قسمت پنجم شازده کوچولو

سلاااام شب روشنیا
حالتون چطوره؟
خوب اینم از یه قسمت دیگه از شازده کوچولو.

آخ، شازده کوچولو! این جورى بود که من کَم کَمَک از زندگىِ محدود و دل‌گیر تو سر درآوردم. تا مدت‌ها تنها سرگرمىِ تو تماشاى زیبایىِ غروب آفتاب بوده. به این
نکته‌ى تازه صبح روز چهارم بود که پى بردم؛ یعنى وقتى که به من گفتى:
-غروب آفتاب را خیلى دوست دارم. برویم فرورفتن آفتاب را تماشا کنیم…
-هوم، حالاها باید صبر کنى…
– واسه چى صبر کنم؟
– صبر کنى که آفتاب غروب کنه.
اول سخت حیرت کردى بعد از خودت خنده‌ات گرفت و برگشتى به من گفتى:
-همه‌اش خیال مى‌کنم تو اخترکِ خودمم!
راستش موقعى که تو آمریکا ظهر باشد همه مى‌دانند تو فرانسه تازه آفتاب دارد غروب مى‌کند. کافى است آدم بتواند در یک دقیقه خودش را برساند به فرانسه تا بتواند
غروب آفتاب را تماشا کند. متاسفانه فرانسه کجا این‌جا کجا! اما رو اخترک تو که به آن کوچکى است همین ‌قدر که چند قدمى صندلیت را جلو بکشى مى‌توانى هرقدر دلت
خواست غروب تماشا کنى.
– یک روز چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم!
و کمى بعد گفت:
-خودت که مى‌دانى… وقتى آدم خیلى دلش گرفته باشد از تماشاى غروب لذت مى‌برد.
– پس خدا مى‌داند آن روز چهل و سه غروبه چه‌قدر دلت گرفته بوده.
اما مسافر کوچولو جوابم را نداد.

با آرزوی بهترین ها

درباره مینا

من مینا ملکی هستم بیست سالمه و در رشته علوم تربیتی در دانشگاه علامه طباطبایی مشغول به تحصیل هستم امیدوارم بتونم مفید باشم
این نوشته در داستان, کتاب ارسال و , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «قسمت پنجم شازده کوچولو»

  1. gentleman می‌گوید:

    درود مرسی بخاطر قسمت پنجم
    خب من اول

  2. سلام مرسی بخاطر گذاشتن قسمت پنجم دستتان درد نکنه

  3. سلام.
    تشکر از شما بابت قسمت پنجم.
    موفق باشید.

پاسخ دادن به مینا لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *