بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان عزیز. با کمی تاخیر فرارسیدن ماه مبارک رمضان, ماه رحمت و برکت را به همه دوستان بزرگوارم تبریک عرض میکنم.
مدتی است نکته ای ذهنم را درگیر کرده. نکته ای که سعی میکنم از زوایای مختلف آن را بفهمم ولی فقط از زاویه دید خودم درکش میکنم.
از زبان خیلی از دوستان هم نوع شنیده ام, یا شنیده اید یا می شنویم که مستقل شو. و وقتی معنی مستقل شدن را جویا می شوم در ابتدا می شنویم که: یعنی بتوانی کارهای شخصی, شغلی و خیلی از کارهای دیگر را خودت انجام دهی.
تا اینجا مشکلی نیست و این را قبول دارم. ولی وقتی بیشتر با دوستان صحبت می کنیم مسئله کمی فراتر می رود و مستقل شدن را به این معنا می دانند که جدا از خانواده, تنها یا با یکی دوتا از همنوعان,زندگی را پیش ببرند. یعنی مستقل از خانواده زندگی کردن.
اینجاست که من میلنگم. شاید دوزاری ام کج است. شاید هم خیلی سنتی هستم و مسائل جدید را نمی فهمم.
حال این سئوالها برایم نقش می بندد:
آیا اگر شخص با خانواده اش زندگی کند نمی تواند در انجام کارهای شخصی و مسائل مربوط به خودش مستقل باشد؟ مثلا نمی تواند خریدش را انجام دهد؟ بیرون برود؟ گردش کند؟ برای خودش شربتی آماده کند؟ لباسش را اتو کند؟ حتما باید در خانه ای مجزا زندگی کند که اینها را یاد بگیرد؟ حداقل خود و تعداد زیادی از هم نوعان را می شناسم که بدون مستقل شدن به معنای تنها زندگی کردن, به استقلال و خودکفایی قابل قبولی در انجام امورات زندگی شان رسیده اند.
از این مسئله بگذریم که اگر بسطش دهم خود مثنوی صد من خواهد شد.
در مورد مسئله مستقل شدن چند نکته دیگر ذهنم را آزار می دهد. اینکه گستره مستقل شدن را تا چه حد میدانیم؟ طبق نظریه بعضی دوستان همین که بتوانی بدون کمک دیگران بیرون بروی, رفت و آمد کنی, با کامپیوتر یا گوشی لمسی بتوانی کار کنی بس است. اینها خوب است و درست. ولی آیا فقط همین ها در گستره مستقل شدن معنا دارد؟ اینکه یک هم نوع در جهت یابی یا کار با کامپیوتر مشکلی نداشته باشد عالی است. ولی مثلا اگر معده اش درد گرفت و بداند با یک قاشق عسل و هفت عدد سیاه دانه مشکل معمولی معده اش حل می شود این در راستای مستقل شدنش نیست؟ یا دفترچه بیمه اش را بردارد و به دکتر برود و پول ویزیت و دارو بپردازد و برگردد و همه این کارها را تنهایی کرده باشد مستقل شدنش بیشتر معنا پیدا میکند؟
یا در مثالی دیگر یک همنوع دچار یبوست شدید شده و در راستای مستقل شدنش, بارها به پزشک مراجعه نموده و دارو گرفته و استفاده کرده ولی نتیجه ندیده, اما یک هم نوع دیگر با همین مریضی با ذهنی پرسشگر, علت را یافته و با اصلاح تغذیه بعد از مدتی یبوستش درمان شده یا حداقل کاهش یافته, کدام در امر مستقل شدن عاقلانه تر و هوشمندانه تر عمل کرده؟
بطور خلاصه, آیا مستقل شدن فقط به معنای جدا از خانواده زندگی کردن, به راحتی عبور و مرور نمودن و دانستن کار با کامپیوتر و گوشی و زبان خارجی است؟ خوشحال می شوم شما دوستان در این زمینه نظرتان را بیان کنید.
در این ماه مبارک, ماه مهمانی خدا که حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف پذیرای ماست, در موقع افطار و شنیدن صدای ربنا, یا موقع سحر و شنیدن دعای سحر, خیلی خیلی خعععیییلی التماس دعا
یا علی
سلام. به نظر من آدمی مانند ما که نابینا هستیم میتونیم بدون اینکه جدا از خانواده زندگی کنیم مستقل باشیم.
ما مثلا میتونیم بدون کمک این و اون بیرون بریم. خرید کنیم. کارهای شخصی رو انجام بدهیم.
حتی میتونیم کمک کار خونواده هم باشیم تو کارهای خونه مثل پخت و پز و خیلی کارهای دیگه
سلام و عرض ادب خدمت سید بزرگوار
ممنون از نظرتون و با آن موافقم. اما این انرژی و اصرار بعضی دوستان مبنی بر جدا شدن از خانواده و تنها زندگی کردن از کجا ناشی میشه؟
سلام، من شخصاً استقلال را از نظر و دید همنوعانم نمیبینم چون اطرافیان همنوع من یا به طور اغراق از استقلالی که یک نابینا میتواند داشته باشد حرف میزنند و یا اینکه مستقل شدن را هدفی بیهوده میبینند, بنده به این نکته کاملاً واقفم که یک نابینا هرگز نمیتواند به طور ۱۰۰درصد مثل یک بینا مستقل باشد اما این را هم میدانم که با تلاش و همت میتواند حداکثر ۸۰درصد مستقل باشد، یک فرد بینا و بدون مشکل استقلال را در این میبیند که بتواند تمام کارهای روزمره خود را به تنهایی و مختاراً انجام بدهد، اما در این نمیبیند که تخصصاً کار با رایانه و یا غیره را بلد باشد و من شخصاً ملاحظه کرده ام که وقتی به دیگران میگویم فلان مهارتیرا خوب بلد هستم برایم یک حسن میبینند اما وقتی میگویم که به تنهایی دانشگاه یا مکانهای دیگر میروم مرا یک فرد مستقل میشمرند.
همچنین در مورد این که یک عده استقلال را در جدا شدن از خانواده میدانند شاید به این علت است که خانوادهها به دلیل ترحمی که نسبت به فرد نابینا دارند کاملاً اجازه نمیدند که فرد کارهای روزمره را به تنهایی انجام بدهد.
سلام و عرض ادب
ممنون از نظرات مفیدی که گذاشتید. دقیقا همین نکته را مد نظر دارم که مثلا اگر تنها به دانشگاه برویم استقلال محسوب می شود ولی اگر مثلا آشپزی بلد باشیم و خوب هم بر آن مسلط باشیم آن را خیلی پایین تر از بخش اول در نظر می گیرند در حالیکه از نظر من هر دو موجب استقلال و خودکفایی طرف است.
در مورد خانواده هم با نظرتون موافقم. بعضی خانواده ها بخاطر حساس بودن مانع برخی کارهای یک نابینا یا کم بینا می شوند. ولی باز بنظرم وقتی به مرور زمان ببینند شخص می تواند از پس خیلی کارها برآید آنها هم انعطاف نشان می دهند و باز به مرور مسوولیتهایی به او خواهند داد.
باز ممنون که نظرتون را نوشتید. موفق و پیروز باشید
درود
اون استقلالی که از خونواده طرف جدا میشه، ربطی به این استقلال ما نابیناها خیلی نداره.
شما اگه همه اون کارایی که خودتون گفتید رو بتونید انجام بدید ولی با خونواده زندگی کنید یک فرد مستقل هستید.
اون استقلال بیشتر برای بیناها گفته میشه که طرف میره جدا زندگی میکنه و میگن مستقله
نظر من بود
سلام عرض میکنم خدمت شما. من یک نابینا رو زمانی مستقل میدونم که: در تمام امور خودش و اموری که بهش مربوط هست رو متناسب با توان جسمیش و داشتن امکانات و شرایطش انجام بده. و تا جایی که امکان داره, به هیچ وجه منتظر کمک دیگران نباشه. که این مستلزم ۱: آموزش و پرورش صحی فرد نابینا در خانواده ومهد کودک و مدارس و دیگر کانون های آموزشی تربیتیی که محدودیت های نابینا رو بشناسن و توانمندی نابینا رو باور داشته باشن. ۲: خود داریه نابینا از راحت طلبی, ۳: : بی اهمیت گرفتن افکار غلط و حرفای نا امید کننده و مخالفتهای بیناها, ۴: داشتن اعتماد به نفس بالا و نترسیدن از شکست۵: اراده و پشتکار بالا.
یک نابینای مستقل باید نابینایی رو با تمام مشکلاتش بپذیره, و بدونه که تا زمانی که خودش برای خودش بلند نشه, هیچ کس همیشه کاراش رو آن طوری که دلش میخواد انجام نمیده, و دلسوزیه دیگران اولا موقتیه, دوما بدترین ضربه به خودشه! چون نابینا نمیتونه صد درصد مستقل باشه, پس گاهی به حمایت و کمک نیاز داره, ولی به دلسوزی اصلا!
به نظرم لازم نیست که نابینا حتما تنها و به دور از خانواده زندگی کنه تا مستقل بشه, بلکه نابینا باید مثل دیگر انسان ها معمولی زندگی کنه. یعنی خودش رو با تمام شرایط و موقعیت ها طتبیق بده! چون استقلال فقط در سن بالا لازم نیست, یک نابینا در کودکی هم باید مستقل باشه. بنابر این نابینایی مستقل هست که: در بهداشت شخصی, در خوردن غذا, در بازی با همسن سالای خودش در مهد کودک, در امور تحصیل در مدرسه و دانشگاه, در محیط کار, و در آشپزی و خانه داری و بچه داری, و دیگر امور منزل, در خرید, در سفر و مراسم و مهمانی و…. با استفاده از امکانات جایگزین چشم؛ فعالیت کنه
نکته آخر اینکه لازم نمیدونم برای مستقل شدن همه ی نابینایان از امکانات جایگزین چشم ثابتی استفاده کنن! یعنی مثلا اگر فرد الف برای تحصیل با کتب بریل راحتتر به موفقیت میرسه, اما نابینای دیگر با کتب گویا, بنابر این به نظرم هر نابینایی از هر امکاناتی که احساس میکنه راحتتره استفاده کنه درصد مستقل شدنش بیشتره.
سلام و عرض ادب خدمت دوست بزرگوارم
با سخن شما موافقم. ولی نمی دونم چرا حس میکنم موجی داره تلاش میکنه که این ذهنیت رو در امثال ما بپروراند که اگر جدا نباشی مستقل نیستی. ممنون از حضور گرمتون. موفق و پیروز باشید
سلام و عرض ادب. ممنونم که همسو هستیم. موفق و پیروز باشید
یک شب روشنی عزیز نکات بسیار مهم و قابل تاملی را بیان نمودند که هر کدام مبحثی جدی را در بر دارد. ممنون
سلام دوستان ممنون از مطلب مدیر سایت و نظرات دوستان من یک بینا هستم و در اینترنت مطالبی رو میخوندم برتی استقلال ومستقل شدن تا قبل از ورود به دانشگاه مستقل بشم وبادیدن این سایت و مطالب واقعا شگفت زده شدم وتلاش شما برای مستقل شدن برای من قابل تحصین وبه نظر من نابینا و بینای کامل هر دو میتونن با وجود خانواده و زندگی با آنها مستقل باشن و در کنار اون استقلال از حمایت خانواده هم بی نصیب نباشن
با آرزوی موفقیت برای همه
من هم با نسیم موافقم
درود بر شما که وجودتان و قلبتان بیناست و در پی استقلال هستید. پسر دایی من کم بیناست اما همیشه بهش آفرین می گم . کارهای خودشو خودش انجام می ده که هیچ، استقلال اقتصادی هم داره و فروشندگی می کنه. حتی در حد نه زیاد نه کم، معاملات ارزی و خرید و فروش می کنه . من بارها گفتم اگر حسین بینا می بود یک نابغه می شد هر چند که الان هم باتوجه به مشکل بینایی که داره تونسته بسیار مستقل باشه.