قسمت چهاردهم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنی های عزیز
امیدوارم که حالتون خوب خوب باشه.
من اومدم با قسمت چهاردهم.
امیدوارم که خوشتون بیاد.

یک شب از انگلیسی پرسید: چرا انقدر سخت حرف می زنند؟
و دریافت که, انگلیسی دلگیر و برای کتاب هایش دلتنگ است.
گفت: چون تنها کسانی که رسالت فهمیدن دارند, می فهمند.
تصور کن همه دنیا شروع کنند, به تبدیل کردن سرب به طلا.
خیلی زود, طلا ارزشش را از دست می دهد.
تنها پایداران, تنها کسانی که پژوهش می کنند, به اکسیر اعظم دست می یابند.
برای همین است که, وسط این صحرا هستم.
برای ملاقات با یک کیمیاگر واقعی.
تا در کشف آن راز به من کمک کنند.
جوان پرسید: این کتاب ها کی نوشته شده اند؟
-قرن ها پیش.
جوان پا فشاری کرد: در آن زمان صنعت چاپ نبود.
امکان نداشت که, همه دنیا با کیمیاگری آشنا شود.
چرا این زبان غریب و پر از نگاره به کار رفته؟؟
انگلیسی پاسخی نداد.
گفت: روز ها به کاروان توجه کرده, ولی هیچ چیز جدیدی کشف نکرده.
تنها چیزی که متوجهش شده, این بود که, صحبت درباره جنگ روز به روز افزایش می یابد.
یک روز زیبا, جوان کتاب ها را به انگلیسی باز گرداند.
مرد متوقعانه پرسید: خوب, چیز های زیادی آموختی؟
نیازمند هم صحبتی بود تا بتواند هراس از جنگ را فراموش کند.
-آموختم که جهان روحی دارد, و کسی که این روح را درک کند, زبان همه موجودات را می فهمد.
آموختم که, کیمیاگران بسیاری افسانه شخصی خود را زیسته اند.
و سر انجام روح جهان, حجر کریمه, و اکسیر جوانی را کشف کرده اند.
اما فراتر از هر چیز, آموختم که این چیزها آنقدر ساده هستند که, می توانند روزی روی یک زمرد نوشته شوند.
انگلیسی نومید شده بود.
سالها مطالعه, نمادهای جادویی, واژه های دشوار, ابزار های آزمایشگاهی, هیچ کدام تاثیری بر این جوان نگذاشته.
فکر کرد: روحش باید بدوی تر از آن باشد که بتواند این را درک کند.
کتاب هایش را پس گرفت, و در کیسه های آویخته به شترش گذاشت.
گفت: به کاروانتان باز گردید.
آن هم هیچ چیز به من نیاموخت.
جوان به تماشای سکوت صحرا, و غبار برخواسته از سم ستوران باز گشت.
نزد خود تکرار کرد: هر کس شیوه آموختن خودش را دارد.
و شیوه او شیوه من نیست.
و شیوه من شیوه او نیست.
اما هر دو در جست و جوی افسانه شخصی خودمان هستیم.
و برای همین به او احترام می گذارم.

براتون از صمیم قلب بهترین هارو آرزو می کنم.

درباره مینا

من مینا ملکی هستم بیست سالمه و در رشته علوم تربیتی در دانشگاه علامه طباطبایی مشغول به تحصیل هستم امیدوارم بتونم مفید باشم
این نوشته در داستان, کتاب ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

10 دیدگاه دربارهٔ «قسمت چهاردهم کتاب کیمیاگر»

  1. سلام خانم ملکی بسیار عالی بود مرسی و دستتان درد نکنه

  2. عطا می‌گوید:

    سلام بانو گرامی تشکر استفاده کردیم

  3. عباس می‌گوید:

    سلام و دورود به مینا خانم
    بازم مثل همیشه عالی بود

  4. سعید پناهی می‌گوید:

    درود بر شما.
    روز به روز برام جالبتر میشه.
    ممنون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *