سلام دوستان
شعر خواندن خیلی اوقات موثرتر از هر سخن دیگریست ما چند شعر از شاعر سهراب سپهری برایتان میخوانیم و از شما تقاضا داریم که در صورت امکان هر کس که میتواند در کامنتها نیز برای ما شعری بخواند تا هم به لطافت فزا و هم به تخلیه احساسات کمکی کرده باشیم.
اشعار انتخابی ما از بهترین سرودههای سهراب میباشند.
ما که سهراب را دوست داریم چون اتاقش آبیست چون در اتاق آبیه خود ماری دارد که از نظر من زشت است ولی او مار زشتش را هم زیبا میدید انس این شاعر با طبیعت بسیار بود و به واقع اعتقاد داشت که عالم اصغر نمیتواند جدای از عالم اکبر باشد.
حال اشعار.
…..من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پی “تکبیره الاحرام” علف می خوانم،
پی “قد قامت” موج….
.
.
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
.
.
.
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد…
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ …
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد …
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت
.
.
.
دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من…
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز…
.
.
.
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود
.
.
.
.
.
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟
چرا مردم نمی دانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟
.
.
.
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت
.
.
.
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست …
.
.
.
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است …
.
.
.
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
.
.
.
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یه نفر باز صدا زد سهراب!
کفش هایم کو
.
.
.
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق تر است
.
.
.
…نقش هایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح هایی که فکندم در شب،
..روز پیدا شد و با پنبه زدود…
.
.
.
به باغ همسفران
صدا کن مرا
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید…
.
.
.
ماه بالای سر آبادی است
اهل آبادی در خواب است
باغ همسایه چراغش روشن,
من چراغم خاموش.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
.
.
.
شب بود و چراغک بود.
شیطان ، تنها، تک بود.
باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر.
بویی نه براه.
ناگاه
آیینه رود، نقش غمی بنمود: شیطان لب آب.
خاک سایه در خواب.
زمزمه ای می مرد.بادی می رفت، رازی می برد
.
.
.
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا که در بشه ای دور سیره ای پَر می شویَد
یا در آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فروشویَد اندوه دلی
دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب
رزن زیبایی آمده لب رود ….
.
.
.
صبحی سر زد مرغی پر زد یک شاخه شکست خاموشی هست
خوابم برد خوابی دیدم تابش آبی در خواب لرزش برگی در آب
این سو تاریکی مرگ آن سو زیبایی برگ اینها چه آنها چیست ؟ انبوه زمان چیست ؟
این می شکفد ترس تماشا دارد آن می گذرد وحشت دریا دارد ….
.
.
.
تهی بود نسیمی
سیاهی بود و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
من بود و تویی
نماز و محرابی
.
.
.
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
و ….
وای این شب چه قدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
.
.
.
زندگی یعنی: یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست مثلا این خورشید.
.
.
.
به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جای است
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می آرند، از گل واشدۀ دورترین بوتۀ خاک
روی شن ها هم
نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپۀ معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان، چتر خواهش بازاست
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی
سایۀ نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید ، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
.
.
.
زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
زندگی “مجذور” آینه است.
زندگی گل به “توان” ابدیت،
زندگی “ضرب” زمین در ضربان دل ما،
زندگی “هندسه” ساده و یکسان نفسهاست….
خب دوستان یادتان نرود که برایمان شعر بخوانید و با اشعار زیبای انتخابی شما لذت خواهیم برد.
موفق باشید.
سلام
من که از شعر نو زیاد سرم درنمیاد, ولی خوب, سهراب سپهری رو دوست دارم, چون هم شاعر بود, هم هنرای دیگه ای داشت
سلام امیر جان تشکر از آمدنت ولی قرار شد شما هم شعر بخونید اگر شعری میدونی بیا برامون بخونش مرسی از تو.
سلام عطا جان باید چی کار کنیم ؟
شعر کامل بنویسیم یا یه بیت یا حد اکثر چند بیت ؟
سلام به شهاب عزیز
ببین داداش هر شعری که حالا میخاد کامل باشد یا یک بیت باشد کفایت میکند تو میتونی حتی از اشعار خودت برامون بخونی و ما رو بنوازی.
تشکر
پشت دریا شهریست، که درآن پنجره ها رو به تجلی باز است.
بامها جای کبوتر هاییست، که به فواره هوش بشری مینگرند، دست هر کودک دهساله شهر شاخه معرفتیست،
دورود بر سید عزیز احسنت آقا راستی چه صدای زیبایی دارید و شعر هم زیبا بود تشکر از تو
سلام عطا مرسی از حسن انتخابت. اما من شعری در بساط ندارم. فقط دوستان بنویسند آنها را می خوانم.
سلام بر حسین محترم
اولا که خوش آمدی.
در ثانی ما را چو خوش بود که به شعری مینواختید
اما همین که ما را میخوانید هم لطفیست که فراموش نخواهد شد.
تشکر از تو.
بهشتی به وسعت قلب شما
نگاه کن نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب میشود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود
نگاه کن
تمام هستی ام خراب میشود
شراره ای مرا به کام میکشد
مرا به اوج میبرد
مرا به دام میکشد
تمام آسمان من پر از شهاب میشود
تو آمدی زدورها و دورها
ز سرزمین ابر ها و نورها
نشانده ای کنون مرا به زورقی
ز عاجها
ز ابرها
بلورها مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره میکشانیم
فراتر از ستاره مینشانیم
نگاه کن
من از ستاره سوختم لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره میرسد
صدای تو
صدای برفی بال فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیدم
به کهکشان
به بیکران
به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موج ها
مرا بپیچ در حریر بوسهات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها نکن
مرا از این ستاره ها جدا نکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب میشود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب میشود
درود بر بانوی محترم.
چه انتخاب نکویی و چه دکلمه با صفایی.
و چه لحظات شیرینی برای همه ما به وجود آمد.
تشکر از شما.
سلام به آقا ممل عزیز.
داداش از سر منم زیاد بود تشکر ولی سعی کن تا آخر عمرت با رحمان دوست چشم تو چشم نشی که فکر کنم برات خیلی بد بشه از ما که گفتن.
ولی نی که زدی خیلی با حال شدش ی خط میخوندی و ی خط نی میزدی عالی بودش تشکر از تو.
سلام آقا عطا .
ممنون از لطف شما
منم از شما تشکر میکنم به خاطر این ایده جالب
سلام مجدد خدمت سرکار, تشکر از حسن نظر شما و موفق باشید.
سلام این شعر حافظ سالهاست همیشه در ذهنم میچرخه.میشه ارتباطش داد به حضرت حجت علیه السلام:
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
تشکر از شما ای بانو ثنا گرامی.
در ابتدا از آقای عطا عذر خواهی میکنم که در پست کامنت نا مربوط مینویسم.
ان شا الله که من رو ببخشی عطا.
خخخ
چون کامنتهای پست سعید به حق و به درستی بسته شد
منم اینجا آمدم که حرفمو بزنم.
سلام.
برای اینکه به ما گفتند نارفیق و برای اینکه گفتند زود قضاوت نکن و برای اینکه گفتند روز خوشی عطا هست ولی روز سختی نه و برای خیلی حرفهای دیگر دان کردم و گوش دادم و حالا چند نکته.
اولا صحبتهای بهنام رو منم تعید میکنم.
در ثانی من نیز حاضرم در اسکایپ با شما به گفت گو بپردازم.
ولی به چند شرط.
۱ رک گویی و صداقت در صحبتها وجود داشته باشد.
۲ حرمتها و حدود و مرزها نشکند.
۳ احترام متقابل حفظ شود.
۴ شماره فری کنفرانس به عموم داده نشود و فقط تعداد معلومی از بچهها دعوت شوند.
۵ همه به جمع بندی که در آخر کنفرانس صورت میگیرد در عمل وفادار بمانند.
من همینجا قول میدهم تا حد توان با عزیزان همکاری کرده و به جمع کمک کنم.
والسلام.
تا آن روز خدا نگهدار.