اندر حکایات من و دانشگاه. دو روز نرفته کلی تجربه

توجه: این نوشته صرفا جهت ی گپ و گفت دوستانه بوده و اگر دنبال نرم افزار یا هر چیز دیگه ای هستید یا حوصلتون نمیکشه خاطره ماطره بخونید alt+ left arrow.
خوب سلام پس از مدتها.
اول بگم راجع به این توجهه که من دوس ندارم یکی به خاطر چیزی که تو این پست نیست وقتش رو تلف کنه به همین خاطر همون اول گفتم.

خلاصه خوب و خوش که هستید.
نبودید هم باشید دیگه آخه تو این زمونه؟
آخ شادی میمونه؟
چی ببخشید ی لحظه کنترل از دستمان در رفت.
حالا بگذریم.
اول اینطوری شروع کنیم که ما از رشته تاریخ با از دانشگاه محقق اردبیلی ترجیحا روزانه با کد رشته دقیق یادم نیست ولی فکر کنم ۱۸۱۵۹ قبول شدیم.
رتبه هم که ریا نباشه ولی ۳۱۵۸ شده بود.
البته میتونست ۳۱۵ یا ۳۱ بشه ها.
نه دیگه بهنام جان ۳ نمیشه اون واسه ما زیاده.
خلاصه گفتیم ملت خوش باشند و فرصت واسه جوانان هم فراهم بشه.
نه جدی اینو میگم تجربه باشه واسه کنکوریهای آینده.
ما بنا رو رو زیر ۳۰۰ گذاشته بودیم و دروس رو بالای ۷۰ درصد و وضعمون این شد.

حالا اینا رو از من داشته باشید

  1. آقا لیسته فقط ی آیتم داره بچسبید به درس که کنکور امتحان پایان سال نیست و کلی دنگ و فنگ داره

خوب اینکه نصیحت بود به کوچکتران سایت و کوچکهایی که قراره بیاند.
آقا خلاصه مختون رو درد نیارم ما یکشنبه هفته پیش رفتیم ثبت نام کردیم البته باز ریا نباشه ۸ ساعت هم از این دانشکده به اون دانشکده و ساختمان و از این اتاق به این اتاق دویدیم و دویدیم,
سر کوهی رسیدیم.
باز در رفت شرمنده.
خلاصه کارت مارت رو گرفتیم و شنبه همین هفته هم که شدیم دانشجو.
داخل پرانتز جا داره ی کوفتت بشه به سعید جان بگیم که هنوز دانشگاهشون ثبت نام هم نکردند چه رسد به کلااس.
آقا خلاصه وایفای مفت. ftp مفت. سایت رایانه مفت. غذا هم که شبه مفت.
دانشگاه سراسری مساوی با کیف و تفریحات عملا.
استادها هم که همشون باسواد بودند و خوشبختانه خوش اخلاق.
مخصوصا امروز دو کلاس آخر که عملا خود خنده بود.
حالا کاری نداریم که شنبه یکشنبه تا ساعت هفت و دوشنبه تا ۲ دانشگاهم.
کاری نداریم که از خستگی رو به موتم.
کاری نداریم که یکشنبه و دوشنبه باید چهار ساعت تو دانشگاه دور دور بزنیم که بیکار نمونیم.
کاری هم به این ندارم که باید کلی پول رکوردر بدم.
بحث سر اینه که سراسری که سه جلسه غیبت مساوی با حذف واحده چطوری مثل این دانشجویان عزیز آزاد بپیچونم.
تیکه رو بنداز خودش میفهمه با کی ام.
خلاصه کاری هم به این نداریم که من الان نمیدونم دارم چی مینویسم.
آخه میدونید, به نظر من آدم خودش بنویسه و کپی نکنه هنر است.
خلاصه اگر هفت هشت سال بعد شنیدید که استاد نصرتی, مورخ و صاحب نظر و از این چرت و پرتها کتابی تالیف نموده جهت حمایت از همنوع جانه من بخرید دیگه.
چه هندونه میدم زیر بغل خودم.
راستی من با ی بنده خدایی همرشتما با آقای اسمشو نیار جیزه خخخخخ.
باعث افتخارم نیست اما سعی میکنم اخلاقیاتم هم شبیهش نباشه تا عملا نابود بشوم.
خلاصه ی خورده متاسفانه بچه ها از زیر بحث در میرند و من هم که عشق مباحثه و تبادل نظر هستم ی خورده معذب میشوم.
منو بذاری فقط از استاد معلم سوال میپرسم و عاشق اینم که به نکات و نقاط کوری که در هر زمینه از علم تو ذهنم هست با چراغ قوه نور بتابونم ببینم چه خبره.
ی خورده هم بعضیا شاید همین اول کاری با من لج بیفتند و از اصطلاحاتی نظیر خرخون هم استفاده کنند اما چه کنیم که ما واقعا میریم که درس بخونیم.
چون جا واسه وقت گذروندن زیاده و به قول استاد تاریخ رم و یونان باستان چی بود اسمش؟ خلاصه یادم رفته اگه یکی واسه گذران وقت میاد دانشگاه داره جوونیش رو تلف میکنه.
خلاصه گفتم خیلی وقته شما منو ندیدید ی موقع دلتون تنگ میشه بیام ی پستکی هرچند چرت و پرت بزنم.
آموزش redspot منتظره آقای نصیری خان عزیزه طبق معمول بنده خدا سرش متشلغه خلوت شد میضبطانیم.
گفتم از اینجا بگم دیگه.
شما هم اگه خاطره ماطره دارید بیایید بگید که بخندیم.
ی خاطره خنده دار هم من دارم که نمیگم چون نگم بهتره بعدا اگه کسی تو اسکایپی واتس اپی جایی پرسید بسته به شخصی که پرسیده ممکنه بگم یا نگم.
خلاصه سرتون رو درد نیارم.
دارم ی شعر طنز هم مینویسم با مطلع سلامت میکنم از دوری دور که به زودی تموم شد اونم میذارم بخندید حالشو ببرید.
فعلا دلتون جگری متمایل به قهوه ای سوخته ی متمایل به آبی آسمانی.

درباره میلاد نصرتی

بنا به گفته شناسنامه و اطرافیان و بابا و مامان, در هشتمین روز از سومین ماه 1376 ُمین بهار در اردبیل دیده به جهان گشودم. پینوشت: یعنی متولد پنجشنبه هشت خرداد 1376 اردبیل هستم. اسمم هم که این بالا زده میلاد نصرتی. دانشجوی رشته تاریخ از دانشگاه سراسری محقق اردبیلی هستم. سه ساله تو فضای مجازی روزگار میگذرونیم و اخلاقیاتمونم سعی میکنیم با طرف مقابل جور دربیاد. از خصوصیات اخلاقیم هم اینا هستند. در جایی که باید شاد باشیم شاد, در مکانی که باید جدی بود جدی هستم(البته بهم نمیاد جدیت) اگر کسی دنبال دوستی با من باشه ردش نمیکنم اما زمانه بهم آموخته که کبوتر با کبوتر باز با باز. اگر چیزی یا کسی باعث عصبانیتم بشه معمولا عصبانیتم رو کنترل میکنم اما خدا نیاره اون روزی رو که نتونم کنترلش کنم. پینوشت: فعلا تو فضای مجازی این اتفاق نیفتاده میباشد. در هر موضوعی هم که فکرش رو بکنید مطالعه و تحقیق داشتم. از علوم غریبه بگییییییر تا تاثیر انسان بر محیط و الی آخر. بچه درس خون میباشم و با معدلی دور و بر 17 دیپلم و پیشدانشگاهی رو قبول شدم و در کنکور هم رتبم 3158 شد. به خیلی چیزا علاقه دارم ولی نمیگم خخخخخخخ. آخه هرکی میاد اینجا ی چیزی بنویسه میگه خوب به موسیقی و کامپیوتر علاقه دارم اما بذار بگم. من فقط علاقه دارم بدونم و همین. شاید به همین خاطر هست که در خیلی موارد مطالعه میکنم. کامپیوتر و گوشی هم که اونقدری بلدیم که اگه یکی مشکلی داشت در صدد حلش بر بیاییم. در ساخت کلیپ صوتی و به اصطلاح همون میکس مسترینگ هم حرفی برای گفتن دارم و آماده همکاری با دوستان هستم. دیگه همین دیگه اگه کمکی از دستم بر بیاد در خدمتم
این نوشته در حرفای خودمونی, سرگرمی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

9 دیدگاه دربارهٔ «اندر حکایات من و دانشگاه. دو روز نرفته کلی تجربه»

  1. محمد می‌گوید:

    سلام. آقا این چهار سال دانشگاه رو سفت بچسب که دیگه برنمیگرده و فقط افسوسش برات میمونه. اگه همین الآن هم تألیفات جناب عالی در بازار باشه ما میخریم.

  2. مهدی عزیززاده می‌گوید:

    سلام میلاد جان! یاشاسین میلاد نصرتی! آقا تبریک میگم دانشجوی عزیز. خاطره یا بهتر بگم تجربه جالبی بود. دستت درد نکنه. نمیدونم چطوری نوشتی که جاز هی در حال خوندن heading, heading, heading میگه؟ خخخ حتی پایان پست هم ول نمیکنه میگه: heading پسندیدن! بهرحال موفق باشی میلاد جان.

  3. رضا نظری می‌گوید:

    نمیشه back space بزنم؟؟
    خخخی
    نه خو ببین ما هم خوش گذروندیم هم درس خوندیم
    همهچی سرجاش
    یادتم باشه ، یه آمار بگیر اگه دورو بر دانشگات سفره خونه نداره ، از من میشنوی انصراف بده. از من گفتن بود
    خخخ
    شوخی کردم. موفق باشی

  4. سلام بر مورخ عزیز استاد نصرتی. حتما بیصبرانه منتظر چاپ اولین کتاب هستیم. موفق باشی استاد. ضمنا شیرینی فراموش نشه

  5. خندان می‌گوید:

    سلام آقای نصرتی.
    بابا ما رو ترسوندی که.
    خب!
    اووووممممم!
    به نظرم هنوز انتخاب رشته نکرده برم سروقت کتابای همه رشته ها.
    چطوره؟ هان؟

  6. سعید پناهی می‌گوید:

    کتابتو میخرم جلو خودت پارش میکنم تا به سوزی.
    این از این.
    دانشگاه هم بقول رضا کنارش ازونا نداشته باشه زایشگاهه نه دانشگاه.
    خر خون بودی, هستی, خواهی بود.
    ضمنن ftp خیلی وقته مفت شده, شاید کپونش به تو نرسیده بوده.
    غضای مفت هم که بابات داره ۲۰ ساله بهت میده.
    انشا الله تو با همون هم رشته ایت محجور بشی در یک خوابگاه, صلواتی عنایت بفرمایید.

  7. امیر رضا رمضانی می‌گوید:

    سلام
    خب همون اوله کاری بگم که تیکه میندازی باس جوابتو بد جوری بدم که منفجر بشی
    اما در مورده پیچوندن: فقد جرئت داری بپیچون تا بهت بگم استادا چی کارت میکنن
    اون سه جلسه رو ماهام داریم
    در مورده بحثه کتاب:
    خودت چی هستی که کتابت چیزی باشه که بعدم بخوان تعلیفاتتو بخرن
    (صرفا جهته شوخی با میلاد)
    در مورده تاریخ:
    این همه تحریف کردن شماهام تحریف کنید, کاری نداره که!
    اما در مورده خاطره, (منظورم اتفاقه که افتاده, خاطره ای که اسمه دختره منظورم نیستش بد برداشت نکنه کسی):
    خب, ممکنه شماهام به این درد دوچار بشید, من که همون ترمه اولی دوچار شدم و اونم پیچوندنه استاد بود
    یادمه که کلاسه گفت و شنود داشتیم باهاش و این یه هفته نیومد و گفتن که بریم
    مام فکریدیم و فکریدیم, یعنی با هم مشورتیدیم, و گفتیم که بریم بیرون بگردیم (ماها عینه بعضیا که تاریخ خونن نیستیم که تو دانشگاه عبادت کنیم, استاد نیاد میریم میگردیم), شد که رفتیم بیرون و چرخ زدیم
    هفته یه بعدیش, استاد اومد و گفت که جمعه یه یه هفته ای, (داخله پرانتز بگم که یادم نیست دقیقن همون هفته بود یا یک دو هفته یه بعدش), کلاسه جبرانی داریم
    مشکل اونجایی بود که ما اون روزی که این استاد کلاس گذاشته بود کلاس داشتیم و نمیتونستیم به اون کلاسه برسیم
    هیچی, اون روز کلاسه چهار واحدی رو تموم کرده بودم اومدم تو حیات, کیو دیدم؟ چندتا از بچه ها رو و گفتن که برا کلاس اومدن و منم حدودایه ۱۰ دیقه بعدش کلاسه بعدیم شرو میشد (قابله توجهتون که اون استاد باس اون موقه اومده بودش و بچه هام سره کلاس میبودن), ولی خب اومدیم تو حیات و با این صحنه یه زیبا و از یاد نرفتنی رو به رو شدیم.
    هیچی, کلاسه ما هنوز شرو نشده بود که گفتن بچه ها استاد نمیاد, برید (این اتفاق به روشهایه متفاوت تو ترم تکرار شد که سر جمع ۵ تا کلاس پیچیده شد), اونم به لطفه سرما خوردگیه استاد
    البته بگما, این ۵ تا کلاسی که پیچیده شدو جم کردش رفت با هر بدبختی ای که بود که یه چند جلسشم شامله امتحان میشد (یعنی دیگه کلا امتحان بود)
    (کلا همه جا یه همچین استادی نادر بود) (منظورم نادر اسمه پسر نیستشا, منظورم اینه که کمیابه)
    و اینم بهتون بگم که گفت و شنود امتحانه کتبی نداره و من نمیدونم چه جوری این استاد امتحان گرفت از بچه ها (من که بیست شدم و کلا از من شفاهی گرفتش)
    (قابله توجهت که همین یه استاد اینجوری بود و بقیه یه استادا عالین), باز تیکه یه الکی و به ناحق نپرونی
    خب, داشتم ادامه میدادم: تا ۱۱ دی الاف شدیم (یعنی منم اومدم تا یه تد تاک مونده بود و باس براش شرحش میدادم), صرفه نظر از اینکه کلی وایستادم (جالبه که من نفره دوم بودم), و حتی نفره اولم الاف شد, و استاد بعد از اینکه یه ساعت طول داد تا رسید دانشگاه, بعدشم یه ربع رفته بودن دمنوش بنوشن, این شد که الاف شدیم!
    هالا, اومد که امتحان بگیره از ما و من رفته بودم که تد تاکو براش شرح بدم, دو جمله رو که گفتم, گفت خوب بودی برو
    وقتی اومدم بیرون با خودم گفتم میمردی اینو هفته یه قبل یا دوشنبه میپرسیدی که من این همه سره یه امتحان نیام دانشگاه؟
    و این شد که رفتم خونه و ۲۰ رو هم گرفتم ازش
    ولی, نگران نباشید, شماهام به همچین اساتیدی بر خواهید خورد, (هالا لزومن قرار نیست که دقیقن عینه چیزی که برا من پیش اومد برا شماهام پیش بیاد), (قابله توجهه بعضیا که تازه وارده دانشگاه شدن)
    اما در مورده وایفایه رایگان: اون تو همه یه دانشگاها هست خیالت راهت, هالا هر دانشگاه یه جوریه وایفایش
    در مورده قزا: اگه تو تونستی قزایه دانشگاهو بخوری اون وقت بیا تعریف کن
    دیگه تو مورد بیار تا بهت نشون بدم که نباس دلتو خوش کنی
    اف تی پی هم که داری دیگه چی از خدایه مهربون میخوای؟
    در ضمن: الآن ترمه یکی اسمتم یادت نره

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *