سال ۱۳۹۳ ۲۳ اردیبهشت. اون روز من و دوست قدیمیم, یا بهتر بگم دوست اردویی یا مسابقاتی یا هر اسمی که دوست دارید روش بذارید. مهدی صفیلو رو مجددا میدیدم.
خوش و بشی کردیم. همدیگه رو اساسی تحویل گرفتیم. کلی ذوق کرده بودیم.
آخه ناسلامتی بعد از یک و خرده ای سال باز همدیگه رو میدیدیم.
خوب دیگه یه دوست صمیمی داشته باشی, اما شماره ای ازش نداشته باشی, لحظه شماری میکنی که باز اون رو ببینی.
دیدارمون تو اتوبوس بود.
مقدمه ی این دیدار مجدد هم جمله ی من خطاب به زنجانیها بود با این مضمون البته به زبان آذری.
زنجانیهای عزیز, مهدی صفیلو هم با شما اومده؟.
بله گفتن همان و بال بال زدن بنده برای دیدن بهترین دوست برون شهریم همان.
با زور کسی که کنار دستم نشسته بود ردش کردم رفت و مهدی رو آوردم نشوندم کنارم.
از هر دری سخنی گفتیم. از آب و هوا, وضع اقتصادی, و آخر رسیدیم به خودمون. یعنی قشر عظیم نابینایان.
اون روزها ترانه ی مرغ سحر با صدای eloquence غوغا کرده بود.
آره مهدی جون خیلی قشنگ خونده.
آره. تازه این که چیزی نیست. یکی از نابیناهای کرج داره یه سریال میسازه به اسم تی تی اسها هم دل دارند.
جدی میگی؟
آره. بذار برسیم خوابگاه نشونت میدم.
حالا تو از کجا گیرش آوردی.
از یه سایت به اسم.
شب روشن
منتشرش میکنه.
حالا ماجراش چیه.
هیچ چی قضیه ی….. اسم کسی هم که ساختتش مهدی سعادت هست.
شب اونا رو واسه من بفرست.
باشه البته هنوز ۱۱ قسمتش اومده.
خلاصه مهاوره ی من و مهدی صفیلو به همین منوال گذشت, من اومدم اردبیل و اون رفت زنجان. اما فکر تی تی اسها و پایانشون از سرم بیرون نمیرفت.
تا اینکه اتفاقی که نباید نمی افتاد, افتاد.
البته شکلک شوخی با سعید اینا.
اون زمان من با گوشی به اینترنت میرفتم.
IR-MCI. محیط باز.
فهرست. پیامرسانی. یک از چاهارده.
وب. select.
برو به. sub menu.
صفحه ی وب جدید. یک از دو.
select.
text. http://www.
و نوشتم.
s h a b e r o s h a n . i r.
و بعد از چند لحظه صبر,
.
.
.
.
.
.
.
heading level 1 link شب روشن.
از هر دری سخنی.
آره. اون روزها دریچه ای به سوی نابینایان نبود. از هر دری سخنی میگفتند و گل میگفتند و گل میشنیدند. مثل الان.
البته به جرئت میگم اون روزها شب روشن مزحک بود.
آدرس رو با www میزدم میرفت نسخه ی کامپیوتر. بدون www میزدم می اومد نسخه ی موبایل.
خلاصه.
تی تی اسها, آموزش اسکایپ, آموزش ریپر, و و و.
همه روز اول رفت واسه دانلود.
تا اینکه؟
بله دوستان عزیز میتونید با شماره ی ************ هم اگه مشکلی در این زمینه بود در تماس باشید.
این سعید پناهی بود که تو آموزش اسکایپ قسمت نمیدونم چند این حرف رو زد.
همون شب دل رو به دریا زدم و اولین پیامک رو که هنوز هم تو گوشیمه براش فرستادم.
سلام آقای پناهی. امیدوارم حالتون خوب باشه.
من میلاد نصرتی هستم. ۱۷ سالمه و از اردبیل مزاحمتون میشم.
از سایتتون یه مدتیه که بازدید میکنم و ازش لذت میبرم. اما چون ایمیل ندارم نمیتونم کامنت بدم.
خوشحال میشم بتونم باهاتون در ارتباط باشم و اگه مایل باشید, من رو به عنوان یه دوست قبول کنید.
فرستادم و رفت.
