سلام و وقت بخیر.
دیروز یعنی شنبه بیست و هشتم مهرماه، هیچکدوم از دوستام نبودند. یعنی تموم پسرای کلاس غایب بودند.
از این لحاظ و صرف نبودنشون مشکلی نبود. چون خب من توی رفت و اومدها و بیرون اومدن از دانشکده برا استراحت مشکلی نداشتم.
اما چیزی که از دوره ی کارشناسی تا به حالا نگرانش بودم و دغدغه داشتم، رفتن به غذاخوری بود. خب میدونید؟ دوران کارشناسی چون پسر زیاد بود، نشد که کسی نباشه تا باهاش برم سلف. اما خب دیروز این اتفاق افتاد.
من به چند دلیل، اصلا و ابدا برا رفتن به سلف استقلال ندارم.
- سر و صدای خیلی زیاد. جوری که آدم نمیتونه صداهای اطرافشو از همدیگه متمایز کنه.
- حجیم بودن سینیهای غذاخوری دانشگاه و اینکه نمیشه یه دستی بگیرم و با اون دست دیگم دنبال صندلی خالی برا نشستن بگردم.
- معلوم نبودن مکان استقرار عوامل آشپزخونه. هر روز جاشون تغییر میکنه. مثلا یه روز برنجیه میاد چپ خورشتیه میاد راست، یه روز برعکس. کلا من با سلف سرویسا مشکل دارم.
- از همه بدتر. موقعی که خورشت یا موقع ریختن سرریز میشه یا تو راه تکون تکون میخوره میاد لبه ی سینی، خب من که نمیبینم، میزنم پشت یه بنده خدایی رو کثیف میکنم.
این شد که دیروز تا دم سلف رفتم اما ترسیدم و گشنه برگشتم. کسی باهام باشه، معمولا بهم میگه فلان ردیف صندلی خالی داره. میرم میشینم و کارتمو میدم تا اون بره برام غذا بگیره. اما دیروز، خب کسی نبود. برگشتم و غذای چرت و گرون بوفه رو به غذای ارزون و متوسط سلف ترجیح بدم.
حالا شما چی میگید. شما برا غذا خوردن توی دانشگاه چیو ترجیح میدید؟ آیا راهکاری برای تردد ساده تر توی سلف هست؟
درباره بهنام نصیری
سلام من بهنام نصيري متولد 16/5/1371 از قزوين. دوران كودكي قبل از مدرسه رو مثل بيشتر ما نابيناها، با گريه و غم و نا اميدي اطرافيانم ميگذروندم كه ديگه ازش
نگم بهتره. خيلي بد بود. پيش دبستاني (يا همون آمادگي خودمون) رو توي مدرسه استثنايي انديشه توي شهر صنعتي البرز (كه اصلا مخصوص نابيناها نبود و براي تمام معلوليتها
غير از بينايي طراحي شده بود) گذروندم و كم كم پيشرفت كردم. ديگه همه باورم كرده بودن و دوستم داشتن. چون تو دوران بچگي، به بچه فوق العاده باهوش، شيرين و تو
دل برو بودم. مثل بچگي همه شماها. زندگيمو خيلي راحت ادامه دادم. تا كلاس پنجم ابتدايي، تو مدرسه ناشنوايان باغچه بان قزوين، كه نابيناها هم همونجا درس مي خوندن،
درس خوندم.سال پنجم و سه سال راهنمايي رو تو مدرسه نابينايان بياضيان و سال اول دبيرستان رو تو مدرسه شاهد پيامبر اعظم شهر خودمون (محمديه) ادامه دادم. سال
دوم وارد شهيد محبي شدم و به خاطر افت معدل، سال سوم به قزوين برگشتم و تا آخر دوره پيش دانشگاهي، تو دبيرستان نمونه دولتي علامه جعفري مشغول به تحصيل شدم. سال
90 تو كنكور، با رتبه 1195 توي دانشگاه بين المللي امام خميني قزوين، رشته فقه و حقوق قبول شدم و الان كه واستون مينويسم، کارشناس رشته فقه و حقوق اسلامی از دانشگاه هستم و معدل کارشناسیم هم 16.88 شد و کارشناسیمو تابستون 94 گرفتم.
خوب از تحصيل كه بگذريم، بگم براتون كه من تو دوران مختلف زندگيم، به موسيقي و قرآن خيلي علاقه نشون مي دادم و توي هر دوش مقام زياد كسب كردم. فك نكنيد بيكارمو دنبال كار
ميگردم! من از سال 90 تو هنرستان و دبيرستان كتاب مبين تو شهر قزوين، مشغول تدريس درس قرآن به بچه هاي هنرستاني و دبيرستاني (دوره اول) هستم. اونم به بچه هاي
عادي! اگه ميخوايد يه كمم درباره شخصيتم بدونين، همين بس كه ميتونم با هر جور آدم كنار بيام، جوري كه از با من بودن معذب نباشه. تا دلتون بخواد شوخم. واسه همه شما آرزوی موفقیت می کنم.
gmail: b.nasiri71@gmail.com
skype: behnamnasiri.1371
سلام.
اصولا مشکلی ندارم میدونی چرا؟
چون پیام نور سلف نداره
خخخ.
امیدوارم دوستانی که دانشجو هستن تشریف بیارن و راح حلی بدن.
سلام سعید.
خوبه که نداره.
دوستان که انگار با ما قهرند. نمیان. افتخار نمیدن. خب کلاسمون پایینه دیگه.
سلام
من هم زمان دانشجویی همین مشکل رو داشتم.
برای کاهش این مشکلات تنها چیزی که به نظر من میشه انجام داد اینه که شما در همون دقایق اول که هنوز سلف خلوت هست و پیدا کردن میز خالی راحتتره به سلف برید.
من خودم همین ترفند رو به کار میبردم.
موفق باشید
سلام بر حمید عزیز.
ممنون از راه حلت. اما خب اولا که من بمیرمم نمیتونم ساعت ۱۱:۳۰ ناهار بخورم. تازه اگه نمیرم، استاد تا یه ربع به ۱۲ تعطیل نمیکنه کلاسشو. تا برسیم به سلف، دوازدست و خب روز از نو روزی از نو.
سلام
بنظرم بهترین راه فعلا همون کمک گرفتن هست . نمیشه از کسانی که داخل سلف هستن راهنمایی بخواهید! شاید تاحدی مشکلتون حل شه
سلام. شدنش که میشه. ولی انقد شلوغ پلوغه که نمیدونی از کجا باید بشه.
اینو که شوخی کردم. ممنون از نظرتون. ولی خب میدونید؟ محیط، بخور بدوه. یعنی هرکی میخواد زودی غذاشو بخوره بره. حالا یکی واسه نماز یکی هم واسه کارای دیگش. راستش انقد رفت و آمدها با عجله و تند تنده آدم میمونه از کی راهنمایی بگیره.
ممنون از دیدگاهتون.
سلام .احوال شما ؟
بنده معمولا تاجایی که شده از غذاهای دانشگاه نخوردم .
بیشتر وقتها با خود غذا می بردم مثلا کوکو ،شامی ،اُلُویه ،…و در فضای سبز دانشگاه می خوردم .این جوری معطل نمی شدم و گرفتار اون همه شلوغی هم نمی شدم .
بعضی وقتها هم که مجبور بودم می گفتم بریزید تو ظرف یه بار مصرف .یه قاشق هم تو کیفم بود .یا سر میز یا می بردم تو فضای سبز می خوردم .
می تونید هم یه ظرف دنبال خودتون ببرید .
موفق باشید .
سلام. این هم حرفیست. درست و منطقی.
درود بر بهنام خوبی همکار عزیزم؟ بهترین گزینه همون رفتن به سلف و کمک گرفتن هست مبادا که به خاطر کم رویی و غرور و این حرف ها به شکم جانت ظلم کنی ها راستی شرمنده پست ۱۸ مهر ماهت را الآن دیدم واقعا از صمیم قلب واست خوشحال شدم موفق باشی دوست توانمندم راستی کاری واسه نام کاربریم انجام بده من سال ها پیش ثبت نام کرده بودم ولی الآن رمز ندارم سپاس
سلام داداش. اگه نام کاربریت رو داری فراموشی رمز بزن یه رمز به ایمیلت میاد که میتونی عوضش کنی. اگه نام کاربریت رو نداری ایمیلت رو هم بزنی و فراموشی رمز بزنی بازم میاد
دمت جیز سید.
سلام بر استاد میرزایی عزیز.
خودت نمیدونی چقدر خوشحال شدم اینجا دیدمت.
بله درسته. اصولا هم من آدم کمرویی نیستم؛ مغرور نمیدونم هستم یا نه. اما خب عرض کردم. آدم تو اون شلوغی دلش نمیاد از کسی که خودش عجله ی رفتن داره بخواد که راهنماییش کنه تا بتونه غذا بگیره. من بیشتر مراعات میکنم.
بابت نام کاربریت هم یا تو تیمتاک که من یا بچه ها رو دیدی بگو یا اگه میخوای زودتر کارت راه بیفته یه ایمیل با همون ایمیلی که توش ثبت نام کردی به shaberoshan.ir@gmail.com بزن خودم کارتو راه میندازم.
خیلی چاکرم. بازم میگم. خوش اومدی.
سلام.
میدونم دیر رسیدم سر این پست و کمک رسوندن.
(بماند که چرا)
بهنام اگه یکی دو بار بری, حسابه کار دستت میاد (منظور تکی رفتنه).
منظور بازم از حسابه کار دستت میاد اینه که یاد میگیری باید کجا بری و چه جوری دنباله میز و اینا بگردی.
ولی عزیزم!. کم رویی رو بزار کنار, و کمک بگیر!. اینجوری دیگه اذیت نمیشی!. کمک گرفتنم برا یکی دو باره, و باره سوم همه چی دستت میاد. ۲-۳ هزار کیلومتر که لازم نیست راه بری!.