زندگینامه ای بسیار جالب و جذاب از بزرگ مرد نابینای جهان لویی بریل. حتما بخونید

سلام خدمت همه ی اعضای سایت
 شب روشن
امیدوارم حالتون خوب خوب باشه
به فکر افتادم راجع به اسطوره ی نابینایان, کسی که برای ما دنیایی جدید را به ارمقان آورد, کسی که ما فقط به عنوان مخترع خط بریل فقط نامی از او شنیده ایم, کسی که شاید فکر کرده باشیم لویی بریل در جمع معلمان بیشمار در قصر پدری زندگی میکرد و از گل پایین تر نمیشنید, کسی که ما با یاد گرفتن کامپیوتر و اینترنت خدمت بزرگ او را به تمام نابینایان جهان که بهتر از هر مخترع و برنامه نویسی
راه پیشرفت را برای ما هموار کرد شاید به دست فراموشی سپرده ایم
هیچ کس با هر اختراعی برای نابینایان حتّا اگر بهترین نرم افزار جهان باشد قابل قیاس با خدمت لویی این بزرگترین نابینای جهان نیست.
امشب در سدد بر آمدم تا اطلاعات بیشتری برای دوستانم فراهم کنم تا اگر کسی تا حال در باره ی بریل فکر نکرده اندکی بیندیشد و هر چهقدر هم در مسائل دیگر از جمله کامپیوتر سررشته داشته باشد غره نشود.
راستی این رو هم بگم که این متن رو از جایی کپی کردم پس اگه ویرایشش خیلی خوب نبود مرا مقصر ندانید.
و اما بیوگرافی لوییی بریل…

لوئی بریل‌ کـه چـهارمین فرزند یک چرم‌دوز فقیر بود، در سال ۱۸۰۹ به دنیا آمد و تولد او باعث شادی بسیار خانواده‌اش شد. پدرش عقیده داشت که او در دوران پیری‌اش تنها مونس من او خواهد بود.

کودک نحیف بتدریج رشد‌ کرد‌ و شروع به راه رفتن کرد. اطاق‌ نـشیمن‌ خـانه‌ پدری‌اش‌ که درعین‌حال بعنوان آشپزخانه از آن استفاده می‌شد و در روی اجاق آن‌ آب دیگ سوپ به آرامی می‌جوشید، حس کنجکاوی کودک را‌ ارضاء‌ نمی‌کرد. این‌ کودک سه‌ساله می‌خواست به اسرار تمام اشیاء موجود در‌ دنیای‌ کوچک خود که از خـانه پدری‌اش تـجاوز نمی‌کرد دست یابد. والدین‌اش همواره او را از دسـت زدن بـه ابـزار میز کارگاه چرم‌دوزی برحذر‌ می‌داشتند. ولی‌ کودک، همین که تنها می‌شد، ابزارهای چرم‌دوزی را به دست می‌گرفت و به بریدن چرم می‌پرداخت و از بوی مطبوع آن‌ لذت می‌برد. ولی یک روز مـوقعی که به بریدن قـطعه چرمی مشغول بود، ناگهان‌ تراشه‌ای‌ از‌ چرم‌ و به روایتی نـوک گـزن چرم‌بری به چشمش فرورفت و صورتش‌ را‌ غرق‌ خون کرد. با شنیدن فریادهای دلخراش کودک، همسایگان به سوی او شتافتند. موقعی که والدینش به خانه بازگشتند با تـأثر فـراوان‌ پی بردند‌ که یکی از چشمان‌ کودکشان آسیب دیده است. داروییک ه، در آن زمان بوسیله پیـرزنان تجویز شده بود، مؤثر‌ واقع‌ نشد‌ و بیماری ورم ملتحمه چشم که کودک به آن دچار شده بود، رفته‌رفته به التهاب‌ چرکین‌ تبدیل‌ گـردید و بـه چـشم دیگر نیز سرایت کرد. طولی‌ نکشید که قرنیه‌های هر دو چشم از بین‌ رفت‌ و بـالاخره کـودک بینایی خود را کاملا از دست داد. او به مادرش می‌گفت صدای‌ پرندگان‌ را‌ می‌شنوم ولی آنها را نمی‌بینم. چرا مرا در تاریکی نگاه می‌دارید؟
این حادثه تاثیر بسیار بدی بر زندگیش گذاشت بشکلی که مسیر منطقی زندگی خانوادگیش دستخوش تغییرات اساسی شد هنگامی که نابینا شد، مادرش با گریه به پدرلویی گفت: او هم مانند گدای کور دهکده خواهد شد اما پدرش که مردی خودساخته و قوی بود گفت: من دو برابرکار می کنم سه برابر کار می کنم گدای کور دهکده پدر ومادر نداشت اما لویی پدری مثل من و مادری مثل تو دارد از این گذشته لویی دارای هوش سرشاریست. درمورد هوش لویی، اشتباهی صورت نگرفته بود در سن ۶ سالگی هنگامی که پدرش او را برای سرگرمی به کارگاهش برد، از او خواست قطعات چرمی کوچک و بزرگ و متوسط را از هم جدا کند اما هنگامی که برای سرکشی نزد پسرش آمد، نتوانست آنچه را که می دید باور کند پسر بچه ۶ ساله، علاوه بر جدا کردن قطعات کوچک و بزرگ و متوسط، رنگ ها را هم از هم جدا کرده بود وقتی در این مورد از پسر توضیح خواست، لویی گفت: سیاه ها زبرترند قرمزها برآمدگی های منظم دارند و قهو ه ای ها نرم ترند پسرک انگار با انگشتانش می دید و هنگامی که یکی از همسایگانش از او پرسید چرا همیشه موقع راه رفتن آواز میخواند، لویی گفت: وقتی به دیوار نزدیک می شوم صدایم تغییر می کند آواز خواندن راهی است برای جلوگیری از برخوردنم به موانع این دقت باعث می شد که مغز لوییس به دقت و تمرکز عادت کند.
البته این راه هنوز هم در میان  بعضی نابینا ها مرسوم است.
از آن پس، کودک پنـج‌ساله در‌ دنـیای‌ صداها می‌زیست. همزمان،در نتیجه مشکلات ناشی از جنگ‌های ناپلئون، دولت تصمیم گرفته بود کـه‌ بـرای‌ رفـع‌ نیازهای مالی خود، مبالغی از مردم به صورت مصادره، وصول گند.در ژانویه ‌ ۱۸۱۴ دستور مصادره اموال در دهکده زادگاه بریل‌ اجرا شد. کودک پنج ساله، صدای پدرش را که با لحن اعتراض‌آمیز با ماموران‌ مصادره‌ بحث‌ می‌کرد‌ می‌شنید. بالاخره پدرش ناچار شد ۱۶ فـرانک، که بـرای او وجه‌ قابل ملاحظه‌ای بود، بپردازد. یک ماه بعد، نیروهای دشمن دهکده را‌ اشغال‌ کردند. لوئی‌ صدای پای گاو مورد عـلاقه‌اش را، که اشغالگران به زور با‌ خود‌ می‌بردند،می‌شنید. به مدت ۷۴ روز هیاهوی سربازان روسی و پروسی که به‌ تناوب خانه پدرش را اشـغال کـرده بودند، به گوشش‌ می‌رسید.
بالاخره‌ بار دیگر آرامش در دهکده برقرار شد، ولی در نتیجه جنگ‌های طولانی و بدی برداشت محصول، اهالی دهکده به فلاکت افتاده بودند، به طوریک ه از ۶۱۰‌ تن‌ جمعیت آن، ۶۲ نفر مستحق دریافت کمک تـشخیص‌ داده شـدند و به این منظور اهالی متمکن‌ دهکده‌ را به پرداخت مالیات مخصوص‌ وادار‌ نمودند. این‌ وضع دشـوار‌ پدر‌ بـریل‌ را نـسبت به آینده پسرش نگران‌ کرده بود.
«پالوی» -کشیش-  و«بشره» -آموزگار دهکده-،تحت تأثیر استعداد زودرس لوئی کوچک قرار گرفته و به او علاقه‌مند شده‌ بـودند. «مارکی‌ دورویـلیه»که قـصر مسکونی‌اش در مجاورت دهکده‌ قرار داشت نیز به‌ این‌ کودک نابینا دلبستگی‌ پیدا کـرده بـود. این‌ اشراف‌زاده‌ به خاطر آورد که سال‌ها قبل، یعنی در سال ۱۸۷۴، در کاخ ورسای، در مراسمی شرکت کرده بود‌ که طی آن «والنتن هـائوی»، جوانان‌ نابینایی را‌ کـه‌ به‌ کمک خطی که‌ خود‌ او اختراع کرده بود‌ سواد‌ آموخته بودند، به دربـار مـعرفی کرده بود و متعاقب این جریان، «مؤسسه سلطنتی جـوانان نـابینا» با کـمک‌های‌ مالی‌ سخاوتمندانه شاه و درباریان تأسیس شده  بـود.
مجسمه و تصویری از والنتن هـائوی:
valentin hauy 2
valentin hauy
پس «مارکی‌ دورویلیه» تصمیم‌ گـرفت که‌ لوئی‌ بریل‌ را به مؤسسه مذکور‌ بفرستد و یک بورس‌ تحصیلی برای او بگیرد. به این ‌ترتیب، کودک نابینا، در فـوریه سـال ۱۸۱۹، به‌ «مؤسسه سلطنتی نابینایان جوان» وارد شد. ساختمان این‌ مـؤسسه‌، ساختمان مـدرسه مذهبی سـابق« سن‌فیرمن» بود که مکان مـرطوب‌‌ و سرد‌ و نامناسبی بود، ولی این معایب برای لوئی کوچک بی‌اهمیت بود، زیرا وی چنان به فراگرفتن دروسی از قبیل دستور زبـان‌ و تـاریخ‌ و ریاضیات‌ که در این مؤسسه تدریس می‌شد، سـرگرم‌ شده‌ بود‌ که‌ بـه‌ چـیز دیگری توجه نداشت.
در این مؤسسه، خطی کـه بـه وسیله« والنتن هائوی» برای نابینایان اختراع شده‌ بود، مورد استفاده قرار می‌گرفت. یک کتاب درسی بسیار کـوچک وقـتی که به این‌ خط برگردانده مـی‌شد،‌ چـندین جـلد بزرگ را اشغال مـی‌کرد. «والتن هـائوی» در بدو امر، حروف خود را با چـوب سـاخته بود ولی بعدا آنها را بحروف برجسته‌ایکه‌ بروی مقوا قرار می‌داد تبدیل کرد. این حروف با لمس بـه دشواری تـشخیص‌ داده‌ می‌شد‌ و جای زیادی را اشغال می‌کرد و به ـعلاوه سـاختن آنها زیـاد وقـت مـی‌گرفت. با تمام‌ این معایب،  این روش برای خـواندن از طریق لمس راه را باز کرده بود.
در مؤسسه نابینایان، داستان اولین‌ شاگرد «والنتن‌ هائوی »بر سر زبان‌ها بود. شایع بود که هـائوی، برای ایـنکه روش خود را به مورد آزمایش بگذارده جوان‌ نابینایی را کـه در جـلوی کـلیسایی گـدایی مـی‌کرد به‌ آمـوزشگاه خـود آورد تا به او،  با‌ استفاده‌ از خط ابتکاری خود، سواد بیاموزد. ولی والدین کودک نابینا که‌ حرفه گدایی را برای پسرشان سودآورتر از سـوادآموزی مـی‌دانستند بـه «والنتن‌ هائوی» اعتراض کردند و وی، برای نگاهداشتن شاگرد خود، ناچار‌ شده بود مبلغی،معادل آنـچه کـودک از راه گـدایی بـه دست مـی‌آورد، به والدین او بـپردازد.
لوئی با آنکه به استاد سالخورده خود احترام می‌گذاشت، خطی را که او اختراع‌ کرده بود و اکنون دیگر کهنه شده‌ بود‌ مورد انتقاد قرار داد و از همان موقع به‌ فکر اصلاح آن افتاد. ولی فعلا با ولع بـه فراگرفتن دروس می‌پرداخت و به ویژه به‌ رشته موسیقی، علاقه‌ای خاص نشان می‌داد.در این مؤسسه، موسیقی را، از راه‌ گوش‌ به‌ شاگردان می‌آموختند‌ و بریل همین موضوع را یکی از نواقص روش تدریس‌ می‌دانست. بعدها وی موفق شد که برای نابینایان حروف‌ مخصوص، جهت خواندن‌ و نوشتن نـت‌های مـوسیقی پیدا کند.
متأسفانه در مؤسسه نابینایان، تالار مخصوص، برای‌ تدریس‌ موسیقی، وجود نداشت. پیانو‌ را در راه‌پله گذاشته بودند و دانشجویان برای نواختن «فلوت» روی‌ درگاهی‌‌های مقابل پنجره‌ها می‌نشستند. با اینهمه لوئی به تکمیل معلومات ‌‌موسیقی‌ خود‌ و به خصوص به کسب مهارت در نواختن «پیانو» و«ارگ» اهتمام ورزید.
انضباطی شدید، در مؤسسه نابینایان حـکمفرما بـود .ضعف‌ مالی‌ مؤسسه‌ موجب‌ گردیده بود که در استخدام کارکنان صرفه‌جویی نمایند و با توجه به کمی تعداد مراقب و سرپرست، انضباط را از طریق تشدید تنبیهات برقرار سازند. چون‌ محبوس ساختن نابینایان در سـیاه‌چال‌ها،برای آنـان‌ که به هرحال در تاریکی‌ به سر می‌بردند، تنبیهی‌ شـدید مـحسوب نمی‌شد، لذا سرکشان را از صرف غذاهای‌ معمولی محروم می‌کردند و تا مدتی به آنها چیزی جز نان خشک و آب، نمی‌دادند. تنبیه‌های بدنی نیز متداول بود.
گاهی نیز خطاکاران را از حق خروج از‌ مؤسسه محروم می‌ساختند. گردش‌ هفتگی، در روزهـای پنـجشنبه هرهفته صورت می‌گرفت. در ایـن روز شـاگردان،‌ ساختمان مرطوب مؤسسه را ترک می‌کردند و برای هواخوری به باغی می‌رفتند. در این گردش‌ها، شاگردان را با طنابی به یکدیگر می‌بستند و تحت‌ مراقبت‌ یک‌ نفر سرپرست حرکت می‌دادند.این وضع نامطلوب، به سلامت لوئی بریل لطمه‌ می‌زد.
یک روز انتشار خبر بازدید «والنتن هائوی» از مؤسسه نـابینایان، هیجان‌ بی‌سابقه‌ای در ایـن آموزشگاه به وجود آورد. در ماه اوت سال ۱۸۲۱ شاگردان و اولیای مؤسسه، با بی‌تابی، خود را‌ برای‌ پذیرایی از این مرد مشهور آماده می‌کردند.
اما آیا مـوقعی که «والنتن هائوی»، در آنن روز، دست‌ دانشجویان‌ جوان را می‌فشرد، می‌توانست حدس بزند که دست جوانی را که بعدها از حیث دانش و شهرت‌ جانشین او خواهد گردید، فشرده است؟
روزی یک سروان توپخانه بنام «شارل باربیه‌ دولاسر» ،به منظور‌ ارائه‌ روش‌ جدیدی که بـرای سـوادآموزی نـابینایان اختراع‌ کرده‌ بود، به مؤسسه‌ مراجعه کرد. با آنکه مدعیان اختراعات جدید معمولا اشخاصی مزاحم تلقی می‌شدند و با وجود اینکه مـدیر ‌ ‌سـابق مؤسسه، از پذیرفتن همین افسر امتناع‌ ورزیده‌ بود «پی‌نیه» -مدیر‌ جدید مؤسسه- که به شاگردان خود عـلاقه‌ای خـاص داشـت‌ و هیچ فرصتی را برای بهبود وضع آنان از دست نم‌یداد، به ملاقات با وی رضایت داد.
در آکادمی علوم فرانسه «پرونی» و«لاسپد»، اختراع سـروان‌ «باربیه»را مورد‌ بررسی‌ قرار‌ دادند و نتیجه گرفته بودند که «این اختراع گفتگوی‌ میان لالان و کوران را امکان‌پذیر می‌کند.»
سروان مزبور، روش ابتکاری خود را در ابتدای امر بـرای ارتـش اختراع کرده‌ بود. وی موقعی که در ارتش‌ خدمت‌ می‌کرد،اغلب‌ مجبور می‌شد در نیمه‌شب‌ دستورها و پیام‌های رسیده از فرماندهان را بخواند‌ و چون این امر آسایشش را مختل می‌کرد، در صدد برآمد که یک روش مرکب از خط و نقطه‌ برجسته‌ ابداع‌ کند تا‌ با لمس آنـها با انگشت بتواند دستورهای رسیده و کوتاه، نظیر «حرکت به‌ پیش»، «عقب‌نشینی عمومی» و‌ امثال‌ آن‌ را بخواند.
پس از پایان جنگ، «باربیه» به فکر افتاد که از سیستم «تحریر شبانه» خود به‌ نفع نابینایان استفاده کند‌ و به این منظور اختراع خود را تکمیل کرد و آن را «تحریر شنیداری »نام نهاد. زیرا این روش مـانند‌ تـندنویسی‌ امروزی شنیداری بود و با کمک یک خط کش کشویی که دارای منافذ کوچکی بود، برگرداندن‌ هرعبارتی را، بدون‌ توجه‌ به املاء کلمات، میسر می‌کرد.
نابیناها می‌توانستند با فرو‌ بردن‌ قلم‌ حـکاکی در ایـن مـنافذ، به روی یک ورقه کاغذ ضخیم، سوراخ‌هایی به وجود بیاورند. این سوراخ‌ها برجستگی‌هایی را به وجود‌ می‌آورد که از ترکیب آنها، طبق قـواعد معینی، کلمات بوجود می‌آمد. این روش انقلابی، مؤسسه نابیناها را‌ تحت تأثیر قرار داد و دکتر پی‌نیه -رئیس‌ مؤسسه- تصمیم گرفت آن را به عنوان روش مـکمل، در سوادآموزی نابیناها، به کار ببرد.
به طوری که اشـاره شـد، روش مذکور به املای کلمات توجهی نداشت و به علاوه فاقد اعداد و علائم‌ نقطه‌گذاری و نت‌های موسیقی بود. لوئی بریل این‌ نواقص را تذکر داد و در پی رفع آنها و به طور کلی ساده کردن روش پیشنهادی سروان باربیه برآمد.
پی‌نیه از بـاربیه دعوت نمود در دفتر مؤسسه حضور یابد و پیشنهادهای اصلاحی بریل را مورد‌ بررسی‌ قرار دهد. به این ترتیب، در دفتر مدیر مؤسسه، نوجوان پانزده ساله، با افسر عبوس پنجاه ساله روبرو شد و نظرات خود را از با وضوح کامل تـشریح کـرد. ولی باربیه حاضر نشد پیشنهادهای این جوان‌ نحیف‌ را، که در قبولاندن عقاید خود پافشاری نمیکرد، بپذیرد.
بعدها این دو تن متقابلا به مزایای روش یکدیگر اعتراف کردند: بریل در این مورد چنین نوشت: «من در نخستین کوشش‌های خود، از روش باربیه الهـام گرفتم.»
باربیه، به نـوبه‌ خود، پس از آنکه به دریافت جایزه‌ای از انستیتوی فرانسه؛ به مناسبت اختراع‌ سیستم «تحریر شبانه»، نائل شد، کوشش‌های رقیب جوان خود را مورد ستایش قرار داد و چنین‌ نوشت: «این لوئی بریل،دانشجوی جوان مؤسسه نابینایان بود که‌ برای‌ اولین‌ بار به فکر ساده کـردن‌ روش تـحریر‌ نابینایان‌ افتاد‌ و موفق شد با استفاده از یک خط کش سه شیاری،ا ین روش را ساده‌تر کند. در این‌ روش اصلاح شده حروف جای کمتری را اشغال‌ می‌کند‌ و با سهولت بـیشتری خـوانده‌ می‌شود.از ایـن دو لحاظ، خدمات وی شایان توجه و در خور تـحسین اسـت و مـا باید‌ خود‌ را‌ مرهون‌ او بدانیم.»
لوئی بریل، ضمن انجام تکالیف مدرسه ،تمام اوقات فراغت خود را‌ به تکمیل خط نابینایان‌ که بزرگترین هدف زندگی او بشمار میرفت اختصاص می‌داد و حـتی در ایـام تعطیلات، اوقات خود را‌ صرف‌ این‌ کار می‌کرد.
موقعی که به ۱۵ سالگی رسـید، روش ابـداعی او به حدی تکمیل شده‌ بود‌ که «پی نیه» مدیر موسسه تحت تأثیر آن قرار گرفت و دستور داد که این روش، لااقل، به طور غیر رسمی در‌ آموزشگاه‌ مورد‌ استفاده‌ قـرار گـیرد، زیرا بـه کار بردن روش «والنتن هائوی» با آنکه قدیمی شده بود، هنوز اجباری بود.
۵-۲۸-۲۰۱۵ ۷-۲۵-۲۳ PM
لوئی بریل ۶۳ ‌علامت‌ اخـتراع کرده بود که علاوه‌ بر حروف الفبا، شامل علائم نقطه‌گذاری و ریاضی نیز می‌گردید. وی برای رسیدن‌ به این‌ نتیجه، روش‌ ابداعی«باربیه» را ساده‌تر سـاخته و آن‌ را بـه دو ردیف نقاط سوراخ شده عمودی کاهش داده‌ و با یک ردیف خـطوط کـوتاه افقی تکمیل کرده‌ بود.
این ۶۳ علامت، با تغییر تعداد و محل‌ نقطه‌ها‌ و خطوط، به دست می‌آمد.این روش تکامل یافته، افق روشن‌تری را در مقابل نابیناها مـی‌گشود زیـرا آنـان‌ می‌توانستنند، به‌ کمک آن، یادداشت بردارند و مطالب کتابهایی را که بیناها برای آنها قرائت مـی‌کردند، با ایـن حـروف، بنویسند‌ و نیز‌ بین خود مکاتبه کنند. به این ترتیب دنیای جدیدی بر روی نابیناها گشوده می‌شد.
شورای نظام وظیفه، لوئی را از انجام‌ خـدمت‌ نـظام مـعاف کرد و جالب است که این شورا که گویی نابینائی‌ را‌ علت‌ کافی برای معافیت نـمی‌دانست، وی را به استناد اینکه توانایی خواندن‌ و نوشتن را ندارد، از انجام خدمت نظام‌ معارف‌ کرد!
استعداد لوئی به حدی توجه مسئولان مـؤسسه را جـلب کرد که وی را در‌ ۲۰‌ سالگی به سمت‌ معلمی برگزیدند، ولی این سمت مزایایی نداشت مگر حق استفاده از یک اطاق خـصوصی کـه‌ می‌توانست‌ در‌ آنجا با فراغ بال به مطالعه بپردازد و نیز اجازه دوختن‌ یک‌ سردوشی از پارچـه ابـریشمی‌ زربـفت روی لباس‌ سیاه‌ متحد‌ الشکل معمولی.
از سایر لحاظ،  وی‌ مشمول‌ مقررات عمومی‌ مؤسسه از قبیل مقررات مربوط بـه بـازبینی ورود و خروج و سانسور‌ نامه‌ها و حتی تنبیهات، بود.
«پی‌نیه» -مدیر مؤسسه‌-  که‌ می‌خواست وسایل‌ سرگرمی‌ بریل‌ را فـراهم آورد، گـاهی از اوقـات‌ او را‌ به‌ منزل خود دعوت می‌کرد و گاهی نیز وی را با خود به مجالس‌ شب‌نشینی‌ می‌برد. اما ایـن مـجالس‌ برای بـریل لذت‌بخش‌ نبود.ا ما موقعی که از‌ او‌ دعوت می‌کردند که پشت پیانو‌ بنشیند‌ و یکی‌ از قـطعات بـتهون، موزارت و یا هایدن را بنوازد، احساس رضایت خاطر می‌کرد. وی اطاق‌ کوچک‌ خود‌ را که می‌توانست در آن‌ به‌ تحقیقاتش‌ درباره اختراع عـلاماتی، برای‌ نـت‌های‌ موسیقی ادامه دهد و یا به‌ تألیف‌ کتابی،راجع به ریاضیات، بپردازد به هر جای دیگری تـرجیح می‌داد.
بریل، با وجود خـستگی‌ای که بیش از پیش در‌ خود‌ احساس می‌کرد، به شغل مـعلمی کـه بـه عهده‌ گرفته‌ بود‌، علاقه نشان‌ می‌داد‌ و سعی می‌کرد خـستگی خـود‌ را ندیده بگیرد.
اما بریل یک روز به خونریزی ریوی‌ دچار گردید و تردیدی برایش باقی نماند‌ که‌ بـه بـیماری سل گرفتار شده است. مسئولان مـؤسسه‌ برای
اینکه کـار‌ او‌ را سبک‌تر کـنند، کلاس‌های‌ کـوچکی‌ را بـه او سپردند و غذاهای مقوی برایش تجویز کردند. ولی ایـن تـدابیر،ب رای نجات او از بیماری‌ای که‌ در‌ آن زمان‌ قابل علاج نبود، مؤثر واقع نشد. با این حال بریل نشاط‌ و شـادی‌ خـود‌ را‌ همچنان‌ حفظ کرده بود و موقعی که در مـجلسی به شرح جزئیات‌ خنده‌آور و یـا جـدی داستانی می‌پرداخت، تنها چیزی که شنوندگان را مـتوجه وخـامت وضع سلامتی‌اش می‌کرد، ضعف و گرفنگی آوازش بود.
در این موقع، بریل به تحقیقاتی جدید دست زد و به اختراع ماشینی بـنام «رافی‌گراف» موفق‌ شد کـه به وسیله آن بیناها می‌توانستند نوشته‌های نـابیناها را بـخوانند. ولی طـرز عمل‌ این ماشین بـه اندازه‌ای پیـچیده بود که استفاده از‌ آن دوام نـیافت. ماشین تحریری که بعدها اختراع شد، این هدف را ممکن کرد و میان نابینایان و بینایان پلی به وجود آورد. ولی ایـن پل یک طرفه بود، با این معنی که بـیناها مـطالبی‌ را‌ که نابیناها بـا مـاشین تحریر می‌نویسند، می‌توانند ولی عـکس این قضیه‌ مصداق پیدا نمی‌کند.
در نتیجه دسیسه‌هایی که در مؤسسه رخ داد، «پی‌نیه» از سمت ریاست بر کنار‌ شد‌ و شخصی‌ بنام«دوفو» به جای او انتخاب شد. مدیر‌ جـدید‌ مردی خشک و کوته‌فکر بود و نسبت بـه‌ بریل نـظر مـساعد نـداشت و بـه اختراعات و کشفیات اوتوجهی نشان نمی‌داد و دانشجوها را از به کار بردن روشهای‌ ابداعی‌ او منع می‌کرد و اگر‌ اطلاع حاصل می‌کرد که آنها، پنهانی به مطالعه و یا استفاده از آثـار و یـا روش‌ـهای بریل می‌پردازند، آنها را تنبیه می‌کرد.
تحمل این وضع برای بـریل دشـوار بـود. او که سـال‌های طاقت فرسایی را‌ گذرانید تا‌ اینکه بالاخره «دوفو» شخصی را که بر عکس خودش مردی فهیم و مبتکر بود، به عنوان معاون‌ خویش برگزید و و در اثر تلاش‌های این شخص مؤسسه از وضع وخیمی که دچار آن شده بود نجات‌ پیدا کرد.
تا آن وقـت، خط‌ ابداعی «والنتین هائوی»  به عنوان خط رسمی نابینایان در مؤسسه بکار برده‌ می‌شد. ولی تشخیص حروف این خط، از طریق لمس با انگشت، دشوار‌ بود.بالاخره پس از مباحثات و مذاکرات مفصل، روش بریل جانشین آن گردید و بعنوان‌ خط‌ رسمی نابینایان، در مؤسسه‌ مورد استفاده قـرار گرفت.
کوچه «سن ویـکتور» که مؤسسه نابینایان در آنجا واقع شده بود،یکی از ناپاک‌ترین و آلوده‌ترین محله‌های پایتخت به شمار میرت. لامارتین، شاعر و نویسندهء مشهور فرانسوی، با بیان‌ فصیح خود این موضوع را به مقامات‌ دولتی‌ گوشزد کرد و در نتیجه، بالاخره ساختمانی جدید در بلوار انوالیه، بـرای نـابینایاها ساخته شد که تا امروز‌ هم به  همین منظور از آن‌ استفاده می‌شود.
مؤسسه جدید، در تاریخ ۲۲ فوریه سال ۱۸۴۴، با تشریفاتی‌ خاص افتتاح گردید و در‌ مقابل‌ حاضران طرز خواندن و نوشتن، از طـریق بـه کار بردن حروف بر جسته بـریل، نشان داده شد.
متاسفانه مـحیط سالم و بهداشتی محل جدید مؤسسه نتوانست از پیشرفت بیماری بریل‌ جلوگیری کند.
از سال ۱۸۳۵ بیماری سل او گاهی کاهش و گاهی تشدید می‌یافت. ولی او که می‌دانست مرگش‌ نزدیک است آن را، مانند یک مـسیحی واقـعی، ولی با اندکی افسوس، پذیرفته بود.
بریل در همان سال چشم از جهان فرو بست و همه‌ را دچار تأثر ساخت. او بی‌سر و صدا، همانگونه که زیسته بـود، دنیا را تـرک گفت. هیچی یک از خـبرنگاران نشریات، درباره مرگ او چیزی‌ ننوشتند. درگذشت نابینایی بیچاره برای هیچ کس قابل توجه نبود. روزنامه‌نگاران خبر‌ مربوط به داوطلبی «لفرودوموسه» را، برای‌ عضویت‌ آکادمی فـرانسه، از خبر مرگ بریل‌ مهم‌تر‌ تشخیص‌ داده بودند.
در سال  ۱۹۵۲، جسد لوئی بریل, که چند سال قبل از‌ آن تاریخ، در سن ۴۳ سالگی دار فانی را وداع گفته بود در گورستان زادگاهش‌ به خاک سپرده شده بود، به مقبره پانتئون پاریـس -آرامگاه مشاهیر فرانسه- انتقال‌ داده شد. تنها‌ دست‌های متوفی، به درخواست همشهریانش، در گورستان‌ زادگاهش، مدفون‌ گردید.
در مراسم انتقال جنازه بـریل، یک صف طولانی، مرکب از افرادی نابینا،به کمک عصاهای سفیدرنگ، با قدم‌های نامطمئن، حرکت می‌کردند شرکت کرده بودند. این نابینایان بخوبی آگاه بودند تا چه اندازه، به خاطر خطی که بریل اختراع کرده‌ بود، مدیون او هستند. این خط که از نقطه‌های‌ برجسته تشکیل می‌شود، انبوهی از دانـشهای بشری را در دسترس‌ نابینایان گذاشته بود.
امروز، در سرار جهان، مردانی و زنانی بی‌شمار، خواه‌ داوطلبانه و خواه از سر وظیفه، ورقه کاغذ‌ ضخیمی‌ را، با استفاده از وسایل ساده‌ای، یعنی یک میز کوچک و یک صفحه مشبک و یک قلم حکاکی، به فواصل معینی، سوراخ‌ می‌کنند. این سوراخ‌ها در پشت ورقـه کـاغذ نقای برجسته بوجود می‌آورد که نابینایان‌ می‌توانند آنها را لمس کنند.
امروزه فناوری‌ها نو هم به کمک نابینایان آمده است، اما برای دهه‌های همین فناوری نسبتا ساده خط بریل بود که یاور نابیناها بود. در دهه‌های پیش ، تنها در مؤسسه نابینایان پاریس، موسوم‌به انجمن«والنتن هائوی»، خوانندگان این خط از ۸۰۰۰ تن تجاوز می‌کردند.
وقتی این متن رو خوندم حقیقتا از خودم خجالت کشیدم.
امروزه ما نابیناهایی که با کامپیوتر و اینترنت آشنا هستی, استوره های  خیالیمان را افرادی مانند سم توپی و دیگر مخترعانِ برنامههای نابینایی تشکیل داده اند.
هیچ فکر نمیکردیم اگر لویی بریل خط بی نظیرش را در اختیار ما ها قرار نداده بود, از جاز و nvda نه تنها خبری نبود, بلکه همچنان بیشتر جمعیت نابینا ها را افراد بی سوادی تشکیل میدادند که در حصرت یادگیری انواع علوم میسوختند.
دیگر   پیانیست مشهور نابینایی دیده نمیشد.
نابینا ها تا ابد مورد تحقیر و بی توجهی قرار میگرفتند.
شغل بسیاری از نابیناها هنوز چیزی جُز گدایی نبود.
ببخشید اگر کمی تند گفتم.
بیشتر این چیز ها را ختاب به خودم گفتم که چون کَپک سر در زیر برف گذاشته بودم
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
بیاین تلاش کنیم تا بریل ها در جامعه زیاد بشن تا ما نابینا ها هر چه بیشتر به زندگی عادی نزدیک و نزدیک تر شویم
در آخر هم میخواستم ازتون خواهش کنم به سایتها سر بزنید.
الان چند وقته شب روشن خیلی سوتُ کوره.
پست و کامنت بدید, نزارید دفتر این سایت به کل بسته بشه.
به امید پیشرفت روز افسون نابینایان.

درباره سامان بهمنی

اِی مرغِ سحر, عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شدُ آواز نیامد این مدعیان, در طلبش بیخبرانند کان را خبری شد, خبری باز نیامد به نام دادار یکتا سلام من سامان بهمنی, متولد 25 آذر 1379 و اهل شهرستان سنندج, مرکز استان کردستان هستم سال اول دوره ی دوم متوسطه هستم از سال ششم به مدارس عادی آمدم نابینای مطلقِ مادرزاد هستم به درس علاقه ی زیادی دارم و معمولا جزو شاگردان ممتاز مدرسه هستم سال سوم راهنمایی را با معدل 18 و نیم پشت سر گذاشتم دوست دارم با خم نوعان خودم آشنا و دوست باشم در اکثر وبسایتها و انجمنهای محصوص نابینایان عضو ثابت هستم به کامپیوتر و موسیقی علاقه زیادی دارم کیبورد و نی مینوازم امسال مقام اول استانی را در رشته ی تکنوازی پیانو و مقام دوم را در رشته ی تکخوانی کسب کردم به رمانها و کتابهای صوتی خیلی خیلی علاقه دارم اگر کسی درخواست کتاب صوتیی رو داشت میتواند با من تماس بگیرد به ورزش هم علاقه ی زیادی دارم شنا و گلبال بازی میکنم عضو تیم گلبال جوانان کردستان هستم عاشق فوتبال و تماشای آن هستم هوادار تیم پرسپولیس تهران و رئال مادرید اسپانیا هستم به رشته هایی از قبیل بسکتبال, والیبال و هندبال به صورت یه هوادار علاقه مندم دو خواهر نابینای بزرگتر از خودم دارم که هردو فارق التحصیل رشتههای ادبیات داستانی و علوم تربیتی هستند به نویسندگی عشق میورزم انشایم همیشه خوب و عالی است دوست دارم در آینده نویسنده, خاننده و یا نوازنده بشوم به بازیگری هم خیلی علاقه دارم تا حالا دو فیلم کردی بازی کرده ام اولی به نام دف که در جشنواره ی استرالیا به مقام اول رسید و دومی هم به نام افصانه های کردستان هست راههای ارتباطی با من از این قرار است آدرس ایمیلم: sepehr.sotoodeh135@gmail.com و آیدی اسکایپم هم saman.bahmani1 هست
این نوشته در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, دسته‌بندی نشده, زندگینامه, سرگرمی, علمی, گفت و گو, مسائل مربوط به نابینایان عزیز, مطالب تاریخی, معرفی ارسال و , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

7 دیدگاه دربارهٔ «زندگینامه ای بسیار جالب و جذاب از بزرگ مرد نابینای جهان لویی بریل. حتما بخونید»

  1. شهاب می‌گوید:

    سلام آقای بهمنی بسیار کامل و جامع و جالب تشکر خسته نباشید .

  2. شفیعی می‌گوید:

    سلام
    ممنون خیلی جالب و جامع بود.
    همش دنبال زندگی نامه ای کوتاه از بریل بودم اما شاید تنبلی اجازه نمیداد از جایی پیدا کنم بخونم ولی شما این امکانو فراهم کردین.
    از لطف بینهایتتون بی اندازه تشکر.
    سربلند و سرافراز باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *