بایگانی برچسب: s

دیوانه چو دیوانه ببیند، دیوانه تر شود، وانگهی دریا شود! بیا تو بابا نمیدونم عنوانو چی بذارم خو.

همش با خودم کلنجار میرم که یه پرده برا این اتاق بیصاحابم بگیرم. لا مذهب ساعت هفت و نیم صبح که میشه، خورشید عین یه آهن که از رو کوره برداشته باشی، کیلید میکنه رو ما. رو پهلو راست بخوابی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل | برچسب‌شده , , , , | ۲۰ دیدگاه