه کربلا, پیاده روی اربعین حسینی, قسمت دوم

بسم الله الرحمن الرحیم بسم رب الحسین تاریخ دقیقش یادم نیست, ولی یادم است سه شنبه هفت و نیم صبح, مجهز و آماده, کوله به کولم, بند کفش ها بسته, بیرون خانه منتظر بقیه ایستاده ام. در دلم شوری به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل, مذهبی, مسائل مربوط به نابینایان عزیز | برچسب‌شده , , , , , , | ۱۴ دیدگاه

کمی حرف و تشکر از دوستان

سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمت دوستان عزیزم در سایت شب روشن. خوبید دوستان؟ حالتون چطوره؟ چیکار میکنید؟ دوستان! راستش خیلی وقت بود میخواستم باهاتون حرف بزنم و کمی از کارایی که انجام دادم و تونستم تا حدود … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, درد دل | برچسب‌شده , , , , , , , , , | ۱۵ دیدگاه

چگونه با شب روشن آشنا شدم؟

سلااااااااام خدمت تموم دوستان عزیز شب روشنی خوبین؟ خوشین؟ ادامه ی مطلب…

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل, سرگرمی, گفت و گو, معرفی | برچسب‌شده , , , , | ۱۵ دیدگاه

سفرنامه کربلا, پیاده روی اربعین قسمت اول

بسم الله الرحمن الرحیم بد جوری درونم به تکاپو افتاده بود. توصیف هایی که سالهای قبل از دوستان شنیده بودم و حس غریبی که درونم قل قل می کرد که منهم باید آذر امسال به پیاده روی اربعین بروم. ولی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل, زندگینامه, مذهبی, مسائل مربوط به نابینایان عزیز | برچسب‌شده , , , , , | ۱۳ دیدگاه

از آبادان که برزیلته، تا دم در دانشگاه امام خمینی قزوین

سه شنبه، ۳۱ مردادماه ۱۳۹۶ خیلی خسته بودم. از یه طرف هوا خیییییلی گرم بود و از طرف دیگه، خروارها کار رو دوشم سنگینی میکرد. اصلا روز خوبی نبود. منتظر تاکسی بودم. نه. هرچی واستادم نمی اومد. خیلی بد مسیره … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل, طنز | برچسب‌شده , , , , , , , , , , | ۲۴ دیدگاه

اولین آپلود فایل صوتی من: دانلود دکلمه از خودم:

سََََََََََلااااام خدمت تموم شب روشنی های عزیز. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در پیامک, حرفای خودمونی, خاطرات, دانلود, درد دل, شعر, صوتی, عاشقانه | ۶ دیدگاه

اسکایپم پریده کمکم کنید

سلام خوبین؟ اسکایپم خراب شده از بخت بد ادامه ی مطلب…

منتشرشده در اینترنت, پیامک, حرفای خودمونی, خاطرات, درد دل, دسته‌بندی نشده, رایانه | برچسب‌شده , , | ۱۰ دیدگاه

درد نامه یا زجر نامه … مکافات یا مجازات … عذاب الهی یا آزمون الهی

با سلام و عرض احترام خدمت یکایک شما دوستان شب روشنی. با آرزوی بهترین ها برای شما بهترین ها. امید که هر کجا باشید و هستید لبتون خندون و دلتون شاد باشه. شکلک نفس عمیق اول بسم الله … خود … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اطلاع رسانی, اینترنت, پزشکی و سلامت, حرفای خودمونی, خاطرات, درد دل, دسته‌بندی نشده, رایانه, روان شناسی, زندگینامه, طنز, عاشقانه, علمی, گفت و گو, مسائل مربوط به نابینایان عزیز | برچسب‌شده , , , , , , , , , , | ۳۲ دیدگاه

گزارش نحوه ی تکمیل و اصلاح لینکها و یک درخواست از شما. حتی اگر کاربر ما نیستید، حتما بخوانید

با نام و یاد خدای یکتا! خوانندگان گرامی این پست! تحیات مدیران و دست اندر کاران سایت شب روشن، تقدیم به شما! امیدوار چنانیم که زیر سایه ی آقا امام زمان (عج) و تحت الطاف جلیه و خفیه ی خداوند، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اطلاع رسانی, حرفای خودمونی, خاطرات, درد دل, گفت و گو, مسائل مربوط به نابینایان عزیز | برچسب‌شده , , , , , | ۱۳ دیدگاه

حسی که این روزها دارم

سلام، نماز و روزههاتون مورد قبول حق باشه انشا اللّه من اومدم که از یه حسی براتون حرف بزنم, ادامه ی مطلب…

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل, زندگینامه, عاشقانه | ۱۲ دیدگاه

میلاد نصرتی عزیز! میلادت مبارک.

سلام. حالا شما؟ احوال شما؟ خوبین یا خوشین یا سلامتین؟ کدوم؟ ادامه ی مطلب…

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, سرگرمی, شاد, طنز | برچسب‌شده , , , | ۱۶ دیدگاه

خاطره ای به یاد ماندنی

سلاااااااام و سلام انشا الاه خوب و خوشحال و رو به راه باشیدe من امشب اومدم که اولین پستمو بزارم ادامه ی مطلب…

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, زندگینامه, سرگرمی, شاد | برچسب‌شده , , , , | ۲ دیدگاه

دانلود گلچینی از بهترین آهنگ های سال ۱۳۹۵ در یک مجموعه

سلام به شب روشنی های گل . ادامه ی مطلب…

منتشرشده در خاطرات, دانلود, سرگرمی, شاد, شعر, صوتی, عاشقانه, معرفی, موسیقی | برچسب‌شده , , , , , , , , , , , , , , , | ۷ دیدگاه

نهم اسفندماه، روز اومدنت مبارک.

سلام. وقتی به دنیا اومدی، خودت بودی. سعید پناهی. یه انسان. یه آدم که از بد حادثه یا خوب حادثه، نابینا شد. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, شاد, صوتی, طنز, گفت و گو | برچسب‌شده , , , , | ۳۴ دیدگاه

من، توییپ، رودخونه، یهویی.

پنجشنبه غروب بود. گوشیم زنگ خورد. یکی از رفقا بود. رفقای دانشگاه. مث اینکه قرار بود فردا یعنی جمعه بیست و نهم، دسته جمعی برن روستایی به نام زرشک تو قزوین که جون میده واسه برف بازی. گفتن تو هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, طبیعت و جغرافیا, طنز, گفت و گو, مسائل مربوط به نابینایان عزیز | برچسب‌شده , , , | ۱۴ دیدگاه