توی فهمیدن دنیاتون کمکم کنید

سلامی دوباره، به همه ی شما دوستان عزیز.
بازم من اومدم؛ اما این بار، قول میدم شیطونی نکنم و آروم باشم.

یه چند تا سوال، در مورد شما ذهنم رو مشقول کرده؛ که اگه اجازه بدین، بپرسم.
اولیش اینه که شماها، چطوری بدون اینکه ببینید، همه جا میرید؟ بابا! من یه لحظه تو خونه، چشم هامو بستم؛ همش میخوردم به در و دیوار. اما میبینم آقای نصیری، میلیمتری موانع رو رد میکنه.
اگه همش ایشون رو مثال میزنم، ببخشید. آخه تنها نابینایی هستند که از نزدیک، دیدم.
مورد بعدی که بدجوری فکرم رو مشغول کرده، چیزیه که خداییش اگه چشم نداشته باشی، غیر ممکنه بتونی انجامش بدی. اون هم فهمیدن حالتها هستش.
چیجوری توضیح بدم؟ مثلا برام خیلی جالب بود که یکی از بچه ها، اومده بود سوال جواب بده؛ تو کلاس، همین امروز، یهو آقا گفت: نگاهت به من باشه!
به خدا هممون خشکمون زد؛ چون اون، واقعا داشت اینور اونور رو نگاه میکرد؛ که بچه ها بهش برسونند.
مورد بعدی رفت و آمدتونه.
من، میدیدم روزایی که کسی دنبال آقای نصیری نمی اومد، از ماها راحتتر میرفت درست دم همون ایستگاه تاکسی که میخواست. خب اینو که دیگه باید ببینی که الان کدوم ایستگاه هستی.
مورد بعدی اینه که اون عصا رو اگه شما تو دستتون نگیرید، چی میشه؟
یه سری توضیحات، اول مهر آقا سر کلاس داد؛ اما من، در حال حرف زدن بودم؛ هیچ چی نفهمیدم.
یه چیز دیگه.
تو دسته بندی های سایت، یه چیزی دیدم به نام بازیهای مخصوص نابینایان.
خب اینا چه شکلی اند؟
من یکیشو دانلود کردم؛ ولی میترسم نصب کنم.
فعلا، همین ها باشه؛ تا بیام اون پایین بیشتر بپرسم.
اگه سؤالهام ناراحتتون کرد، ببخشید.

درباره علی اصغر

سلام من علی اصغر غفوری هستم. متولد 10 اسفند 1382. کلاس هفتم. من نابینا نیستم. ولی خیلی میخوام در باره ی نابیناها اتلاعات جم کنم. من یکی از دانش آموزای آقای نصیری هستم. کلا از وقتی ایشون وارد کلاس شد یه سری سوالا در مورد شماها تو زهنم پیش اومد که با فضولیم اینجا رو پیدا کردم. حالا میتونم راحت راحت از شماها بپرسم. خب تا بعد. بای بای
این نوشته در حرفای خودمونی, دسته‌بندی نشده, گفت و گو, مسائل مربوط به نابینایان عزیز ارسال و , , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

20 دیدگاه دربارهٔ «توی فهمیدن دنیاتون کمکم کنید»

  1. مهدی عزیززاده می‌گوید:

    سلام خندان جان تسلیت میگم ایام محرم رو. بابا! سؤال‌بارون کردیااااا! خدمتت عرض کنم که در مورد سؤال اولت باید بگم که دیگه برا ما عادی شده ندیدن. یعنی چون از اول نمیدیدیم یا مجبور به ندیدن شدیم عادت کردیم. دقیقاً مثل کسی که دست نداره اما با پا نقاشی میکشه یا قاشق برمیداره غذا میخوره و…. مطمئن باش اگه خدای نکرده یه روز مجبور بشی نبینی یا بذار اینطور بگم که اگه مثلاً ۲-۳روزی مجبور باشی در تاریکی مطلق بسر ببری عادت میکنی. یعنی مجبوری عادت کنی وگرنه ناامید و سرخورده میشی.
    در مورد سؤال بعدت: ببین من متوجه شدم منظورت چیه. چون این مورد دقیقاً روزانه باهاش سر و کار دارم. ماها معمولاً از شیوه صحبت کردن افراد یا طرز بیان مطالبی رو که دارن به ما میگن پی به حالتشون میبریم. حالا چون بقول خودت نیاز شدید به بینایی احساس میشه این پی بردن ما به حالات افراد از روی صحبتشون اوایل با خطا همراهه یعنی ممکنه من از نوع و ژست صحبت کردنت مثلاً متوجه بشم تو عصبانی هستی یا به من بی‌اعتنایی میکنی یا… و این متوجه شدنم ممکنه اشتباه باشه یا ممکنه درست باشه. حالا هرچی من نابینا با افراد بیشتری سر و کار داشته باشم یا هرچی بیشتر در معرض این آزمون و خطاها قرار بگیرم برداشتم درستتر و دقیقتر خواهد بود, به طوری که شما احساس میکنی من شما رو میبینم! لذا بهنام جان هم اینقدر در این کار ممارست و تمرین کرد و اینقدر در دانشگاه و محافل عمومی با افراد زیادی سر و کله زد تا الآن رسید به جایی که شماها از اینکه بهتون میگه فلانی نگاهت به من باشه متعجب میشید. اما جالبه که بدونی من اصلاً تعجب نکردم! این از تیزهوشی و زیرکی بهنام جان حکایت داره. بیخود نیست که بهش میگم: بهنام خوشنام!
    بابت سؤال بعدت: ببین اینم مانند سؤال قبلی به تمرین فرد بستگی داره. الآن ببین شما چون همیشه تو خونت با چشمای باز راه میری هیچ مشکلی برات پیش نمییاد حالا چشمانت رو ببند و سعی کن محیط خونه رو با دقت بری و بیایی. مطمئن باش چند باری که این کار رو بکنی, و چند بار به در و دیوار بخوری آخرالامر فوت آب میشی بطوری که چشم بسته مثل برق محیط خونه رو میدویی! بهنام هم همین! مطمئن باش ایشون و خیلی از بچهها بارها دچار آسیب شدن, بارها شده که داخل جوی آب بیافتن یا اینکه سرشون بجایی بخوره یا حتی مواردی داشتیم که بعضیها خدای نکرده تصادف کردند و دچار آسیبهایی هم شدند اما چون مجبور بودند و میبایست مستقل باشند تا محتاج افراد دیگه حداقل در امورات شخصی خودشون نشن این خطرات رو به جون خریدند و الآن خیلی راحت رفت و آمد میکنند. ببخشید اگه حرفام قدری برات مبهمه از بهنام جان بخواه برات توضیح بده یا خخخخ حرفام رو برات تفسیر کنه.
    سؤال بعدت: ببین عصا حکم چشم ماست, وقتی راه میریم همیشه عصا رو جلو خودمون به چپ و راست میزنیم تا اگه فرضاً جلو ما جوبی بود و انتظار خخخ بلعیدن ما رو میکشید اول این عصا بره داخل جوب تا ما مطلع بشیم که جلو ما چی قرار داره. طبیعی هست که اگه عصا نباشه همیشه راه رفتن ما با ترس همراه هست. ترس از اینکه: نکنه الآن به چیزی بخورم؟ نکنه الآن جوب بزرگی جلو پام باشه و من ناغافل توش بیافتم؟ و و و هزاران اگه های دیگه.
    در مورد سؤال آخرت: ببین این بازیها صوتی هستند من برا اینکه آشنایی حاصل کنی بهت توصیه میکنم بازیهایی رو دانلود کن که آموزش صوتی دارن چرا؟ چون اول آموزش صوتی بازی مورد نظرت رو گوش کنی و بعد با اینگونه بازیها آشنا بشی. خود منی که دارم این کامنت عریض و طویل رو برات مینویسم چندتا بازی نابینایی آموزش دادم. میتونی اسم من رو تو سایت جستجو کنی و با چندتا از آموزشهایی که برا بازیهای مختلف ضبط کردم آشنا بشی تا ببینی این بازیها چطوری هست. جالبه بدونی این بازیها طرفداران زیادی دارند. بازیهایی مثل super liam که من آموزشش دادم خیلی طرفدار بین نوجوونها یا حتی بزرگترها داره.
    دیگه فک کنم سؤالاتت تمام شد.
    بقول ایکیو سان: جالب بود نه؟ پس تا برنامه بعد.
    ضمناً در مورد من حتماً از آقا بهنام بپرس! من و ایشون هم دوستان خیلی خیلی خیلی خیلی صمیمی هستیم. همانطور که تکتک اعضای سایت
    شب روشن
    همشون آقای نصیری رو دوست دارن.
    مرسی خندان جان.

    • خندان می‌گوید:

      سلام آقای عزیززاده.
      توضیحاتتون خیلی کامل بود.
      ممنون.
      ولی حالا اینجا سؤال باقی میمونه که خونه فضاش ثابته و هیچوقت تقییر نمی کنه.
      اگه هم تقییر کنه سالی یه بار بعد هر خونه تکونیه. تازه این تقییرا رو خانواده به فرد نابینا میگن که مثلا میزو بردیم اونور یا فلان چیز جاش عوز شده. اما خیابون به این بزرگی هر لحظه در حال تقییره. جای ماشینا عوز میشه. چاله های جدید ایجاد میشه. گاهی وقتا تو مسیر دستفروشا بسات میکنن و همیشه هم داد و فریاد نمی کنن که بگی مثلا فرد از صدای داد و فریادشون تشخیس بده که آره امروز دسفروشا اینجا بسات کردن. تعجب من اینجاس که چطور ممکنه یه آدم اینقدر خودشو با شرایطش تنزیم کنه؟
      به هر حال دستون درد نکنه. دارم به چیزای جالبی می رسم

  2. مهدی عزیززاده می‌گوید:

    سلام مجدد خندان جان. لازم دیدم توضیحاتی دیگه هم بنویسم.
    بابت اینکه اگه عصا نداشته باشیم چی میشه؟
    ببین عصا علاوه بر اون چیزهایی که تو کامنت قبلم گفتم فایده دیگه ای که داره اینه که به رانندگان ماشینها و همچنین رهگذرها این علامت رو میده که یه فرد نابینا داره تردد میکنه لطفاً احتیاط کنید یا در مواقع اضطرار کمکش کنید. عصای سفید به علت نوارهایی که در خودش داره برا بیناها علامتی خاص هست. پس نتیجتاً اینکه عصا فواید زیادی داره چرا که نه تنها مواظب ماست تا به چیزی نخوریم یا در چاهی نیافتیم بلکه برای افراد عادی هم یه علامت هشداریه.
    کلاً افرادی با شرایط ما باید برای اینکه خیلی مهارتها رو کسب کنند باید نترس باشند و روحیه مقابله با ترس رو داشته باشند تا پیشرفت کنند.
    همانطوری که شما خندان عزیزم اگه از همون اول تحصیل از مدرسه و معلم و امتحان و کلاً از نمره گرفتنهای خدای نکرده بد میترسیدی الآن دانشآموزی خوب نمیشدی و کلاس هفتم نبودی. بدون شک تو هم خیلی پیش اومده نمرات پایینی گرفته باشی یا حتی بعضاً به علتی خاص تنبیه هم شده باشی. اما روحیه ات رو نباختی و به درس خوندن و تلاش کردن ادامه دادی تا شدی خندان الآن!
    حالا دوستان مییان بیشتر توضیح میدن.
    در پایان اینم بگم که خیلی از دوستای من ازم میپرسیدند: آیا شماها تو خواب میبینید؟ من گفتم نه. تو خوابمون نابینا هستیم.
    یا میگفتند: آیا شما تصوری از رنگها دارید؟ من میگفتم دیگران رو نمیدونم اما منی که نابینای مادرزاد هستم یعنی از اول تولدم نابینا بودم نه. فقط چون افراد برام تعریف کردند که رنگ سیاه خوب نیست یا مثلاً رنگ سفید نشونه پاکی هست من اینها رو خوب یا بد میدونم. وگرنه هیچ حسی نسبت به رنگها ندارم مثلاً پیرهن من سفید باشه یا سیاه برام فرقی نمیکنه.

  3. ابی می‌گوید:

    سلام من حرفای آقای عزیز زاده رو لایک میکنم فقط اومدم بهت بگم هیچ وقت هیییییییچ وقققققت چشماتو حتی برای کنجکاوی نبند

  4. علیرضا نصرتی می‌گوید:

    سلام, اولا, بازیهایی که من در سایت میذارم رو دانلود کن بقیه به درد دیوار هم نمیخورن

    دوما, ما ها آسون میبینیم من که خودم بینایی دارم ولی وقتی چشمامو میبندم با گوشام صدای دیوار رو میشنوم میفهمم کنارم دیوار هست یا جلوم. ببخشید صدای هوا.

    آخریش هم اینه که بهنام با توجه به صداش فهمیده که اون کجا رو نگاه میکنه اینا رو تو بلد نیستی یعنی؟ از پرسیدن هم نترس چون ما ناراحت نمیشیم. اسمت به نظرت دخترانه نیست؟ خندان

    • بهنام نصیری می‌گوید:

      علیرضا جان تو نوشتن کامنتات کمی دقت کن.
      اینکه میفرمایی بازیهایی که شما گذاشتی خوبه که بر منکرش لعنت. خوبه.
      اما اینی هم که میگی بقیه آشغاله و به درد نمیخوره، عزیزم بقیه هم آدمن و برا کارهاشون زحمت میکشن. من هیچ. لا اقل احترام بقیه رو نگه دار.
      مورد دوم اینکه علی اصغر بیسناست. به این توجه کن که چیزایی که برا من و تو عادیه، برا بینا جماعت سؤاله. پس نباید خرده بگیری که یعنی اینو هم بلد نیستی که فلانی با صدا تشخیص داد؟ نه بلد نیست. چون اون با چشمش ارتباط میگیره نه گوشش.
      در مورد اسمش خودش مختاره. اما خندان چه ربطی به دختر پسر بودن داره عزیزم. تو میخندی بهت چی میگن. میگن بوروس لی یا جکی چان؟ چون پسری بهت خندان نمیگن؟ میگن دیگه.
      در مورد قسمت اول کامنتت بیشتر دقت کن. دوباره بی احترامی کنی برخورد میشه باهات.

    • خندان می‌گوید:

      سلام علیرضا جان.
      اول اینکه من نمی خوام و نمی تونم بازی صوتی انجام بدم. آخه واسه ماها کلافه کنندس. چون تصویر نداره. الان همین سایت هم یه جوری آدم وقتی زیاد بهش نگا کنه چشاش خسته میشه چون عکس نداره. مدیران دریابند. :d.
      دوما خب من که نزدیک دیوار میشم چیز خاصی نمیشنوم. اینا احساسات شماست. مدیرمون می گفت نابیناها از خدا به جای نابیناییشون شنوایی بیشتری گرفتند. پس به من حق بده که برام سؤال شه.
      سوما بلد نیستم دیگه. حالا چرا میزنی؟ :هیییییییی
      بعدشم تو کشتی منو کیلید کردی رو این خندان. بااااااااااااااااااااااااشهههههههه عوضش می کنم. خخخخخ

  5. بهنام نصیری می‌گوید:

    سلام.
    من اولا از همه تشکر میکنم و بعدش هم ورود آقا ابی رو هم تبریک میگم.
    ابی جان! من تا حدی با حرفات موافقم. اما نه از این لحاظ که کلا بیناها برا درک کردن ماها نباید چشاشونو ببندن. من میتونم حرفت رو تایید کنم برای هم سن و سالهای علی. خب آره! اینا نباید حتی برا کنجکاوی هم شده چشاشونو ببندن. چون ممکنه به روحیه شون لطمه بزنه. آخی اینا چون تو دوران بلوغن، احساسات شکننده و تحریک پذیرتری دارند و ممکنه به علائم منفی، واکنشهای بد روحی نشون بدن که من برا همین قضیه نگران علی اصغرم و واسه همین اوایلش مخالف حضورش تو سایت بودم.
    اما بزرگترا میتونن. مثلا خود من هیچوقت به اهمیت پاهام اینقدری که تابستون بعد تاول زدن پاهام فکر کردهبودم، فکر نکردم. از اون روز به بعد، تو فکر اینم که یه روز تو ویلچر بشینم تا ببینم بچه های جسمی حرکتی با چه دغدغه و شرایطی زندگی میکنن. اگرچه هیچوقت نمیتونم تمام شرایطشونو درک کنم، اما کمترین فایدش، شکرگزاری از خدا برای داشتن پاهامه.
    اما علی اصغر جان! در مورد سؤالهای شما دو تا نکته بهت میگم. خوب توجه کن.
    این مواردی که شما از مواجهه باهاش تعجب کردی، برای کسانی که مثل شما بینا هستند، واقعا عجیبه و باید هم باشه. اما هیچوقت با دیدن یه کار عجیب از یه نابینا، فکر نکن که این دیگه آخرشه و تواناتر این دیگه کسی نیست. برات مثال میزنم. درسته پیدا کردن ایستگاه تاکسی از یه نابینا برای شما کاری عجیبه. اما شاید آقای نصیری رو اگه تو تهران ول کنی، دست چپ و راستشم تشخیص نمیده. ولی یه نابینایی که ساکن تهرانه، تو اون ترافیک خیلی راحت راه میره و حتی آقای نصیری هم از حرکت اون نابینا توی اون ترافیک تعجب میکنه.
    در مورد فهمیدن حالات هم بگم که چیزی که علیرضا گفت، خیلی واضح و بدیهیه. خب کسی که صورتش به یه سمت دیگه هست و صداش از رو به روی من نمیاد، خب معلومه حواسش به من نیست. اما خودت دیدی که نعیم، همون دانش آموزی که گفتی، روشبه سمت من بود. پس نمیشه گفت من حالت نگاه کردن دیگران رو که نعیم انجام داد، از صداشون میفهمم که صورتشون به سمت منه یا نه.
    اینو نمیگم چی جوری فهمیدم. چون ماشالا شما دهه هشتادیااینقدر باهوشید که واسه این هم راهی پیدا میکنید تا بدون اینکه من بفهمم به هم دیگه تقلب برسونید. اینو آخر سال تو کلاس میگم. چون به جز تو، همه همکلاسیاتم همین سؤال براشون پیش اومده. از تعجبشون بعد از حرف من پیدا بود.
    موفق باشی

    • خندان می‌گوید:

      بازم سلام.
      خیلی توزیحاتتون کامل بود آقای نصیری.
      ممنون.
      باورتون نمیشه از الان منتظر آخر سالم.
      حالا شما بگین ما راه در رو براش پیدا نمی کنیم.
      البته ببخشیدا. فکر کنم اگه نگید هم ما بالاخره میفهمیم.
      چون به قول خودتون قدیما معلما دانش آموزاشونو قربال می کردند و درباره کارهاشون اطلاعات می گرفتند تا روش برخورد و تدریس با هر دانش آموز دستش بیاد، تو دوره ماها، نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه ماها داریم روشهال معلما رو می فهمیم و براشون راه در رو پیدا می کنیم.
      امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم. این یه شوخی بود. وگرنه ماها در برابر شما کاملا تسلیمیم.
      ۴ سال فکر کردم تا این دو سه جمله رو بنویسم.
      آخه منو چه به درست حسابی حرف زدن.
      خخخخ

      • Chris Redfield می‌گوید:

        سلام داداش ببخشید دیدگاهم تند بود آخه بچه ها کمی فحش محش دادن تو مدرسه حالم به هم خورد.

        میدونی داداش پیشنهاد میکنم پست نذاری میتونی از بچه ها بپرسی اینو من پیشنهاد میکنم نظر بقیه رو نمیدونم. من که ناراحت نشدم شاید بقیه بگن این اومده پست زده این حرفا. بعدش هم فکر نکن ما خ خفاشیم ها! نه دیگه اون قدرام شنواییمون قوی نیست.

        آره راست میگی سایت بی عکس هست ادم دلش نمیخواد نگاه کنه. ولی چه کنیم ی قالب درست حسابی نمیذارن.

        بابا خب مجبور نیستی بزرگانه حرف بزنی. خود بهنام گفت کلاسو از شب روشن جدا کن خخخخخخ. من خیلی فزولی میکنم نه؟ آخه این طور حرف زدن همیشه گوشمو عضیت میکنه. بای.

  6. ابی می‌گوید:

    سلااااام مجدد برید کنار آقا من اومدم تازشم جدیدی هستم آخی نازی به خودم!
    حرفاتو میلایکم بهنام عزیز منم چون دانشگاه بودم سر سری چیزی سر هم کردم !
    خندان با من رسمی نحرفی که که ….
    خوب نحرف ای بابا
    بهنام خیلی خوشحال شدم با این سایت آشنا شدم و تو رو هم اینجا دیدم
    من تو رو تو محبی دیدم و هنوز صدای قرآنت تو گوشمه!
    البته اینم اعتراف کنم که یک بار با بچه ها آب بازی میکردیم و تو رد شدی رد شدن همان و خیس شدنت به دست من همان حالا نمیدونم یادته یا نه یا اصلا بخشیدی بیا اعتراف کن که بخشیدی یا نه

  7. علیرضا نصرتی می‌گوید:

    چه اسم زیبایی گذاشتی رو خودت افرین به این میگن ی اسم درست حسابی.

  8. مهدی عزیززاده می‌گوید:

    سلام مجدد: آفرین خندان جان! معلومه دانشآموز زیرکی هستی. آره جای خونه معمولاً ثابته. اما خیابون نه. بخاطر همینه که هی مادام اگه دقت کرده باشی نابینایان بحث مناسبسازی خیابانها و معابر رو مطرح میکنند و مادام از چاله چوله های ناگهانی گله میکنند و بعضاً خیلیهاشون دچار آسیبهایی میشن. اما خب مجبورند این خطرات رو به جون میخرند. تازه توی معابر و سطح شهر عصای سفید به ترتیبی که قبلاً گفتم مواظب فرد نابینا هست و تازه به افراد بینا هم این علامت رو میده که مواظب فرد عابر نابینا باشند و در صورت لزوم کمکش کنند. مرسی خندان جان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *