بایگانی ماهیانه: بهمن ۱۳۹۳

سلام بچه ها اینم از قسمت هجدهم کتاب کیمیاگر این قسمت یه ذره کوتاه بود ولی قسمتهای بعد طولانی تر میشه ادامه ی مطلب…

سلام شب روشنیا خوبین؟ قسمت هفدهمرو هم آوردم. روز بعد, جوان به سر چاه باز گشت, تا منتظر دختر بماند. با کمال شگفتی در آنجابا انگلیسی ملاقات کرد که, برای نخستین بار, به صحرا می نگریست. انگلیسی گفت: تمام عصر … ادامه‌ی خواندن→

سلام شب روشنی های عزیز. امیدوارم که حالتون خوب خوب باشه. اینم از قسمت شونزدهم کیمیاگر هم چنان که به ورود صدها انسان انسان و حیوان به واحه می نگریست, اندیشید: آنگاه که زمان شتاب می یابد, کاروان ها نیز … ادامه‌ی خواندن→

سلام شب روشنی های عزیز حالتون خوبه؟ من که اصلا خوب نیستم. یه سردرد افتضاح دارم. بگذریم. بریم سراغ قسمت پونزدهم کیمیاگر. ادامه ی مطلب…

سلام شب روشنی های عزیز امیدوارم که حالتون خوب خوب باشه. من اومدم با قسمت چهاردهم. امیدوارم که خوشتون بیاد. ادامه ی مطلب…

سلام شب روشنیهای عزیز. حالتون طوره؟ این هم از قسمت سیزدهوم. کاروان, به سوی شرق به راه افتاد. صبح ها حرکت میکردند, وقتی آفتاب بسیار داغ می شد, متوقف می شدند, و عضر هنگام دوباره به راه می افتادند. جوان … ادامه‌ی خواندن→

سلام شب روشنیهای عزیز. امیدوارم که حالتون خوب باشه. این هم از قسمت دوازدهم جوان که سعی می کرد, یک بار دیگر صحنه خاکسپاری آغاز کتاب را بخواند, فکر کرد: چه مسخره! تقریبا دو سا است که, شروع به خواندن … ادامه‌ی خواندن→

سلام شب روشنیهای عزیز امیدوارم که حالتون خوب باشه. من اومدم با بخش دیگه ای از داستان کیمیاگر. جوان به اتاقش رفت, و هر چه را که داشت, جمع کرد. دار و ندارش از سه کیسه پر تشکیل می شد. … ادامه‌ی خواندن→

سلام دوستای عزیزم. حالتون چطوره؟ من اومدم با قسمت دهم کیمیاگر امیدوارم ازش خوشتون بیاد. مردم خسته, به بالای سربالایی می رسیدند. ادامه ی مطلب…

سلام بچه ها! حالتون خوبه؟ امروز هم اومدم با قسمت نهم کتاب کیمیاگر. فقط قبل از گذاشتن کتاب, از این که کامنتهارو یکی یکی جواب نمیدم عذر میخوام. من لینک پاسخرو نمیبینم. غالب سایت عوض شده, فکر میکردم برای همه … ادامه‌ی خواندن→