بایگانی نویسنده: مینا

درباره مینا

من مینا ملکی هستم بیست سالمه و در رشته علوم تربیتی در دانشگاه علامه طباطبایی مشغول به تحصیل هستم امیدوارم بتونم مفید باشم

قسمت بیست و پنجم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنی های عزیز! حالتون چطوره؟ من واقعا شرمنده ام. آخه این روز ها سرم شلوغه, و نتونستم دیشب براتون قسمت بعدیرو بذارم. نمی تونم قول بدم. ولی سعی می کنم دیگه تکرار نشه. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در داستان, عاشقانه, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۹ دیدگاه

قسمت بیست و چهارم کتاب کیمیاگر

سلام بچه ها! حالتون چطوره؟ من که حسااااااااااااابی خوابم میاد. خوب بدون معطلی بریم سراغ قسمت بیست و چهارم. که امیدوارم از این قسمت خوشتون بیاد. شب بعد, جوان با اسبی کنار خیمه کیمیاگر ظاهر شد. لختی منتظر ماند, تا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۴ دیدگاه

قسمت بیست و سوم کتاب کیمیاگر

سلام بچه ها. امیدوارم که حالتون خوب باشه. اینم از قسمت بیست و سوم کتاب کیمیاگر هنگامی که خورشید سراسر غروب کرد, و نخستین ستارگان ظاهر شدند, گرچه چندان نمی درخشیدند, چون ماه هنوز در بدر بود. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۴ دیدگاه

قسمت بیست و دوم کتاب کیمیاگر

سلام بچه ها خوبین؟ من اومدم با یه قسمت جدید از کیمیاگر. اما این دفعه هم کوتاهه. خداییش این بار تقصیر نویسنده بود که این فصلرو کوتاه نوشته. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۴ دیدگاه

قسمت بیست و یکم کتاب کیمیاگر

سالم بچه ها. حالتون خوبه؟ من اومدم با قسمت بیست و یکم کتاب کیمیاگر در حقیقت از اینجا به بعده که قصه واقعی شروع میشه. به نظر شما این کیمیاگر میتونه به این جوون کمک کنه که به افسانه شخصیش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , , | ۷ دیدگاه

قسمت بیستم کتاب کیمیاگر

سلام بچه ها حالتون چطوره؟ قسمت بیستم کتاب کیمیاگررو آوردم امیدوارم که خوشتون بیاد. به نگهبان خیمه سفید و عظیمی که وسط واحه بر پا بود, گفت: از صحرا آیتی آورده ام. می خواهم روسا را ببینم. نگهبان چیزی نگفت, … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۷ دیدگاه

قسمت نوزدهم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنیها این هم از قسمت نوزدهم کیمیاگر با دشواری خلصه ای را که به آن وارد شده بود, ترک کرد. از جا برخاست و به سوی نخل ها به راه افتاد. باری دیگر زبان های گوناگون موجودات را … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۴ دیدگاه

قسمت هجدهم کتاب کیمیاگر

سلام بچه ها اینم از قسمت هجدهم کتاب کیمیاگر این قسمت یه ذره کوتاه بود ولی قسمتهای بعد طولانی تر میشه ادامه ی مطلب…

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۴ دیدگاه

قسمت هفدهم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنیا خوبین؟ قسمت هفدهمرو هم آوردم. روز بعد, جوان به سر چاه باز گشت, تا منتظر دختر بماند. با کمال شگفتی در آنجابا انگلیسی ملاقات کرد که, برای نخستین بار, به صحرا می نگریست. انگلیسی گفت: تمام عصر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۶ دیدگاه

قسمت شانزدهم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنی های عزیز. امیدوارم که حالتون خوب خوب باشه. اینم از قسمت شونزدهم کیمیاگر هم چنان که به ورود صدها انسان انسان و حیوان به واحه می نگریست, اندیشید: آنگاه که زمان شتاب می یابد, کاروان ها نیز … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۷ دیدگاه

قسمت پانزدهم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنی های عزیز حالتون خوبه؟ من که اصلا خوب نیستم. یه سردرد افتضاح دارم. بگذریم. بریم سراغ قسمت پونزدهم کیمیاگر. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۱۲ دیدگاه

قسمت چهاردهم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنی های عزیز امیدوارم که حالتون خوب خوب باشه. من اومدم با قسمت چهاردهم. امیدوارم که خوشتون بیاد. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۱۰ دیدگاه

قسمت سیزدهم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنیهای عزیز. حالتون طوره؟ این هم از قسمت سیزدهوم. کاروان, به سوی شرق به راه افتاد. صبح ها حرکت میکردند, وقتی آفتاب بسیار داغ می شد, متوقف می شدند, و عضر هنگام دوباره به راه می افتادند. جوان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۶ دیدگاه

قسمت دوازدهم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنیهای عزیز. امیدوارم که حالتون خوب باشه. این هم از قسمت دوازدهم جوان که سعی می کرد, یک بار دیگر صحنه خاکسپاری آغاز کتاب را بخواند, فکر کرد: چه مسخره! تقریبا دو سا است که, شروع به خواندن … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۴ دیدگاه

قسمت یازدهم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنیهای عزیز امیدوارم که حالتون خوب باشه. من اومدم با بخش دیگه ای از داستان کیمیاگر. جوان به اتاقش رفت, و هر چه را که داشت, جمع کرد. دار و ندارش از سه کیسه پر تشکیل می شد. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۶ دیدگاه

قسمت دهم کتاب کیمیاگر

سلام دوستای عزیزم. حالتون چطوره؟ من اومدم با قسمت دهم کیمیاگر امیدوارم ازش خوشتون بیاد. مردم خسته, به بالای سربالایی می رسیدند. ادامه ی مطلب…

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۴ دیدگاه

قسمت نهم کتاب کیمیاگر

سلام بچه ها! حالتون خوبه؟ امروز هم اومدم با قسمت نهم کتاب کیمیاگر. فقط قبل از گذاشتن کتاب, از این که کامنتهارو یکی یکی جواب نمیدم عذر میخوام. من لینک پاسخرو نمیبینم. غالب سایت عوض شده, فکر میکردم برای همه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۷ دیدگاه

قسمت هشتم کتاب کیمیاگر

سلام شب روشنیهای عزیز! حالتون چطوره؟ با این که زمستونه اما امیدوارم دلهاتون بهاری باشه. بازم من اومدم با قسمت جدیدی از کتاب کیمیاگر راستی قبل از گذاشتن کتاب میخوام از کسانی که با گذاشتن کامنت باعث دلگرمی من میشن … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | برچسب‌شده , , , , | ۷ دیدگاه

قسمت هفتم کتاب کیمیاگر پس چرا انقدر دییییییییییییییییر؟

سلام بچه ها! حالتون چطوره؟ میدونم که از دستم خیلیناراحتین. خوب, یه لحظه وایستین توضیح بدم. من می خواستم پنجشنبه قسمت بعدیرو بذارم. من از اینترنت ایرانسل استفاده می کنم, به وسیله وصل کردن کابل گوشی به لپتاپ. صبح بود … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در حرفای خودمونی, خاطرات, داستان, درد دل, کتاب, گفت و گو | برچسب‌شده , , , , , , , | ۱۰ دیدگاه

قسمت ششم کتاب کیمیاگر

سلام بچه ها! حالتون چطوره؟ خوبین؟ من اومدم با قسمت ششم کتاب کیمیاگر. فقط یه چیزی میگم عصبانی نشینا! ممکنه که یکی دو روز نتونم قسمتهای بعد کتابرو آماده کنم چون دارم میرم مسافرت. . . . . خوب چرا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان, کتاب | ۱۳ دیدگاه