“لینکهای دانلود کتاب و Microsoft DotNet FrameWork4.6 به مطلب افزوده شد” گپی خودمانی با دوستان به همراه تقدیم یک کتاب داستان

بنام حضرت دوست که هر آنچه داریم از اوست.
سلام دوستان شب روشنی حال و احوالات چطوره؟
خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟ دماغا چاقه؟ پنجره آلمینیومه؟ درب فِلِزیِه؟ دیوار کاه‌گلیه؟ خخخ دیگه بسه خودمم نمیدونم چیچی بَلغور کردم! خخخ
خب جونم براتون بگه که: آهان! بچهها با محرم چه میکنید؟ خوبه؟ انشاالله عزاداریها و سوگواریهای همه شما مقبول باشه.
خب, خب, خب! داش سعید پناهی ما چطوره؟ بهنام رو که میدونم سرما خورده و با این هفته بیجاری هم که نوشته معلومه که حسابی سرما روش اثر گذاشته! خخخ تازه! همه ی اینها به کنار! خخخ شوخی بامزه یا شایدم بیمزه من که پری‌شب باهاش داشتم هم دیگه حسااااابی بهش شوک وارد کرده!

آهان گفتم شوخی! بچهها با امسال من ۲ساله با بر و بچههای شب روشن ارتباط دارم, شاید باور‌تون نشه که با شوخی ای که پری‌شب با بهنام نصیری عزیزم داشتم و چیزی که بعد از فهمیدن شوخی من بهم گفت فهمیدم که چقدر با این بچههای گل صمیمی هستم!
خخخخ هنوزم وقتی به یاد پریشب میافتم خندم میگیره! خخخ حالا بهنام بهم چیچی گفت که من احساس کردم چقدر باهاش و سایر بچهها صمیمی هستم؟
حقیقت اینه که پریشب البته بعد از شام, یعنی شام من! یه شوخی غافلگیرانه ای با بهنام کردم یعنی میشه گفت مشابه میکروفون مخفی ای که میلاد نصرتی عزیز برا سربسر گذاشتن بعضیها مخصوصاً سید مجتبی مرتضوی عزیز که بقول برادرم احمد به پدر سیمبین‌ها مشهور شده! انجام میده.
این شوخی عبارت بود از:
.
.
.
.
.
.
.
عبارت بود از:
.
.
.
.
.
یک ایمیل از یک آدرس نا‌شناس با پیامهایی هشدار دهنده! خخخ
جونم واستون بگه که وقتی ایمیل ارسال شد, بهنام اولش یعنی بعد از قرار گرفتن در معرض میکروفون مخفی من, بلافاصله بهم زنگ زد! و با حالتی که عصبانیت از صداش احساس میشد که حقیقتش منم یه لحظه از اینکه چنین به اصطلاح میکروفون مخفی ای انجام داده بودم پشیمون شدم آخه تا حالا از این کارها نکرده بودم! شکلک: میلاد نصرتی! استاد میکروفون مخفی کجایی؟
بله داشتم میگفتم: وقتی بهنام با اون حالت بهم زنگ زد, داشت برام توضیح میداد که چرا چنین و چنان کردم که من وقتی خخخ حالتش رو دیدم بعد از چند ثانیه سکوت بهش گفتم بهنام حالا تو تا آخر ایمیل رو بخون, چند بارم بهش گفتم: بهنامم هرباری که میگفتم تا آخر ایمیل رو بخون, با همون حالت صدایی که عصبانیت درش بخوبی و به وضوح احساس میشد, طوری که من حس کردم اگه پیشش بودم زنده نمیموندم! خخخ میگفت نمیخواد میدونم چیه! میدونم چی شد! و با جدیت گفت: میدونم چیکار کردی!
آخرالامر وقتی اصرار من رو برا تا آخر خوندن ایمیل دید, بنده خدا بهنام نصیری, بابام جان من, با همون حالت گفت باشه و بعد تلفن رو قطع کرد.
وقتی خوند بعد از خوندن بهم زنگ زد!
میدونید پایان ایمیل چی نوشته بود که من اصرار داشتم که بهنام حالا تو تا آخر ایمیل رو بخون؟
.
.
.
.
.
اگه گفتید؟
.
.
.
.
.
نوشته بود که:
.
.
.
.
.
این ایمیل با برنامه ایمیل جعلی ارسال شده است!
.
.
.
.
.
یعنی کلاً آقاجون! ایمیل سر‌کاری بود!
البته در توضیح باید بگم که ۱ماه پیش من داشتم وبگردی یا بقولی ولگردی میکردم تو اینترنت! دیدم یه سایتی همچین برنامه ای رو معرفی کرده! منم تستش کردم!
البته مطمئناً استفاده از چنین برنامههایی نباید خالی از اشکال قانونی باشه! آخه شوخی نیست! ملت رو میذاره سر کار!
خلاصه: تا گفتم: َلو یا بقول فرنگیها: Hello, گفت زهرمار! خخخخ آقا این زهرماره نمیدونید چقدر بهم مزه کرد! البته بعضی الفاظ هستند که وقتی طرف در حالت عادی به کسی بگه احساس بدی در آدم ایجاد میشه! مثلاً فرض کنید من به سعید پناهی بگم سلام, و سعید یهو برگرده بگه: سلام و زهرمار! خخخ این زهرماره مفهوم عصبانیت رو داره.
خلاصه اینکه این زهرماره ای که بهنام تو اون موقعیت بهم گفت خعلی خعلی بهم چسبید و احساس صمیمیت بیشتری باهاش کردم.
کلی باهم خندیدیم و خلاصه اینکه مسرور شدیم.
خبرها که زیاده! اما خواستم قبل از نوشتن از خودم از بهنام نصیری و این میکروفون مخفی خودم بهش گفته باشم که یه خورده فضای پستم همچین تلطیف بشه! خخخ راستی بچهها تلطیفی که من گفتم درسته؟ خخخ آخه معمولاً درباره طبیعت تلطیف رو به کار میبرند نه؟ البته شاید بی‌ربط هم نباشه! آخه آدم که خیلی میخنده چشمانش از آب چشمش تلطیف میشه! و میریزه رو گونه هاش! دقیقاً مثل بارونی که میاد و زمین و هر آنچه درش هست رو خیس و نمناک میکنه! خخخ عجب وجه تسمیه ای پیدا کردم هاااا! خخخ بگذریم.
اول اینکه مدتی هست که این جانب دارم به عنوان ویرایشگر با سایت
با تو
همکاری میکنم و در کنار کربلایی علی سعدالله‌خانی و علی اصغر حسنپور و امیرمحمد رمضانی هستم و از مشاورهها و راهنماییهای ارزشمند کربلایی استفاده میکنم و میکنیم.
راستی من برام سؤال شده این امیرمحمد رمضانی با امیررضا رمضانی خودمون چه نسبتی داره؟ خخخ برام جالبه.
فعلاً که الحمدالله داریم پیش میریم و البته در غیاب سیروس شکاری که به سفر کربلا مشرف شده. البته چون پیاده روی هست فعلاً طبق تماس امروز صبحم باهاش در ساوه بود و میگفت امروز رو استراحت میکنند تا فردا طی مسیر کنند.
دوم اینکه برادرم احمد از طرف دارالقرآن روحالامین شهرستان آمل به سفر کربلا رفته. البته رفت و برگشت کلاً هوایی! کیف میکنه هااا! ما یعنی من که سال ۹۰ به کربلا رفتم اونم زمینی دهنم صاف شد! آخه انگاری هرچی میری مسیر تمامی نداره! اما هوایی خیلی خوبه. ساعت ۲ بعد از ظهر که با احمد تماس داشتم داخل هواپیما بود و میگفت هنوز بلند نشدیم! خخخ یعنی پرواز نکردیم.
ساعت ۴بعد از ظهر وقتی بهش پیامک دادم کجایی؟ نوشت داریم تو فرودگاه نجف فرود میاییم! بقول بعضیها یا حضرت شلغم! عجبا! خب بچهها تعجب نکنید! خخخ آخه من اولین باره دارم سفر هوایی رو از کسی اونم با این سرعت میشنوم همچین تعجب‌انگیز‌ناک شده برام. شما به دل نگیرید!
البته داره میره برا هتل که مستقر بشن بهش گفتم به محض رسیدن به هتل شماره تلفن اونجا و شماره اتاقت رو بده.
آخه تعرفه همراه اول اونجا خیلی گرون در مییاد. طبق آماری که گرفتم مکالمه دقیقه ای ۱۰۰۰ تومن و پیامک ۵۰۰ تومن هست!
البته احمد میگفت یکی از بچهها سعی میکنه از طریق وایفای برا خودش و من از هتل پسورد بگیره تا دیگه از طریق
واتسآپ
و
تلگرام
باهم در ارتباط باشیم! خخخ
سوم اینکه بچهها امروز من یه اتفاق خیلی خیلی خوبی رو تجربه کردم!
بگم چیچی بود؟
.
.
.
.
.
.
بگم؟
.
.
.
.
.
.
.
آخه!
.
.
.
.
.
.
.
الآن حتماً بهنام میگه: خب زهرمار! بگو دیگه!.
.
.
.
.
.
باشه میگم
.
.
.
.
بچهها همیشه از دوستان میشنیدم که کتب pdf یا Portable Document format رو به فرمتهای txt یا آفیس تبدیل میکردند اما حقیقتش خودم حال و حوصله این کار رو نداشتم! آخه فکر میکردم چقدر باید سخت باشه! خخخ میدونم الآن کسایی که این کار رو انجام میدن مثل کربلایی علی سعدالله‌خانی دارن بهم لبخند میزنند!
جونم واستون بگه که امروز صبح تو اسکایپ با کربلایی گپ میزدیم و درباره مسائل سایت تبادل نظر میکردیم. یهو بحث به تبدیل کتابهای pdf کشید. من بهشون گفتم کربلایی بهم آموزش بده یا اصن یه آموزش ضب کن بذار تو سایت!
دیدم کربلایی میگن: خیلی آسونه یه بچه هم میتونه انجامش بده! حقیقتش اینکه یه بچه به آسونی انجامش میده اما من فکر میکنم سخته همچین یه خورده بگی نگی بهم برخورد!
بعد از ناهار تصمیم گرفتم هرطوری شده تجربه اش کنم.
این بود که به سایت
گوشکن
مراجعه کردم و پست مربوط به این برنامه رو یعنی این پست:
دانلود دومین نسخه آزمایشی از نرم افزار تشخیص متن گوگل ویژه نابینایان فارسی زبان (Google OCR for persian blinds Beta)
رو پیدا کردم که آقای محمود هژبری عزیز تنظیم کرده بود و آقای مهرداد صفا هم کار برنامه نویسی این نرمافزار رو انجام داده بودند.
این شد که برنامه GoogleOCr رو دانلود کردم.
البته چون رو سیستمم دات نت۴ نصب نبود مدتی طول کشید تا این برنامه رو از اینترنت دانلود و برنامه اصلی رو سیستمم نصب بشه.
من برا راحتی شما برنامه کمکی Microsoft Dot Net FrameWork4.6 رو اینجا میذارم تا دانلود کنید. حجمش ۶۱مگ هست.
download microsoft dot net FrameWork4.6
البته من لینک برنامه رو از سافت۹۸ گرفتم لذا رمز عبور باید نام همین سایت باشه البته اگه رمز بخواد.
خلاصه جونم واستون بگه که من برنامه رو باز کردم و بهش اجازه استفاده رو دادم و در صدد بر اومدم تا تستش کنم تا هم با فرآیند تبدیل آشنا بشم و هم یه کتابی رو تبدیل کنم که همچین شیرین باشه و بخونم و لذت ببرم.
این شد که رفتم و کتاب مجموعه داستانهای یکی بود یکی نبود رو که آقای جمالزاده نوشته بود رو از
اینجا
دانلود کردم که کتاب حاضر با فرمت pdf بود که ۴۲صفحه داشت.
بعد شروع کردم به تبدیل و در مرتبه اول به هیچ تنظیمی از برنامه دست نزدم یعنی همانطوری که دوستان حرفه ای میدونند بطور پیش‌فرض ۱۰صفحه ۱۰صفحه میفرسته برا تبدیل, اما دیدم وقتی ۱۰ صفحه اول تبدیل میشه میگه در حال تبدیل صفحه ۱۱ از ۴۲ و وقتی این دهتا درصدش صد میشه پیغام دینگ مانندی از سیستم پخش میشه. من حقیقتش بهش توجه نکردم اما همینطوری با کربلایی تماس گرفتم تا بهشون بگم که دارم چنین کاری انجام میدم بهم گفت که دقت کن هروقت صدای دینگ مانند شنیدی با Alt+f4 پنجره برنامه رو ببند و از اول شروع کن تا هم وقتت و هم ترافیکت تلف نشه.
خلاصه ایشون همچنین اضافه کرد که میتونم برا اینکه با چنین پیغامی مواجه نشم در منوی ویرایش در قسمت تقسیم‌بندی تعیین کنم که مثلاً ۵صفحه ۵صفحه بره برا تبدیل.
خلاصه ما هم تنظیم کردیم رو ۵ و کار رو استارت زدیم و تبدیل تمام شد.
اما خروجی txt که ذخیره کردم خداییش خیلی با‌حاله! یعنی لذت بردم. البته غلطهای خیلی خیلی جزئی هست یا لااقل من غلطهای جزئی دیدم. اما مِن حِیث المجموع کار خوب از آب دراومده.
برا همینم تصمیم گرفتم فایل txt این کتاب ۴۲صفحه ای رو در
شب روشن
با شما هم به اشتراک بذارم تا خودتون قضاوت کنید و از خوندن این حکایات لذت ببرید و اگه راضی بودید که میدونم خواهید بود و خواهید شد, از این برنامه مفیدی که آقای صفا و هژبری عزیز برا نابینایان فراهم کردند استفاده کنید و لذت ببرید و اینطوری فاصله مابین خودتون و افراد بینا رو کمتر از کمتر کنید.
این فایل رو دانلود کنید تا دستتون بیاد چی به چیه؟
مجموعه داستانهای یکی بود یکی نبود از محمدعلی جمالزاده
خب دوستان, زیاد نوشتم و زیاد فک زدم, انشاالله تا پستی دیگه همه شما رو به خداوند یکتا میسپارم.
شاد باشید و امیدوار به رحمت واسعه الهی: یا حق.

درباره مهدی عزیززاده

بنام خداوند بخشنده مهربان ضمن عرض سلام و درود به خدمت بازدید کنندگان این جانب: مهدی عزیززاده خرمی هستم این جانب در روز شنبه مورخ 5 آبانماه سال 1363 هجری شمسی، 27 اکتبر سال 1984 میلادی و 2 صَفَر سال 1405 هجری قمری در استان مازندران شهرستان آمل متولد شدم. از همان ابتدای کودکی من نابینا به دنیا آمدم. دوران ابتدائی را در مدرسه استثنائی دین و دانش آمل به پایان رساندم. سپس مقاطع راهنمایی و متوسطه و پیشدانشگاهی را مثل خیلی از همنوعانم در مدارس عادی سپری کردم. این جانب در سال 81 در آموزشگاه شهید مدنی آمل همگام با گروهی از همنوعانم مهارتهای ICDL را زیر نظر خانم نائیجیان گذراندم. و در پایان آن دوره در امتحان مربوطه این جانب با نمره عملی 100 و نمره تئوری 99 به عنوان نفر اول انتخاب شدم. بعد از آن چون آن زمان من کامپیوتری نداشتم به مدت 5 سال از رایانه به اجبار فاصله داشتم. بعدها در سال 86 با تهیه کامپیوتر و تهیه بستههای آموزشی و راهنمایی دوستان خصوصاً دوست و یار با وفایم آقای عادل اکبری توانستم اکثر مهارتها را بیاموزم. در همینجا بر خود لازم میدانم در وهله اول از سرکار خانم نائیجیان که مهارتهای پایه و اساسی کامپیوتر را به بنده آموختند و در وهله بعد از جناب آقای عادل اکبری که با صبر و حوصله در راه یادگیری مهارتهای بیشتر کُمَکَم کردند و از هیچ کوششی دریغ نکردند و حتی هنوز هم من از محضرشان درس میگیرم صمیمانه و متواضعانه تشکر و قدردانی کنم. این جانب در سال 87 در خانه نور جانبازان آمل به مدت 3 ماه به تدریس کامپیوتر به جانبازان عزیز شهرمان اشتغال داشتم. همچنین در سال 89 در مدرسه استثنائی شهرمان به تدریس رایانه به دانش‌آموزان پرداختم. هماکنون نیز گاهاً جسته و گریخته به طور خصوصی به برخی از بچهها کامپیوتر میآموزم یا مشکلاتشان را در این حیطه برطرف میکنم. این جانب پس از اتمام دوره پیشدانشگاهی در سال 82 در آزمون ورودی دانشگاه شرکت نمودم. و با رتبه 47747 مجاز به انتخاب رشته شدم اما در انتخاب رشته پذیرفته نشدم. با این حال امیدم را از دست ندادم و مجدداً در سال 83 در آزمون شرکت کردم و با رتبه 23000 موفق به پذیرفته شدن در دانشگاه پیام نور شهرستان محمودآباد در رشته الهیات و معارف اسلامی با گرایش فقه و مبانی حقوق اسلامی شدم. و در سال 90 موفق به اخذ مدرک کارشناسی در رشته فوق گردیدم. من یک فرزند دختر به نام مریم دارم. که خیلی هم دوستش دارم! الآن که دارم اطلاعات بخش شناسنامه ام رو بروز میکنم مریم خانُمَم کلاس دوم دبستان رو تمام کرده و انشاالله در مهرماه امسال به کلاس سوم دبستان خواهد رفت. یک برادر نابینایی هم دارم اما متأسفانه خواهری ندارم البته خیلی دوست داشتم خواهر داشته باشم چون اعتقاد قلبی من این است که خواهر نعمتی بزرگ است چرا که میتوان در کنارش یا با حرفهایش یا با قربان صدقه رفتن برادرهایش یک تسکین دهنده روح و جان برایمان باشد. البته ما برادرها هم باید هوادار خواهرمان باشیم. میتوانید از دو راه ایمیل و تلفن همراه با من در ارتباط باشید البته من نیز مانند اکثر دوستان نابینا تلفن گویا دارم و با پیامک هم مشکلی ندارم البته کاربر اِسکایپ نیز هستم. از افتخارات معنوی من تشرف 15 مرتبه به مشهد مقدس و 4 مرتبه به حرم حضرت معصومه (سلامالله علیها) و همچنین سفر روحانی کربلای معلا میباشند. از غذاهای محبوبم ماکارونی و خوراک جگر البته جگر سیاه است. من آدم زیاد احساسی نیستم اما خیلی زود به اشخاص دلبسته شده و به آنها وابستگی عاطفی پیدا میکنم. به مباحث کامپیوتری و خصوصاً آموزشی در این حیطه علاقه دارم و تا آنجا که بتوانم پیگیری میکنم. این جانب مدت یک سال در گروه تواشیح سبحان عضویت داشتم و هماکنون مثل خیلی از همنوعانم در قرائت قرآن و خوانندگی دستی دارم. شاد باشید و سرفراز. راههای ارتباط با من: ایمیل m.azizzadeh.amol@gmail.com تلفن: 09114140583
این نوشته در اینترنت, حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, دانلود, درد دل, سرگرمی, شاد, طنز, کتاب, گفت و گو, مسائل مربوط به نابینایان عزیز ارسال و , , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

11 دیدگاه دربارهٔ «“لینکهای دانلود کتاب و Microsoft DotNet FrameWork4.6 به مطلب افزوده شد” گپی خودمانی با دوستان به همراه تقدیم یک کتاب داستان»

  1. سلام مهدی! واقعا خوب سکته نکرده بهنام! برا من که تو تلفن تعریفیدی هنیز دارم میخندم. باید یه چنین بلایی سر میلاد میومد.
    ضمنا بسیار ممنون بابت کتاب.
    او او او او! برق قطع شد!
    تشکر

  2. ابی می‌گوید:

    سلاااام ای بابا دان نشد که تصخیر کیه!!!
    من کتاب از نوع متنیش میخواااااااااام

    • مهدی عزیززاده می‌گوید:

      سلام دوست عزیزم. لینک دانلود کتاب درست شده شرمنده. بابت کتب متنی هم باید بگم که فرآیند تبدیل این کتابها از pdf به فرمت تایپ شده زمان میبره خصوصاً آنکه اگه تعداد صفحات کتاب شما زیاد باشه, حالا شما حساب کنید وقتی مثلاً بخواید یه کتاب ۶۰۰ ۷۰۰ صفحه ای رو تبدیل کنید باید خیلی هم زمان صرف کنید هم اینکه ترافیک مصرف کنید تازه پیغامهای خطای میان راه و برق رفتن و مشکلات احتمالی سیستم بماند!
      بنابر این چه بهتره که شما یا هر دوستی که طالب کتب متنی هست شخصاً اول رایانه رو یاد بگیره و دوم اینکه خودش اقدام به تبدیل کتاب مورد نظرش کنه. اینطوری به صرفه تر هست. بازم تشکر میکنم.

  3. ابی می‌گوید:

    سلام آخ من عجله داشتم خواستم بنویسم داستان که شد رمان

  4. سلام و درود بر آقا مهدی عزیز مرسی بابت این پست توپ و با حالت آقا این دات نت۴ رو از کجا میتونم گیر بیارم ببینم یعنی این نرم افزاری که میگی توی سایت گوشکن هست آیا میتونه کتب خیلی قطور مثلاً سیصد صفحه رو هم تبدیل کنه میشه اگه سؤالی در این خصوص داشتم از طریق ایمیل مزاحمتان بشم یا به شماره همراهتان زنگ بزنم به هر حال من ایمیلم را این جا مینویسم تا اگر خواستم مزاحم شوم بفهمید منم ایمیلم هست abdallahpour88@gmail.com به هر حال ممنونم بخاطر این پست بامدادتان بخیر و خدا نگه دار

    • مهدی عزیززاده می‌گوید:

      سلام کاکو احمد. خدمتت عرض کنم که اولاً متشکرم از دیدگاهتون. دوماً که این دان نت.۶۴ رو من همین الآن به پست اضاضافه کردم شما مجدد پست رو مرور کنید تا لینک دانلود این برنامه کمکی رو ببینید. سوم اینکه بله شما میتونی کتب الکترونیکی که با فرمت pdf هم هست و قطور هست مثل ۳۰۰ یا ۱۶۰۰ صفحه ای رو هم تبدیل کنی منتها هم زمان باید خیلی صرف کنی و هم حدود ۴۰۰ ۵۰۰ مگ ترافیک تا به مقصود برسی. چهارم اینکه من تازه تجربه کردم با این حال اگه بتونم به سؤال یا سؤالاتت پاسخ بدم و شرمندت نشم در خدمتم. مضافاً به اینکه دوستان دیگه خیلی خیلی تجربه شون بیشتره. من در خدمتم. تشکر کاکو.

  5. سلام و درود مجدد بر آقا مهدی ببخشید من دیشب درست توجه نکردم الآن که دوباره پست رو خوندم متوجه شدم به هر حال بازم ممنون اگه سؤالی بود حتماً مزاحم میشم روز خوش و خدا نگهدار

  6. سنگ آنتیک می‌گوید:

    سلام
    ممنون بابت لینکی که به اشتراک گذاشتید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *