چند ماهی بود که حقوق مدرسه کفاف کارام نبود. قسط خونه رو که میدادم، دیگه حقیقتش چیزی برام نمی موند.
به قول مادرم، اینقده کله شق هستم که نمیخوام از کسی پول بگیرم. حتی قرضی.
چی کنم دیگه. ما اینجوری بزرگ شدیم.
سی و یکم شهریورماه، روز جمعه داشتم میرفتم بازارچه پفک بخرم از اون دو تومنیای بزرگ که بقالیا نداره. یکی از همکارای مدرسه جلو رام سبز شد. از شما چه پنهون. شرمم اومد پفک بخرم، جاش تاید خریدم. یارو هم کلید کرده که آقا تو که گفتی پفک میخوام. هََََََََی بخشکی شانس.
خلاصه با هم بیرون اومدیم. تو راه بهم گفت که مسجد جامع داره یه دار القرآن سطح ۲ میزنه. مربی میخواد.
با کله رفتیم مسجد. نماز جمعه بود. راستش اون روز حس و حال نماز جمعه نداشتم. اما خدا ببخشه منو. به خاطر دیدن مسئول دفتر امام جمعه برا قضیه ی این دار القرآن، مجبور شدم برم. خب گیر ندین. نیت نماز جمعه ی من غلط بود، اومدم خونه ظهر و عصر خوندم. اَََََََََََََََََََََََََی بااااااااابااااااااا؟ چه گیری دادین حالا.
با حاج مرتضی صحبت کردم. گفت باید کارت فعال بسیج داشته باشی چون فعالیت بسیجی محسوب میشه.
سرمو انداختم پایین و اومدم خونه. اعصابم خورد شد. عصری بود که دیدم گوشیم زنگ خورد. برداشتم دیدم حاج مرتضیست. شماره منو از مُکَبِّرِ مسجد گرفته بود که دانش آموز خودم بود یه زمانی.
گفت خدا دوسِت داره. مجوز دار القرآن سطح ۲ به بسیج نمیدن. رفته زیر نظر سازمان تبلیغات.
خشحال گردیدیم. شنبه اول مهر، روم به دیوار بعد از دانشگاه، رفتم سازمان. آره. شما مشکل بینایی داری و نمیتونی با مستمعینت ارتباط بگیری. اینو خیلی شنیده بودم. حتی مدیر همین مدرسه مون هم سال ۹۰ همینو گفته بود. ترفند سال ۹۰ رو دوباره زدم. آزمایشی کار میکنم. سه ماه.
قرار شد از سه شنبه همین هفته برا هماهنگی برم اونجا.
رفتم. خعععععیلی سریع جا افتادم. بالاخره بهم کلاس دادن. هفته ی اول یکی، دوم سه تا، سوم پنج تا و الان ده تا کلاس بهم دادن. صوت، لحن، تجوید، وقف و ابتدا، قصه گویی قرآنی و و و خیلی چیزای دیگه.
شستم خبردار شد که امروز، یعنی جمعه دوازدهم آبان، یه محفل انس با قرآن تو امامزاده اسحاق روستای باورس برگزار میشه که دار القرآن ما یعنی همون یاسین، به عنوان مهمان دعوته.
از مسئولمون خواستم که برا بچه های سطح ۲ گروه سنی ۱۰ تا ۱۳ِ من یه برنامه برا اون روز بگیره. قبو نمیکرد. میگفت زمانی نمونده. فقط ۲۰ روز مونده. راست هم میگفت. اما من باید خودمو اثبات کنم. ولی آخه به هر قیمتی؟ آره! به هر قیمتی.
قبول کرد. اما به شرط اینکه تا دهم، اجرامون آماده باشه و به رئیس نشون بدیم. قبول کردم.
خدایا! چی بدم. چی بگم بهشون. اسن چیو بخونن؟
یا ایتها النفس المطمئنه. ارجعی الی ربک راضیه مرضیه.
یه کلیپ دیده بودم که اینو همخوانی میکردن. آره. به بچه ها میگم همینو تقلید کنن و بخونن.
کار کردم. بچه ها شیفتی از مدرسه می اومدن و کار میکردیم. بهشون وعده ی جایزه رو داده بودم. آره. واقعا هم قصدشو داشتم. حقوق اولم مال ایناست. می ارزه.
بعضی وقتا میشد تا ده شب کار می کردیم و اولیا شاکی میشدند و ما هم بچه ها رو برمیگردوندیم.
زد و دهم مسئولمون رفت کربلا. بچه ها خوشحال از اینکه فیلتر اول رد شد. منناراحت و مضطرب از اینکه نکنه خراب شه؟ اما همش بهشون روحیه دادم.
جمعه. امروز. هشت و نیم، و …
حرکت.
قضاوت با شما. اگه شما جای آقای صادقیان بودید، باهام قرارداد میبستید یا نه؟
سلام آقای نصیری
احسنت همخوانی زیبایی داشتن.موفق باشید
سلام. خواهش میکنم. حالا اگه شما مسئول دار القرآن بودید، صرف یه چنین کاری رو میتونستید معیار قرارداد من بدونید یا نه. آیا این میتونه باعث بشه دو ماه باقیمانده از وقت کار آزمایشیم تخفیف بخوره؟
سلام بهنام جان پسر عالی بتوان عالی بود! حظ کردم وقتی همخوانی زیباشون رو شنیدم و دریافتم که خودت هم حظ کردی! از احسنتم احسنتم گفتنت پیدا بود که خودت هم مثل من لذت بردی! مطمئناً لذت معنوی تو بیش از من شنونده صرف هست چرا که برا راه انداختن این بچهها زحمت کشیدی. مطمئن باش اینها پیش خدا ثبت و ضبط هست. باز هم بهت تبریک میگم. مطمئنم دوره آزمایشیت به دائمی تمدید خواهد شد. موفق باشی
سلام. مرسی مهدی جان.
ادامش متاسفانه ضبط نشد و دوستم ریکوردر رو متوقف کرد. وقتی بالا رفتم که گروهو معرفی کنم و از بچه ها تشکر کنم، صدام میلرزید و بغضآلود بود. بچه ها پاکترین مخلوقات خدا هستند.
ممنون از دیدگاهت
سلام بر آقای نصیری و بر دانشآموزای فهیم و با افتخار قرآنیش. آقا احسنتُم ماشا الله. عالی بود. قطعا بدانید پذیرفته شدید. ان شا الله کمی رو نفس بعضی هاشون کار بشه عالی می شن جای تبدیل شدن به یه گروه حرفه ای رو دارن. البته استرس هم دخیل بوده ولی در کل خوش صوت و و هماهنگ بودن. حظ کافی و وافی رو بردم. اجرتون با سید الشهدا…
سلام بر عباس گل و گلاب. ممنونم عزیز. حتما حتما رو نفسهاشون کار میکنم. به امید خدا.
راستش من هیچ تخصصی ندارم که بر طبق اون نظری داشته باشم. فقط به عنوان یک شنونده از کارشون خوشم اومد . اما خب بنظرم شما در همین یک ماه هم توانستید تواناییتون رو ثابت کنید. و اون دو ماه هم قابل تخفیف هست…
متشکر. ممنون از نظر. نه خب قصدم واکنش بر انگیزی بود. ممنون از شما.
صد در صد بچهها پاکترین هستند. بهنام جان یادت باشه که بیایی تو پستی جداگانه واکنش مسؤولین رو هم بنویسی. مثلاً اینکه در آزمایشی موندنت تجدید نظر کردند یا نه؟
سلام مجدد. حتما. ممنون مهدی جان.
عجبا! قبلاً یه چند دقیقه فرصت ویرایش دیدگاه برا افراد بود اما نیست! میخواستم این رو هم در کامنت قبلم بگم که: همین که اونها تعداد کلاسهات رو اضافه کردند معلوم میشه که تجدید نظر میکنند. آخه اگه قبولت نداشتند در حد همون ۱کلاس باقی میذاشتند.
نه. نمیتونه معیار درستی باشه. بودند افرادی که حتی دو سال کار کردند و بعد عذرشون خواسته شده.
عزیزم درسته! اما من از مقررات اداری اطلاع ندارم اما قاعدتاً افرادی مشابه ماها فرق دارند با افراد بینا, خب اول بنظر میرسه تصور میشده که شمای نابینا نمیتونی با بچهها ارتباط صمیمانه ای بگیری و متعاقبش به اونها یاد بدی. اما این کار یه نمونه هست که میتونی و تونستی. باید با دید مثبتی به قضیه نگاه کرد. ببخشید بهنام جان که در محضرت زبوندرازی کردم! شما استادی بازم شرمنده. اما من خوشبینم.
سلام بهنام واقعا زیبا بود
سلام. ممنون سید جان.
سلام بسیار عالیه موفق باشید
سلام. خواهش میکنم.