بایگانی برچسب: s

از آبادان که برزیلته، تا دم در دانشگاه امام خمینی قزوین

سه شنبه، ۳۱ مردادماه ۱۳۹۶ خیلی خسته بودم. از یه طرف هوا خیییییلی گرم بود و از طرف دیگه، خروارها کار رو دوشم سنگینی میکرد. اصلا روز خوبی نبود. منتظر تاکسی بودم. نه. هرچی واستادم نمی اومد. خیلی بد مسیره … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل, طنز | برچسب‌شده , , , , , , , , , , | ۲۴ دیدگاه