فکر کنم هفت هشت دقیقه بعد بود که موبایلم زنگ خورد.
بله؟
سلام. پناهی هستم.
سلام آقای پناهی خوب هستید؟
ممنون. اس امس داده بودید گفتم یه زنگ بزنم.
بله آقای پناهی من یکی از بازدیدکنندگان شب روشن هستم.
خوب. با جاز آشنایی داری؟ بلدی با کامپیوتر کار کنی؟ آیا با صفحه خوانها آشنا هستی؟.
همونجا فهمیدم این بشر یه چیزیش هست.
آخه بگو مرد حساب اگه من بلد نیستم با کامپیوتر کار کنم یا با صفحه خوانها آشنا نیستم, تو و اون سایتت رو که هنوز رو یه هاست درست حسابی نیست از کجا میشناسم.
آری. این چیزی بود که از ذهنم رد شد.
البته چاهار ماه بعد تو اسکایپ بهش گفتم.
ولی فعلا ادامه ی مکالمه رو داشته باشید,.
بله آقای پناهی.
اسکایپ چی اسکایپ هم میایی؟
نخیر من حتی ایمیل هم ندارم.
باشه اگه مایل باشی میتونم واست یکی بسازم.
دستتون درد نکنه آقای پناهی راضی به زحمت نیستم.
نه بابا چه زحمتی.
اگرچه سعید ایمیل رو نساخت و انتظاری هم ازش نداشتم, اما ۱۶ تیر بود که هر جور بود یه ایمیل واسه خودم ساختم و اولین کامنتم رو ۲۴ تیر منتشر کردم و رسما وارد فضای مجازی شدم.
.
.
.
.
میلاد نصرتی میگوید:
سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۳ در t ۱۱:۵۴ قبل از ظهر
به نام خدا و با سلام خدمت دوستان محترم حقیقتش این اولین کامنتی هست که میذارم و خیلی دوست دارم که با شما آشنا بشم البته بعضی از دوستان مثل خورشید زرد و آقا سعید منو میشناسند ولی خوشحال میشم با بقیتون هم آشنا بشم و اما در باره موضوع هم باید بگم آقا مهدی کارتون حرف نداره به نظر من سی قسمت که سهله نود قسمت هم واسش کمه
آره.
اینو گفتم و اومدم.
اومدم به جمعی که فقط ازش صمیمیت میبارید.
هی من کامنت میدادم؟ هی ملت جواب میدادند.
یه حس تازه در من وجود داشت.
یه حس باصفا.
حس میکردم تو یه خانواده هستم که اعضاش جز مهر و محبت هیچ چی ندارند که به هم هدیه بدند.
تو ختم قرآن رمضان بود که به عشق قرآن سعید جون یه اسکایپی هم واسم ردیف کرد.
اون روز تو ارومیه با مهدی صفیلو بودیم.
به فکرمون زد یه پادکستی بسازیم و طبق شعار اون پادکست, دوستان رو هم تو شادیهای خودمون سهیم کنیم.
ساختیم و گذاشتیم و کامنت دادند و جواب دادیم و حال کردیم تو دلمون که شب روشنیها صدامون رو شنیدند.
اواخر شهریور بود که اولین پستم رو گذاشتم.
یادش بخیر.
چارتا پست اول هر کدوم یه ایراد داشتند. یادم میاد یکیش رو دادم به بهنام و اون جای من گذاشت.
اما هر بار با صبر و حوصله سعی میکرد این کار رو یادم بده.
هی پست میذاشتم و کامنت میخورد.
هرچقدر زیاد بود, انگیزه میداد. کم هم که میشد میگفتم حتما اشکال از منه و سعی میکردم اشکالاتم رو برطرف کنم.
یادمه یه وبلاگ هم زدم به اسم تفریح آباد.
همه فکر میکردند از شب روشن میرم.
اما نمیدونستند که میخوام خودم رو آزمایش کنم ببینم میتونم مدیریت وبلاگ بزرگتر یعنی وبلاگ گروه هنری روح افزا رو دستم بگیرم یا نه..
خلاصه. سرتون رو درد نیارم.
نمیدونم چی شد که نویسنده شدم.
دگمه ی انتشار زیر پستم نقش بسته بود.
جان تو سعید حالی میکردماااااا.
همینطوری باز ما پست گذاشتیم و ملت کامنت.
از مطالب دانستنی تا آهنگ و نرم افزار و آموزش و کارهای ابتکاری نذیر درد و دل تی تی اسها بگیر تا اطلاعیه هایی که تاریخ انقضاشون فقط دو سه روز بود و الان هرکی بخونه میگه چه سایت قدیمیی.
چیزی به عید نوروز نمونده بود که با مهدی به سرمون زد یه پادکستی هم بسازیم با عنوان دم عید.
تعریف از خود نباشه ولی حسابی ترکونده بود.
هشتصد تا بازدید خورده بود که از سر من هم زیاد بود.
گذشت تا شد امروز که در خدمتتون هستم.
تو این یه سال باهم گفتیم و خندیدیم.
حتی یه بار به شوخی خواستم از شب روشن برم.
یه بار خبر حمله ی کشتیهای خارجی به خلیج فارس با محموله ی جوراب رو منتشر کردم.
اما تو این ی سال ی چیز من رو آزار میداد.
اینکه بدخواهان همیشه از اینکه سر شب روشن تو لاک خودش بود سو استفاده کردند و چه تهمتهایی که بهمون نزدند.
تو این ی سال خیلیا رفتند و دیگه اسمی هم ازشون تو سایت ندیدیم.
و خیلیها هم به جمعمون اضافه شدند.
خیلیها یه بار میگفتند میمونم. یه بار میگفتند میرم. خودش میدونه کی رو میگم.
چه حاشیه هایی که ساخته نشد.
چه تهمتهایی که به شب روشن و شب روشنیا نزدند.
یه چیزی همیشه فکرم رو مشغول میکرد.
اینکه یه نفر چقدر میتونه پست باشه که هدفش شوت کردن ملت از فضای مجازی باشه.
آره. تنها هدفش.
اما تو این ی سال ی چیز رو خوب یاد گرفتم.
اینکه فقط اتحاده که میتونه ما رو به تعالی برسونه.
حالا دیگه امیر و سعید و بهنام و سید و غیره که دیگه اسم نمیبرم چون میترسم از قلم بیفته, دوستای مجازی من نیستند.
جزوی از زندگی منند که اگه جدا بشند, یه ضربه ی بزرگ به حساب میاد.
تو شادیای همدیگه شادیم و اگه یکی غمگین بشه, باهاش همدردیم.
اگه یکی مشکلی داشته باشه, دست به دست هم میدیم تا مشکلش رو حل کنیم.
حالا دیگه شب روشن رو یه هاست درب و داغون با بچه هایی که فقط بیهدف میاند و پست میدند نیست.
حالا دیگه شب روشن جایی نیست که توش از هر دری سخنی گفته بشه.
حالا شب روشن ی خانوادست.
خانواده ای بزرگ از خواهران و برادرانی که دست به دست هم دادند تا دریچه ای به سوی نابینایان باز کنند.
حالا همه یه شعار داریم و اون اینه.
شب روشن.
به فکر فردایی روشن.
برای نابینایان.
اینم پایان پست.
ای بابا؟ جون به جونم کنند حتما باید یه جایی گند بزنم تو پستم.
آقا اینجور حرفیدن به ما نیومده.
حالا همه چی رو از اول به زبون شیرین خودم که همیشه میدیدید و موقع حرفیدن تو اسکایپ میشنیدید تعریف میکنم.
آقا عرض کنم خدمت شما که ما پارسال رفته بودیم.
ولش کن بابا همینطوری هم دارید میگید چی داری واسه خودت بلغور میکنی دیگه از اول گفتن نداره.
اصل پست تا اونجا بود که گفتم به سوی نابینایان.
اینا همش ضمیمست تا از این هوا دربیاییم.
حالا جان من بگید این همه کتاب رو تا آخر خوندید یا نه.
فعلا خدا نگهدار
بلاتکلیف میگه
آره هم شیرین گفتی و هم با صداقت و دلنشین بودش.
خب حالا خودت قضاوت کن با بودن شماها و البته بعضی بعضیها آیا بهم حق میدی که بلاتکلیف باشم آخه مگر میشه کنار شما موند یا شما رو ترک کرد هان
این نوشته منو یاد روزهای اولیه ای که با شماها آشنا شدم انداخت من اون روزها فکر میکردم بهترین همنوعان رو که پاکند و جوانند و با صفا هستند رو برای دوستی پیدا کردم و الحق که اشتباه نکردم
من با شماها خواهم ماند البته حسابی نکنی روی این حرف من چون تصمیم دارم همین روزها بزنم بچاک جاده فراموشی چیه دوباره دهن پر کردی بگی بلاتکلیفی
خخخخ
حالا من هی بگم بلاتکلیف هی شما بگو دروغ میگی.
آقا بلاتکلیفی دیگه. تو همین کامنتت ی بار میگی میمونم یه بار میگی میرم.
حالا همه باهم.
زنده باد بلاتکلیف.
راستی چه زود خودت رو لو دادی
سلام میلاد خیلی زیبا نوشتی و منو هم بردی به یه سال پیش .
بله مهدی صفیلو منو هم با شب روشن آشنا کرد و با سریال مهدی سعادت منم شب روشنی شدم .
بعد سعید رو تو اسکایپم داشتم و اصلا نمیدونستم که این سعید پناهی مدیر سایت شب روشن هست .
یه روز که حسابی کارم گره خورده بود و فارسی خوانم از کار افتاده بود که اون موقع یادش بخیر .
از پارسی جاز استفاده میکردم .
سعید پناهی به دادم رسید و با فرستادن ایسپیک و کمک در نصبش بیشتر از بیشتر منو شیفته ی خودش کرد .
همچنان که مشغول گردش تو سایت و دانلود و گوش دادن تی تی اس ها بودم با آموزش اسکایپ سعید آشنا شدم
و پستهای امیر رو که تا اون لحظه فقط یه بار صداشو اونم تو کنفرانسهای گوش کن که دانلود میکردم شنیده بودم میخوندم .
بعد ماه مبارک رمضان شد و بهنام اون پست رو تو سایت زد و من حتی نمیدونستم خط گرفتن از قرآن که بهنام نوشته بود یعنی چی ؟
و روم هم نمیشد تو کامنتها ازش بپرسم .
به هر حال هر طوری بود دلو زدم به دریا و ازش پرسیدم .
آقای نصیری خط گرفتن یعنی چی ؟
و من فقط میخام شنونده باشم میتونم منم شرکت کنم ؟
کامنت بهنام در جواب این بود .
بله که میتونید این اسکایپ منه اد کنید تا بیشتر کمکتون کنم .
بله حتما .
ایشون رو اد کردم روز پنجشنبه ای بود .
بعد یه سفر دو روزه واسم پیش اومد رفتم و شنبه عصر اومدم که فرداش ماه رمضان بود .
دیدم بهنام بهم زنگ زده بود و من نبودم که جوابشو بدم .
اومدم تو سایت و دیدم جلسه ی اول در فری کنفرانس کال انجام شده بود که واسه هماهنگی بود .
به آقای نصیری پیام دادم که شرمنده نبودم .
بعد از سپری شدن چند دقیقه بهم زنگ زدن از طریق اسکایپ و بهم یاد دادن که فری کنفرانس کال چی هست ,
از کجا میشه واردش شد ,
و در کل باید چیکار کرد .
خب ما هم یاد گرفتیم و اون ماه رمضان
رویایی رو سپری کردیم .
بله رویایی در این ماه انقدر به ما خوش گذشت که هرگز نمیشه فراموشش کرد
دوستانی مثل امیر , بهنام , سعید , حسین آذری , همزه خاقانی , و…
میتونن تشریف بیارن و بگن که در اون سال چی شد .
بعدها با آموزشهای سعید پناهی در گذاشتن مطلب , لینک درست کردن , فرستادن تو سایت و برای باز بینی آشنا شدم و
تونستم اولین پستم رو که عنوانش این بود .
یه احوال پرسی و دانلود یه آهنگ جدید از مرتضی پاشایی .
رو منتشر کنم .
اینم از ماجرای آشنایی من با شب روشن و دوستان و بچه های گلش .
مرسی از تو میلاد که ما رو بردی به خاطره ی یک سال پیش .
تشکر از تو شهاب. اون ماه رمضان هیچوقت تکرار نخواهد شد. همه چی اولین تجربش خوبه
سلام
رمان نوشتی یا داستان شب روشنی شدنتو؟
داستان شب روشنی شدنمو
فکر کردم رمان بود!
چه خبره!
سلامتی تو چه خبر
عارف اینجوری سیر و سلوک نمیکنه که پست تو طولانی بود!
سلام! میلاد؟ با نوشتن این پست خاطرات من هم زنده شد. بله من هم یه سال پیش بود که وارد شب روشن شدم. تو این یه سال خیلی چیزها یاد گرفتم.
بله. ختم قرآن رمضان که من شده بودم ثانیه شمار اتاق کنفرانس و سر ۰ ثانیه من اتاق میترکید. بله خاطرات اون ماه عزیز و عشقی که به قرآن داشتم و کل شبهای ماه رمضان به عشق ختم قرآن که ساعت ۵ صبح شروع میشد هیچ وقت از یادم نمیره.
یادش بخیر. شبهای احیا که تو روم شب روشن برگزار میکردیم. خوشیها و خنده های بعد از ختم قرآن. کاش امسال هم تکرار بشه
چه سالی بوده ی سال پیش
۲۶ فروردین
خوشا به سعادتت
حالا از چیزهایی که یاد گرفتی خب گفتی ولی از چیزهایی که یاد دادی ندیدم حرفی بزنی ای کلک راستشو بگو چی یاد دادی هان
هیچی!, مگه جز خرابکاری و شیطونی چیز دیگه ای هم بلده؟
سلام خیلی متشکرم
خوب بود
موفق باشید
سلام! من که ازش خرابکاری ندیدم بلکه خیلی چیزها راجع به کامپیوتر یادم داده
منم که اواخر اسفند ۹۲شب روشنی شدم اولین پستم هم اس ام اس چهارشنبه سوری بود سعید من رو با سایت آشنا کرد البته خیلی از بچه ها میگفتند بیا تو سایت پست بزار یکی بود میگفت بیا تو شب روشن هم فعالیت کن سایت خوبیه ولی تا خرداد و اینا به خاطر امتحانات نمیتونستم بیام زیاد ولی بعدش حتی homepage رورگرم هم همین سایت شب روشن شد و الآن هم به محض روشن کردن اینترنت گوشیم اول به سایت سر میزنم و تا همیشه شب روشنی خواهم موند از سعید هم ممنونم که پارسال و چند ماه پیشش من رو شب روشنی کرد من که تا همیشه اگه زنده بودم فقط شب روشنی هستم نمیدونم چرا میخواد برای کسی درد دل کنم ولی نوشتنم نمیاد پس برم تا بیشتر از این حرف نزدم خخخ دلم گرفته بای.
سلام
وای میلاد
واقعا همه مونو به یاد یه سال پیش انداختی
وای خدای من
اوایل بهمنماه سال ۱۳۹۲ بود که به کمک سعید درفشیان عزیز، وارد اسکایپ شدم.
اوایل با فلش فون تو گوش کن میرقتم و وقتی حالت q a فعال میشد، خدا میدونه چقدر بهم میخیرتم و چرت و پرت بار مجتبی میکردم که آخه مرد حسابی! این چه وضعیه آخه؟ چرا یه کار میکنی که ما نتونیم بیاییم؟
تا اینکه بالاخره اسکایپو ساختم.
اولینکسی که ادش کردم، امیررضا رمضانی بود.
بهش کال دادم
اوایل خودشو میگرفت.
– خوب شما از کجا منو پیدا کردین و از کجا منو میشناسید.
– تو کنفرانسای گوش کن باهاتون آشنا شدم.
یادمه که امیر واس من خالی بسته بود که متولد سال هفتادم.
خخخخ
یه روز امیر رو مودش نوشت: بعد شب بیداری و درد چشمم، سایت برگشت خدا رو شکر.
بهش کال دادم.
داداش گوش کن که سر جاشه
گفت: گوش کن نه! من مدیر شب روشنم.
وارد سایت شدم
اولین پستی که دیدم این بود: آخ جان! امروز تعطیل شدیم. توسط: سعید پناهی.
با خودم گفتم: ای بابا! این سایت هم که بچه بازیه.
پستو خوندم
درباره سعید پناهی رو هم خوندم
اسکایپشو اد کردم.
باهاش حرف نزدم تا آخر یه کنفرانس گوش کنی
اون موقعا فقط کامنت میدادم
یه روز سعید بهم کال داد. اولین برخورد دو نفره با سعید
وای خیلی جذاب بود
از طرز حرف زدنش معلوم بود که آدم زود جوشیه
خیلی داشتم با تیریپش حال میکردم
تا اینکه ناخواسته زدم تو برجکش.
ازم خواست که آقای نصیری اگه ممکنه تو سایت ما هم پست بذارید.
وای خدا نمیدونم چرا اینجوری گفتم بهش
آقای پناهی! شرمنده! آخه تو سایتتون پستام کامنت نمیخوره و استقبال نمیشه. اگه پست بدم و بازخورد نبینم خیلی ناراحت میشم
وای!
هنوزم اون سکوت سعید و هر طور مایلید که بعدش گفت، خجالتم میده.
صمیمیتمون بیشتر شد.
من نود درصد علمی که الان از کامپیوتر دارمو از سعید یاد گرفتم و بهش مدیونم.
تا اون شب که اصلا یادم نمیره.
سایت رفته بود به قول بچه ها هواخوری
انگار دیداس خورده بود
من نمیدونستم دیداس چیه
امیر برام توضیح داد و گفت: فقط دعا کن برگرده
فردای اون روز بود که نوشتم: اولین پست! چگونه بنویسم؟
و در بخش تایتل نوشتم: ادمینها تشکر.
عصر اون روز بود که سعید بهم گفت: بهنام جان دیدی یه پست معمولیت چی جوری همردیف پستای مدیرای سایت کامنت خورد؟
هیچ چی نگفتم
فقط با حرفش آب شدم رفتم زیر زمین.
تا یه شب که تماس گرفتم. گفتم:
چی کار میکنی سعید؟
گفت: با امیر و حامد و مهدی داریم لینک منتقل میکنیم. وااااااای بهنام! پدرمون در اومد.
گفتم: من نمیتونم بهتون کمک کنم.
گفت: نه داداش، فقط دعا کن. اوضاع دانلود سنترمون خرابه. داریم میبریمش یه جا دیگه.
فردا ظهر بهم زنگ زد و گفت: داداش، ویرایشگرت کردم تا بهمون کمک کنی.
گفتم: مگه نمیشه به همین صورت مشارکت کننده کمک کنم؟
گفت: نه.
روش کار رو برام توضیح داد.
ازش خواستم که فردا که کار تموم شد، منو همون مشارکت کننده کنه.
گفت باشه
ولی
بعد ختم قرآن شد
دیدم جا اینکه مشارکت کننده شم، مدیر شدم.
هییییییییییییییی سعید
نمیری تو پسر
میلاد واقعا دمت گرم
وای بهنام کامنتت خیلی به دلم نشست ولی داستان آشنایی من با شماها با همتون متفاوت هستش
منم روزهای اول آشنایی خودم با شماها رو هیچ وقت فراموش نمیکنم
هنوز هم یک بلاتکلیفم خوبیهاتون منو از شماها جدا نمیکنه ولی بعضی اخلاقیات خودم منو مجبور میکنه فاصله بگیرم باز میروم دوباره برمیگردم هستم ولی نیستم دوستتون دارم ولی ندارم دوست دارم تا آخر عمرم با شماها باشم ولی دوست ندارم حتی یک لحظه کنارتون باشم دلم میخاد هر کی اذیت تون میکنه اذیتش کنم ولی دلم میخاد خودم اذیتتون کنم از اینکه هر روز باید سایتو لود کنم خسته شدم ولی اگر روزی سایتو لود نکنم یه گمشده دارم دنیای عطا عجیبترین دنیایی هستش که سراغ دارم فقط خدا میدونه چه قدر دوستتون دارم و فقط خدا میدونه تا چه اندازه اذیتتون بکنم
خودم رو یه شب روشنی میدونم ولی اصلا یه شب روشنی نیستم شمااها رو از خودم میدونم ولی میخام هیچ وقت منو از خودتون ندونید
ولی نه بدونید من هم میدونم
سلام آقا میلاد ما هم خیلی خوشحالیم که کسانی مثل شما رو در کنار خودمون داریم واقعا این سایت سایت پربار و مفیدی هست و من همیشه از مطالبش استفاده میکنم
از شما و همه ی مسئولین این سایت تشکر میکنم که دست به دست هم دادید و این وبسایت ارزشمند رو برای ما به وجود آوردید و سپاسگزارم که برای همنوعان خودتون زحمت میکشید و وقت میذارید در پناه حق موفق باشید.