اصلا میدونی عزیزم من که نفهمیدم تو اگر فهمیدی به من هم بگو

بسم الله الرحمن الرحیم.
به نام عزیزی که انسان این موجود شگفت انگیز رو خلق کرد تا قدرتش را نشان دهد یا که عبادتش نمایند,
و درود و صدها درود بر شما دارندگان آسمان رحمت با نم نم آب امید و زمین محبت با گل گل باغ آرزوها سر زنده و با نشاط خنده, کنان به قوانین بی رحم طبیعت و استوار در ره اثبات خدا.
بله راست است که خالق را باید از مخلوق شناخت و شما از مخلوقات استثنایی خالق توانا و قادری هستید که با آفرینش چون شماهایی که در اوج محدودیت تواناتر و با همت و با نمایش این قدرت انسان را به تامل در ره پی بردن به خدای خالق و اثباتش میکشانید.

پس به خود ببالید و به سبب نعمتهای نداشته و داشته پیوسته سپاسش گویید که به حق پرستیدنیست.
و عطای او لطف و خطای از سر نا سپاسی ما جبر جهل است و دیگر هیچ.
شاید از همین بود که پریشان و نا خوش احوال دست به قلم شده تا راهی باشد در خلاصی از حال و اعترافی که تلختر از آن سراغ ندارم, اعتراف به نا فهم بودن دنیایی که قرار بود ابزار رسیدن باشد نه هدف رسیدن.

آره عزیزم ما که نفهمیدیم یعنی راستشو بخواهی این روزها به فهم بشر شک کردیم یعنی آیا این موجود اصولا چیزی هم میفهمد ما که شک داریم تو رو نمیدونیم آخه بچه که بودیم خیلی خوب بود یعنی جون داداش جون داداش بود دوستت دارم یه واقعیت بود ازت بدم میاد یه لفظ بی معنا بود, که زیاد دوامی نداشت امروز عاشق بودیم فردا متنفر امروز دشمن بودیم فردا دوست صد ساله عمر, امروز تیشه به ریشه عشق میزدیم فردا به قول خودمان درخت عشق رو با گریههای صادقانه آبیاری میکردیم وای از این همه تناقض وای از این همه تضاد وای از این همه پستی و بلندی وای از این همه فراز و نشیب آهای چرا وای وایت بلند شد مگر نه اینکه یاد بچگیهات افتادی و یادش بخیرت کوک شد چیه عادت کردی نفهمیده و نسنجیده فقط و فقط کلمات بی معنی نشخوار کنی
ببین پسر خوب تو دیگه نمیخاد این وسط مسطا از ما که کلی ادعا داریم ایراد بگیری حالا یکم تحویلت گرفتیم ببین بی ظرفیتی کار دستت نده فهمیدی.
داشتیم میفرمودیم مگر میذاره اه, چرا این همه بدبختی و فلاکت و اینکه نان شب مهم هست نه معرفت نه جوان مردی نه دیگر خواهی البت کیه که ندونه خود مهمترین هستش توی این دنیای من محور ولی انصافا ما که ناچاریم به نفهمی خود اعتراف کنیم یا ما یا دیگری البته که تفاوتی ندارد مگر مومن به دیگر خواهی نیستیم پس چرا این همه درد سر بیخود.
ما را باور نکن که باور کردنی نیست این همه عاطفه این همه ظاهر نا زیبا آیا واقعیت دارد یا فقط در دایره حقیقت مشغول گرد و خاک خوردن است جون من مبادا غصه به خودت راه بدی چون من هم تفاوت بین حقیقت و واقعیت را به خوبی درک نکردم ولی کی به کیه بیا با هم قضاوت کنیم که آنچه که وجود هست عین مصداق حقیقت یا فقط واقعیتی تلخ و آزار دهنده هستش یا نه, شاید تو ازم بپرسی به درستی تو خودت میدونی چی مینویسی نه راستو حسینی بهت میگیم خدا را بدانی نه وجدان را قاضی بپنداری خیر خرج عشق کرده باشی اصلا, امروز به آخر خط رسیدم امروز روزیه که دنیا را با یک نه آفرین بدرقه کنم آخ ببخشید با یک نفرین مگر برای آدم حواس میذارن میپرسی آدم منم بهت میگویم آره آدم نشنیدی یا شنیدی و ما را از شمول دایره ی نایابش نمیدانی گفتم نایاب آره اگر دیدی سلامم را بهش برسان که سخت محتاج پاسخ او هستم تا با علیک السلامش دلم را خوش کنم.
خداییش میدونی چه چیزی دل آدم آخ ببخشید دل من رو به آتش میزنه, کسی نیست از این آدم بپرسه چرا به گندم فروختی تا ناچار بشیم به جویی بفروشیمش که ثابت کنیم فرزند شایسته یعنی چی, یا دسته کم ناخلف نیستیم.
یا مگر هیچ کس نبود از قابیل نامی در دوران دور بپرسه از چه به کلاغ نگاه کردی و مگر آدم قحط بود که تو از کلاغ یاد گرفتی و به همه اخلاف نا آدمت یاد هم دادی, لابد کنجکاو شدی چه چیز را خب بهت میگم منظور نظر نا مقصود این بنده حقیر شرط زندگی بود آخ دوباره اشتب کردم یادم نبود که من بنده هم نیستم به قول حافی آزادم و از آزادی خورسند آخ چه آزادیه معنا داری آن قدر که بگویم و تو بدانی آزادی در سلول انفرادی حالا تو بگو ابعادش چندین هزار کیلومتر در چندین هزار کیلومتر هم باشد خدایی در اصل موضوع مگر تفاوتی هم میکند.
به اشک بچگیها نه اشک تمساح که یا از سر ترس بود یا از سر عشق یا از سر شوق یا هم دلتنگی بهانه میکرد بهانه ی بوی عطر چادر مامانی که فقط دقایقی رفته بود تا از سر کوچه چند نون برای سفره بگیره آهان تو فکر کردی نون مهم بود یا بوی چادر مامان یعنی نمیدانی من که قسم میخورم از طرف همه شما که دلیلی جز دلتنگی برای مامان نبود ولی حالا تو جای من آیا میتونی سوگندی از سر صدق برای اثبات دلتنگ بوی مامان یاد کنی نه من که مطمئن نیستم من شک دارم یا حد اقل دو دل هستم البت کیه که ندونه بی مایه فطیره آره داش بی مایه فطیره, مایش باشه عشق هم میاد, عاطفه صف میکشه, انسانیت فوران میشه, درد به بیدردی تبدیل میشه, چشم و ابروی دختر همسایه بیداد میکنه. نه نه باز هم اشتب کردم اگر مایه همه چیز بود پس چرا این همه با مایه در اطرافم هست که بی مایه هستن چیه ژست حقوقیها رو به خودت گرفتی دلیلی برای اثبات میخواهی به روی دو چشم نداشته, من که از حقوق نمیدانم ولی ادبیات چرا گویا شاعری با شعور اواخر پاییزی در زمانی دور این گونه سرود

