اون روزها یادش به خیر

سلام به بچه های باصفای شب روشنی امشب و توی این روشنایی خاطرات گذشته باز توی ذهنم پیدا شدن و رفتم سراغ مطلبی که با شور و هیجانی خاص توی سایت

دوست داشتنی پر پرواز گذاشته بودم و احساس کردم با یادآوری شون حتی اینجا نیز برام جالب باشه و نوشتن برای خودم و دوستان به آرامش و شادیم کمک کنه امیدوارم واسه شما هم خالی از لطف نباشه

البته تغییراتی میدمش و مثل بعضی واحدهای دانشگاه حذف و اضافش میکنم وای چی گفتم خدایا به دادمون برس با امتحانات
دلم بهم گفت بنویسم از روزهایی که دوست دارم برگرده و باز اگر بشود طعم شیرین لحظه هاش رو تجربه کنم
از حسُ حال قشنگ آن دنیایی که در کلامُ نوشتار گنجاندنی نیست اما باز اگر قدری تلاش کنم تجربه شدنیست
از کجا شروع کنم نمیدونم حرف دل تابع دستور و قانون خودشه
یادش به خیر اون زمانی که خونه مامان بزرگ با بچه های فامیل بازی میکردیمُ فضای باصفایی میآفریدیم
بازیهایی که اول بینایی میخواست ولی با ورود من همه خوشحال جهت تفریح و شادیشونُ تغییر میدادن تا در خوشحالی و جمع صمیمانه شون شریک باشم و چه شیطونیهایی که نمیکردیم
وقتی منُ به مدرسه شون میبردند یک روز شادُ به یاد موندنی برا تموم بچه ها فراهم میشد و از داشتن دوست نابینایی یک رنگ به بقیه کلاسها کودکانه فخر میفروختند
اون صدا ضبط کردنها از تمام لحظات جالب و بچه ها و بزرگترها حتی توی مدرسه به شکل آنالوگ حیف خودم ضایعش کردم ولی کاش اون نواری که توش صدای داداش نو جَوونم
رو که دو سالش بودُ با مزه شعر خونده بود خراب نشده بود واگرنه کلی میخندیدم و شنیدنش دلچسب بود حالا اون عکس خیلی بچگی منُ برداشته برا خودش کاش حالا از کودکیهام
لا اقل صدایی داشتم دلم براش تنگ شده برای خودم وقتی سه چهار سالم بود میخوام بدونم چه جوری بودم میخوام باهاش حرف بزنم و دوست شم هر چند کودک درونم زنده و
سر پاست و هنوز هم عاشق شکار لحظه ها ام
اردو بابچه های نابینا خیلی خوش بودُ خاطرات قشنگی رو توی ذهن مون ثبت میکنه باز دلم میخواد پیش بیاد.همه اتفاقاتش ذره ذره و لحظه به لحظه برام دوست داشتنیه
کلاسهایی که هر چند ناکامل اما برامون تشکیل میشدُ دخترهای نابینا کمتر توی خونه بودنُ بیشتر دور هم جمع میشدن
اون سالهای پیش که همه چی ارزون بود فراوون بود طبیعی بودُ خوشمزه یادش بخیر
آن دوران پر از دوستی شیطنت و قهرُ آشتیهای محبت آمیز دبیرستان یادش به خیر
خوشحالی از نیومدن معلمها اون دویدنها نشستنهای طولانی کنار باغچه و دسته جمعی وسط حیاط اون درد دلها و صحبتها از هر دری.از سلیقه ها و از علایق حرف زدن لطیفه هایی که ساعتها با هاش میخندیدیم و از اینکه هر کس دهها غذا نمیخورد از طرفی ناراحت میشدم که مامانم میگفت همه دخترها حرف گوشکن و بهانه نگیرند ولی فقط تو.نمیدونست که.چه قدر سر کلاس معلم بیچاره رو اذیت میکردنُ من همیشه سعی میکردم به حرفها شون گوش کنم و احترام بذارم اما بعضیها اصلً انگار نه انگار که اینجا کلاسه و مقدس
از طرفی هم خوشحال که فقط من ایراد گیر نیستم و دوستام رفتارایی دارن که من شکر خدا ندارم
ولی فقط سر کلاس خیلی خندم میگرفت و چه دنیای خوشی داشت که هیچ چیز مانعش نمیشد به ویژه وقتی با دوستای باحال پیش هم مینشستیم و گاهی معلم ما رو از هم جدا میکرد هنوز هم همین طورم و نمیدونم چرا توی موقعیتهای جدی و حساس که نباید بخندم این حس دوست داشتنی اما شاید نا به جا رهام نمیکنه
و وقتی هم کتاب نداشتم سر کلاس خوابم میگرفت و با صدای زنگ یا سوال پرسیدن ازم و زدن معلم به تخته بیدار میشدم و فکر میکردم بابام به در اتاقم زدُ گفت صدای
ضبطتو کم کن ولی این که کم نمیشه آهان خانم داد میزنه.و من هم بلند میگفتم هان
یا روزی دیگه که فهمیدم از دوست کنار دستم سوال درسی شد و حواسم شد که این معلمه از نفر بعدی خواهد پرسید بیدار شدم و جواب سوالش رو دادمُ خیالم راحت شد
یاد اون دوست عزیزی که شافعی بود به خیر همیشه همراهم بودُ کمک حالم چه قد با اطلاعات ناقصمون باهم بحث میکردیم و چه قد دلم میخواد ببینمش
چه قد درس ادبیات و دینی بهم آرامش میداد و حالا که دوران خشک و پر از سکوتُ بی هیاهو و هیجانی دانشگاه رو میگذرونم میفهمم درسُ مدرسه چه بودُ قدرش رو نفهمیدم
چه حس خوبی داشت اردوها جشنهای مدرسه و شهر هدیه گرفتنهای ویژه موضوعهای انشا صدا و ریزش بارون های شدید.افطاریها مخصوصً اون سالی که تمام شیشه های نوشابه رو با یک دست گذاشتن روی یکیشون از روی میز انداختم و شکستم
سرودها دیر سر کلاس اومدنا در مدرسه عروسی راه انداختنها که حالا هم در اردو یا مهمونیهای شاد واسه خوشحال کردن خود یا دوستان کم نمیذاریم
تغذیه خوردنها و آش و ساندویچ خریدنا و به کوچه رفتنها.آهنگ زدن با ارگ کوچکم توی مدرسه و شعر خوندن های دسته جمعی همه.تنبلی کردن های همگانی و رتبه اول شدنها در دروس سخت.گاهی امتحان رو به تاخیر انداختنها و نمره های زیر دهی و بیخیالیها و شوخیهای آزار دهنده با کاغذُ لوح و جلد کتاب و خلاصه اهمیت بچه ها به روز نابینا
چه دلچسب بودُ حال خوب کن آن مراسم مذهبی و پذیرایی بعدش و فراوان یادش به خیر اون اردوهای شلمچه که پر از صفا بودُ کلی درس داشت و خدا میدونه چقدر دلم هوای یک موقعیت مکانی یا زمانی معنوی در زندگیم رو میکنه و میدونم از اون دلتنگی هاست که بیثمر نخواهد بود
اون صبحهای پنجشنبه و دعای عهدی که چه شیرین بودُ از عالم بیخبری نجاتم داد و من چقد حرص میخوردم که زود برسم و عقب نمونم کاش در عهد همیشگی با او هم این گونه
بودم و باشم
چه دنیای قشنگی داشتم آن روزها که اون قد به خدا نزدیک بودم که همه رو دوست داشتمُ باهمه مهربون بودم و از خوبی کردن لذت میبردم چشمه دلم همیشه جوشانُ کوه خوشبختی
ام از آرامش وجود یار استوار
یاد اون روزها به خیر که رادیو برنامه های واقعً قشنگی داشت اون قدر که با تمام وجودم عجین میشد و به حدی زیبا که اگه باز چنین لحظه هایی تکرار شن و من یه ضبط
بزرگُ قدیمی داشته باشم همه جا با خودم میبرمش
برنامه هایی که زندگی منُ عوض کردنُ به ذات خودم برم گردوندَند
چه لذتبخش بود نمایشهای جذاب هفت ترانه و برنامه های افطار و سحر سال هشتادُ هشت سرخوشیها و خنده های از ته دل با پسینها و شبهای رادیو فارس.صبحهای شاد با رادیو
قرآن و برنامه عصر جوانی تابستونه رادیو معارف که چه قد بخاطر اجرای شادُ قشنگ شون دعا شون کردمُ با رفتنش غصه دار شدم.اینجا شب نیستها عابران سپیده کوچه رادیو
و.. جمعه ها و نیمه شعبانها حاضر نبودم حتی دقیقه ای از برنامه های شاد زیبا سرگرم کننده و مذهبی شون دل بکنم حتی برم آب بخورم این بود که چند عدد ضبط در خدمتم بود
زیر نور ماه رو خیلی دوست داشتم و دلم براش تنگ شده خیلی باصفا بود اجرای قشنگُ خودمونی حامد مشکینی حرفهای زیبا و پر از حکمت و ساده و کاربردی حاجآقای اتابکی
زحمات آقای امیری و خلاصه آهنگهاش حالُ هواش همه و همه فضایی پر از شادی و معنویت رو برامون به ارمغان میآوردُ من با این برنامه ها زندگی میکردم
با گوش دادن به این موجود جادویی چه ها که شاد نشدم برای خودم دنیایی نمیساختمُ چه درسها که نگرفتم کاش باز با تمام داشته های خوب امروزم به اون دوران برگردم هر چند خدای مهربون همیشه لطفش
رو شامل حال ما میکنه و حال هم دوران شیرینی دارم که باید قدر بدونمُ شکرگزار باشم تا همیشه و هر روز بیش از امروز از زندگی لذت ببرم و این رو برای همه آرزو
دارم و از خدا میخوام لحظه های زیبا و در نهایت روزهای قشنگ رو در زندگی برامون تازه کنه همون طور که واسه مون روزهای زیبا خلق میکنه و با یادآوری خاطره ها لبخند میزنیمُ دلشاد میشیم توفیق بده یا علی بگیمُ دست در دست خدا توی باغ آبادانُ پر از گل و میوه زندگی قدم بزنیم انشا الله

درباره ثنا

به نام الله مهربان خدایی که با نهایت لطف و رحمتش زندگی بخشید و قطعه ای از پازل هستی قرارم داد امید که آنی بشوم که او دوست دارد. همو که راههای تازه و درهای پیروزی را با کلیدهای طلایی مهرش میگشاید و آدمی را با دوستی مهربانی تلاش در راهش و توکل به خود به موفقیتهای چشمگیر میرساند.لیلا غلامی هستم ساکن شهرستان دوست داشتنی و خوب جهرم نابینا لیسانس روانشناسی و در مسیر موفقیتم با تکیه بر خدای بزرگ که درسهایی به من داد که متوجه بشم بهترینم خودش هست و عالیترین زندگی برام در دست خودش و من هرچه از او درس میگیرم بیشتر از نعمت هاش و زندگی لذت میبرم.خدایی که با همه وجود فهمیدم اگر قدمی برداری و حرکتی کنی قدمهای پر برکتش رو برات بر خواهد داشت و اگر دریچه ای از سمت نور رو گشودی درهای رحمتش رو پیاپی به سمتت باز خواهد کرد.جستجوگر و حقیقت طلبم دغدغه های من روشن شدن حق نابودی باطل در همه ابعاد زندگی و علم و پیروزی حقیقت و راستیهاست.برخی فعالیتها علایق و افتخارات مهم:انتقال پیامهای مهم در جهت هدفی مهمتر.فعالیتهای قرآنی و فرهنگی مجازی و بیرونی.شناخت مبانی روانشناسی حقیقی مهدویت طب سنتی اسلامی و خودشناسی.استفاده از رسانه های جمعی منور کتابها و مقالات و برنامه های متنوع و مفید.و مهمتر اینکه یادگار شهیدم داییهایی که دوستان قدیمی و تازه من هستند آشنایانی مهربون و خانواده ای با درک هوادار و دلسوزی دارم و امامی که همه جا و همه وقت در نهایت محبت مرا میفهمد و اگر چشمهای زخم خورده از تیر خطاهای خود و بیگانه به سمتمان را از این آلودگی پاک کنیم میفهمیم که او و خاندان پاکش و کلام خدایش با تک تک ما چنینند...
این نوشته در حرفای خودمونی, درد دل, شاد ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

9 دیدگاه دربارهٔ «اون روزها یادش به خیر»

  1. سعید پناهی می‌گوید:

    سلام ثنا خانوم. وقط بخیر.
    این مطلب را قبلا در سایت دوست داشتنی: پرپرواز خوندم و اگر هم یادتون باشه کامنت دادم.
    الان که دارم مینویسم:
    اینجا همچنان بارون میاد که من صدای آوا خانوم را درست و حسابی نمیشنوم.
    آهان امیدوارم که همیشه از این لحظات شاد داشته باشید.
    و به امید روزهای بهتر در زندگیتان.
    مرسی.

  2. sanna می‌گوید:

    سلام آقا سعید آره یادمه اتفاقً از همون موقع شما رو شناختم نمیدونستم روزی میرسه که ماشا الله سایت به این توپی داشته باشید خوشحالم شاهد موفقیتهای شما هستم ای ول منم خب بااارون ولی نعمتیه بارون نیسان ها از دستش ندید واسه خوردن خیلی خوبه
    لطف کردید ممنونم

  3. koorosh می‌گوید:

    درود به تمامی دوستان همین طوره حالا که در این مرحله هستیم و یک گاهی خسته از مشغله روزانه در عصری از روزهای گرم یا سرد یا خنک یا بارانی یا برفی می نشینم و یک چای یا قهوه می خورم و نگاهی به گذشته می کنم با کمی مزه مزه کردن آن نوشیدنیها آهی می کشم و می گویم به جای یادش بخیر این حق من نبود یا این حق ما نبود شاید طور دیگری می شدیم بهتر بود تقصیر که است نمی دانم ولی چرا چرا چرا……

  4. sanna می‌گوید:

    درود من هم واقعً نمیدانم و پر از چرا ام

  5. سعید پناهی می‌گوید:

    سلام آقای حسنی.
    فکر نمیکنین یکم دیر رسیدین.
    برای نظر دادن؟

  6. sanna می‌گوید:

    سلام تموم شده بود شیشه ها خالی بودن

  7. سعید پناهی می‌گوید:

    سلام فعلا که من ترکش کردم.
    دارم با مینا خانوم مینویسم.
    خخ
    هاهاهاهاهاهاهاها.
    شاید هم ی روز مینا رو بگیر.
    هاااااااااااااااهاهاهاهاهاهم

    • sanna می‌گوید:

      نه بابا منم که نه گذشته آنچنان خوبی دارم نه بچگی کردم اینها تیکه هایی از خاطرات خوب تا قبل از بیست سالگیم بود که به یادم مونده گاهی میگم کاش اون وقتا بود ولی بیشتر میگم نه فرقی هم نمیکنه هر دوره ای تلخیها و شیرینیهای خاص خودش رو داره ولی خب شاید آینده روشنی پیش رو مون باشه توکل به خدا من نمیدونم چرا درصد بیشتر ما نابیناها نه میتونیم به معنی واقعی جوونی کنیم نه زندگی نه اون طوری که به دلمون بشینه و خدا راضی باشه بندگی خدا خودمو میگم این یکی
      نه همون یادش به خیر خدا که همه چی رو میدونه با حسرت نخوردن مخصوصً گذشته های تلخ موافقم ولی خیلی وقتها حسرت داشتن روزها و خاطرات خوش گذشته ها و جای خالیش آدمُ اذیت میکنه

  8. sanna می‌گوید:

    دقیقً
    میفهمم
    خخخ
    ای ول ها ولی وای من که اگه برم سراغ آرشیو سایتها و اطلاعات صوتی ای که توی سیستمم دارم که دیگه وقت نشستن پیش اطرافیان رو هم نمیکنم
    ای بازم این درسا حالا مگه میذارن آدم زندگی کنه خدا کنه تموم شن به خوبی و همه ما توی مراحل نیکوی زندگی مون موفق بشیم
    یه طوری میگم انگار ۲۴ ساعت نشستم پای درس من نخونمش درس کجا بره خههه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *