بایگانی برچسب: s

تکلیفمو روشن کنید! بالاخره خوشحال باشم یا ناراحت؟

حوالی ساعت نه و نیم صبح بود که به خوابگاه مرکزی رسیدم. مثل همیشه اون سطل آشغال قراضه و بیخودی سر راه من بود! درست، رو اون یکی لبه ی جوب! آخه بابا جان خود شما بیناها هم نمیتونید رد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, درد دل, گفت و گو, مسائل مربوط به نابینایان عزیز | برچسب‌شده , , , , , , | ۲۰ دیدگاه