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

باشه اخم نکن که بهت نمیاد چشم نمیخونمش تو راحت راحت باشی البت کیه که ندونه بی گفتن من هم مشکل رضایت وجدان تو حل بشو نیست که نیست, باشه منو خفه کن ولی چه کلاهیی میخواهی سر وجدان نداشته بذاری.
آخ گفتی وجدان نه دیگه قرار نشد از این صحبتها داشته باشیم یه چیزی از دهان مبارکت بیرون بیار که بهت بیاد آره منو ببخش اصلا این کلمه مبارک به هیکل نا مبارکت نمیاد.
ببین اومدی نسازی سایت دوستان یه سایت سیاسی که نیست تو برای چی به خودت اجازه دادی نامی از مبارک بیاری آره من که فهمیدم مقصودت حسنی مبارک که نبود بود نه نبود یعنی نمیتونست باشه اون که از همه اتها‌ماش تبرئه شد حیوونکی مگر کاری کرده بود فقط چندین هزار تا آدم بیگناه رو با شتر و اسب و تفنگ به آسمانها فرستاده بود. تازه المرسی جا نشینش به جرم منقلب شدن به زندان افتاد آره خوب فهمیدی همون که دست دوستی ما رو رد کرد واقعا که بسه خدایی سیاست مثل یه سیب زمینی آبپز هستش که نمیشه زیاد توی دست نگرش داشت, از سیب زمینی گفتی یاد سعودیها توی فرودگاه جده افتادم مگه یادت رفته نهوم ماه پیش بود که گل کاشتند آره فهموندن یک مسلمان واقعی تا چه اندازه میتونه مسلمان زندگی کنه حرم امن خدا که هیچ بلکه چهره معصوم و پاک دو نوجوان هم نتونست وجدان نداشته اون دو خفاش اتاق بیپناهی رو حتی برای یه لحظه بیدار کنه تا کور دلی راه خدا رو نبنده.
ولی غصه نخورید جناب سعود الفیصل فرموده به حکم عدالت و انصاف خفاشها گردن آویزی از جنس جزا نصیبشان خواهد شد, البته بعد از آزاد کردن یمنیها, بدون خنده توی عزیز هم میتونستم بفهمم که اگر عدالت و انصافی بود اگر راه خوبان راه منتخب بود دیگر خفاشها اجازه پیدا نمیکردند تا گلوی معصومیت را بفشورن و برای اغراض سیاسی پلیدشان
شاید هم برای رسیدن به بهشت موعود کسی چه میدونه دو کبوتر خوش صدا رو تا ابد از آواز محروم کنند و دیگران به بهانه آبرو یا…گناه پوشی کنند.
آدم حیرون میمونه آخ ببخشید دیگه تکرار نمیشه باز گفتم آدم عذر میخوام من واقعا حیرونم که چرا آره چرا جور نا آدمی رو کسانی چون مسیح, علی, فاطمه, سقراط, شیخ اشراق, و از همه سوزناکتر حسین, باید تحمل کنند که شاید درخت خشکیده و بیریشه ی آدمیت آن هم با خون آبیاری شده تا قرمزی خون سبزی به بار آرَد و این چه سبزی هستش که فقط و فقط خوراکش خون هست و بس. مضحکترین قسمت داستان آن جاست که تنها هنر این آدم نا آدم این است که به وقت خواندن سالی یک بار قصه ی صاحب خون آسمان دشت بلا آن هم به یاد قرضهای خودش عاجزانه در حل مشکلات مادی گریه کند و در انتظار معجزه و متوقع روزگار سپری کند یا باز هم در سه شب زنده داری به قصد پاک کردن ۳۵۰ اندی شب سیاه دیگر قیام و قعود نماید و البته از فردای شب سوم آش همان و کاسه همان و این دور ادامه دارد تا داشته باشد.

آهای همه چی فهم از من میپرسی دست از عالم انسانیت و سیاست بکش تا نه برای خودت و نه برای صاحب اینجا دردسری به بار نیاد
بابا خدا پدرتو بیامورزه بچهها که هر سیاستی رو نگفتن منظور دوستان سیاست داخله هستش نه خارجه باز تو خندیدی نخند خودم هم میدونم سیاست سیاست هست و داخله خارجه نداره ولی جون هر چه مرده اکبر شاه این روزها خوب به خاطرات پناه برده گویی حافظه میان مدت و دراز مدتش عین ساعت برنارد کار میکنه تا اندازه ای که ترفند پروین جون هم افاقه نکرد.
تو میفهمی دقیقا چی میگی آخه ساعت برنارد یه کارکرد دیگه ای داشت
اصلا به من چه مگر برای من قرار چیزی بماسه والله البت کیه که ندونه اگر هم بماسه قرار نیست کسی بدونه میدونی چرا آخه مرد عاقل چون شریک پیدا میشه تو هم به کسی نگو فقط خودمو خودت.
یادت نره فقط خودمو خودت

درباره عطا

عطا هستم و دیگر هیچ.
این نوشته در حرفای خودمونی, درد دل ارسال و , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

18 دیدگاه دربارهٔ «اصلا میدونی عزیزم من که نفهمیدم تو اگر فهمیدی به من هم بگو»

  1. شهاب می‌گوید:

    سلام عطا جان نمیدوننم چی بگم .
    خیلی خوش حالم به شدت از این که باز هم اومدی بهت مجدد خوش آمد میگم .

    • عطا می‌گوید:

      سلام بهنام
      نه فکر نکنم زیاد هم مبهم باشد.
      نوشتههایم مثل شخصیتم هستند.
      با نگاه ظاهری مبهم و گنگ و نا آشنا.
      در این نوشته اگر به ظاهر نگاه کنی حتی تغییرات صد و هشتاد درجه ای خواهی دید
      که واقع مطلب این نیست
      در کل این نوشته اثری از تناقض نخواهی دید
      وحدت مطلوبیست که خودم خیلی دوستش دارم
      نگاه به این نوشته باید نگاهی تجزیه و تحلیلی باشد نه ساده
      به ظاهر پیچیده, و اما در بطن ساده و روان
      تشکر از حضورت و سپاس از کامنت

  2. سلام آقا عطا.
    حرفی واسه گفتن باقی نمیمونه.
    فقط خوب شد که دوباره اومدی.
    بازم کنار ما بچه های شب روشنی باش و شب روشن رو فراموش نکن.

    • عطا می‌گوید:

      سلام بر ابوالفضل عزیز خودمان.
      آره عزیزم حرفی نمیماند
      اگر هم حرفی باشد گوش شنوایی نیست.
      مطمئن باش هیچ وقت فراموشتان نکردم و نمیکنم
      دلم با شماست هر چند بعضی وقتها عقلم حکمی دیگر صادر میکند.
      ای کاش عقل به اندازه ی دل میفهمید.
      یا که نه, به قدر جو حس داشت
      یا نهایت که دل تسلیم عقل یا عقل تسلیم دل میشد.
      هر چه که هست خودم قبولش دارم
      اینکه با دیگران تفاوت دارم
      چیزیست که برایم دل گرم کننده هستش
      سپاس از تو داداش کوچولوی خودم

  3. محمد حسین سلمانی می‌گوید:

    سلام داداش عزیز و دوست داشتنی و گل گلاب خودم/آغا اطا.
    واقعا عالی بود عزیزم.
    دستت درست.
    خعیلی دوستت دارم.
    راستی من نظرم رو بگم تا یادم نرفته.
    نظر من از خالق خدایی نیست که ترسناک باشد.
    بلکه من خدا رو بسیار بسیار مهربان بخشنده و دوست داشتنی میدانم.
    برخی چهره ی خدا رو یک چهره ی وحشت ناک جلوه میدند.
    و هی حرف از آتیش مار جهنم و چمیدونم.
    مثلا بنده خدایی که ۴۰ سال سابقه ی تدریس تو حوزه داره.
    برخی رو از مو تو جهنم آویزون میکنند.
    و آب جوش روشون میریزن.
    و مارها و جانوران از آنها بالا میروند.
    و فرشتگان نیز با به سر آنان ضربه میزنند.
    پیش خودم گفتم ببین خدا رو چطور وحشتناک و خشن جلوه میدهند.
    خدا بسیار مهربانتر و زیباتر از این است.
    که قابل توصیف بندگانش باشد.
    باز هم تشکر فراوان از شما.
    فعلا.

  4. سعید پناهی می‌گوید:

    والا من نفهمتر از اوم که بفهمم چی بود.
    اما قشنگ بود.
    لایک.

  5. سلاااام عطا وای نفهمیدم چی شد فقط بهت میگم خوشحالم که دوباره هستی

  6. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    سلام
    چی بگم والا!, همه ی هیوونام حتی از دست این موجود شگفت انگیز عصبانیَن

  7. امیر مهدی می‌گوید:

    سلام عطا جووون.
    وای چیچی نوشتی یه مترجم هم بذار؟
    خخخخ.
    راستی آفتاب از کدوم طرف در اومده باز به این سایت سر زدی؟
    دل مون برات تنگ شده بود عطا جووووووون.
    خوش اومدی باز به سایت شب روشن دلمون برا پست هات تنگولی شده بود.

  8. ارسلان می‌گوید:

    سلا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لالمونی گرفتم
    به داداش عطای خودمون
    داداش اگه بگی در رابطه با چی صحبت کردی به همین هم قانع هستیم
    . ماشا الله مغز نیست که c p u گوگل هست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *